عبدالحق بیتاب
مختصر سوانح مرحوم ملک الشعرا استاد صوفی عبدالحق بیتاب به قلم خودش
مختصر سوانح مرحوم ملک الشعرا استاد صوفی عبدالحق بیتاب به قلم خودش شکر عمر من به تعلیم و تعلم صرف شد جز به مردن زندگی…
مخمس صوفی عبدالحق بیتاب بر غزل خواجه حافظ علیه الرحمة
مخمس صوفی عبدالحق بیتاب بر غزل خواجه حافظ علیه الرحمة همیشه سد راه قرب حق بوده است باطل ها حصول آن بود دشوار بی امداد…
ملتفت شو اینقدر ناز وتغافل خوب نیست
ملتفت شو اینقدر ناز وتغافل خوب نیست دوستدارت را پیشیمان از محبت می کنی صوفی عبدالحق بیتاب
در بیان رشوه خوار و رشوه ستانی
در بیان رشوه خوار و رشوه ستانی! رشوه خورا چون خمندُک بد نما پندیده ایی گر نه خوردی خون مردم را چرا پندیده ایی گردنت…
به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی
به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی! بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران گرفت از تشنه کامان قدوم خود…
نه شهرت انتظارم نی قبول عام می خواهم
نه شهرت انتظارم نی قبول عام می خواهم به شهر گوشه گيری خويش را گمنام می خواهم صوفی عبدالحق بیتاب
خوش منظریست بنگر باغ و بهار پغمان
خوش منظریست بنگر باغ و بهار پغمان بوی بهشت آید از هر کنار پغمان باد بهار هر صبح از قطره های شبنم گوهر همی فشاند…
به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی!
به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی! بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران گرفت از تشنه کامان قدوم خود…
همیشه سد راه قرب حق بوده است باطل ها
همیشه سد راه قرب حق بوده است باطل ها حصول آن بود دشوار بی امداد واصل ها گره شد سخت تر از رشتۀ تدبیرعاقل ها…
در پی آب و غم نان بگذرد
در پی آب و غم نان بگذرد عمر من تا کی بدین سان بگذرد خرم آن خاطر کزین ظلمت سرا زودتر با نور ایمان بگذرد…
بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران
بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران گرفت از تشنه کامان قدوم خود خبر باران زبس تر دستی فطری بعین یاس مشتاقان…
مده ساقی دگر ساغر بدستم
مده ساقی دگر ساغر بدستم که من از دور چشم یار مستم نیم بی کس در این وادی، چو مجنون بود ژولیده مویی، سر پرستم…
خار خار خط یاری دارم
خار خار خط یاری دارم در نظر فصل بهاری دارم اینقدر از بر من دور مرو باش ظالم به تو کاری دارم بر سر کوی…
بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران
بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران گرفت از تشنه کامان قدوم خود خبر باران زبس تر دستی فطری بعین یاس مشتاقان…
گرچنین از خود برد هردم خیال او مرا
گرچنین از خود برد هردم خیال او مرا کی توان کردن دگر پیدا به جستجو مرا هر چه آید بر سرم از لطف جانان می…
چه رنگین است اشک لاله گون بر چهــره زردم
چه رنگین است اشک لاله گون بر چهــره زردم زاعجاز غــــــــم عشقش بهــــاری در خزان دارم صوفی عبدالحق بیتاب
ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه
ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه درخت میوه نکو داده است بار شگوفه کنون که رفت زمستان و نو بهار بیامد کند تلافیِ…
گرچنین از خود برد هردم خیال او مرا
گرچنین از خود برد هردم خیال او مرا کی توان کردن دگر پیدا به جستجو مرا هر چه آید بر سرم از لطف جانان می…
چشم بیمار
چشم بیمار بدل داغـــــــی زهجر آن مــــه ء نامهربـــان دارم کجایاران دگــــر پرو ای مهـــــر آسمــــــان دارم چه رنگین است اشک لاله گون بر چهــره…
اين جهان را ساز و سامان مكتب است
اين جهان را ساز و سامان مكتب است در ممالك شوكت و شأن مكتب است بهر درد جهل درمان مكتب است بهر طفلان آب حيوان…
گرچه بامن این زمان بسیار الفت می کنی
گرچه بامن این زمان بسیار الفت می کنی خوب می دانم که از روی سیاست می کنی می دهی ما را نشان ای بی وفا…
جامه هستی فلک افگنده بر دوشم بزور
جامه هستی فلک افگنده بر دوشم بزور این متاع کس مخر را بر که بفروشم بزور جامه ها بافد برایم رشته طول امل گرچه میسازد…
آی آنکه جفا داری و یک زره وفا نی
آی آنکه جفا داری و یک زره وفا نی پیوسته نگه میکنی با غیر و به ما نی داده است حیات ابدی بهر شهیدان از…
همیشه سد راه قرب حق بوده است باطل ها
همیشه سد راه قرب حق بوده است باطل ها حصول آن بود دشوار بی امداد واصل ها گره شد سخت تر از رشتۀ تدبیرعاقل ها…
غم کرده باز گریه گره در گلو مرا
غم کرده باز گریه گره در گلو مرا این است آب رفته که آید بجو مرا از سرکشی گذشته به من زلف یار گفت انداخت…
تا رفته ز کف نگار ما را
تا رفته ز کف نگار ما را خون گشته دل فگار ما را زآن گل نبود گذشتن آسان گویند اگر هزار ما را بگذار که…
باز روز عید آمد
باز روز عید آمد خرمی پدید آمد وقت بازدید آمد عیش را نوید آمد آنچه بود امید آمد عید بس سعید آمد رخصتی کرامت شد…
در جهان چیزی نباشد
در جهان چیزی نباشد پایدار بی سخن این بگذرد آن بگذرد “بیتاب” ================= در محبت جز محبت نيست منظورى مرا كى سلام من بود همچون…
گشته پای انداز نازت جان و دل یکجا بیا
گشته پای انداز نازت جان و دل یکجا بیا ای به قربانت شوم یک شب به جای ما بیا عیش مستان تلخ باشد بی نگاه…
بیهوده شد به مقصد موهوم آب دل
بیهوده شد به مقصد موهوم آب دل تا کی کنیم بسته به نقش سراب دل دل ساخته است غرقۀ گرداب حیرتم ای کاشکی نداشتمی چون…
آن بیوفا که شرح غمش را قیاس نیست
آن بیوفا که شرح غمش را قیاس نیست لطفی به هیچگونه از او التماس نیست یارب چه رسم داشت ندانم دیار حسن کانجا گذشت عمرم…
در بیان رشوه خوار و رشوه ستانی
در بیان رشوه خوار و رشوه ستانی! رشوه خورا چون خمندُک بد نما پندیده ایی گر نه خوردی خون مردم را چرا پندیده ایی گردنت…
رشوه خورا چون خمندُک بد نما پندیده ایی
رشوه خورا چون خمندُک بد نما پندیده ایی گر نه خوردی خون مردم را چرا پندیده ایی گردنت از فربهی در شانه ها رفته فرو…
چندیست که در کلبۀ ویرانه نیایی
چندیست که در کلبۀ ویرانه نیایی معشوق سیه جرده ام انگشت کجایی چون خوردنی امروز نیابیم سراغت از برف و یخ و لای مگر پا…
اعتبار زندگی کارم نمی آید دگر
اعتبار زندگی کارم نمی آید دگر چشم آن دارم که سازد چشم او کار مرا صوفی عبدالحق بیتاب
بیتاب باز روز عید آمد صوفی عبدالحق بیتاب
باز روز عید آمد خرمی پدید آمد وقت بازدید آمد عیش را نوید آمد آنچه بود امید آمد عید بس سعید آمد رخصتی کرامت شد…
سر آمد زندگانى در معاصى
سر آمد زندگانى در معاصى دو تا گشتم از اين بار گران حيف ازين حسرت سرا با دست خالى به سوى آخرت گشتم روان حيف…
بيتاب شود كاش براى تو ميسر
بيتاب شود كاش براى تو ميسر يك صندلى گرم كه تا حلق درآيى صوفی عبدالحق بیتاب
ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه
ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه درخت میوه نکو داده است بار شگوفه کنون که رفت زمستان و نو بهار بیامد کند تلافیِ…
به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی
به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی! بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران گرفت از تشنه کامان قدوم خود…
ستایش آن خدای مهربان را
ستایش آن خدای مهربان را که بخشید از سخن زینت زبان را خداوندی که کرد از نیستی هست به قدرت جملۀ کون و مکان را…
بیتاب شود كاش براى تو ميسر
بیتاب شود كاش براى تو ميسر يك صندلى گرم كه تا حلق درآيى صوفی عبدالحق بیتاب
من که ترک آبرو در عشق خوبان گفته ام
من که ترک آبرو در عشق خوبان گفته ام نیست پروائی ز حرف مردم بدگو مرا صوفی عبدالحق بیتاب
عداوت با من شیدا گرفته
عداوت با من شیدا گرفته چه عادت آن جفا پیرا گرفته زما تا جان نگیرد کی گذارد غم جانان پی ما را گرفته چه غم…
بیتاب باز روز عید آمد صوفی عبدالحق بیتاب
باز روز عید آمد خرمی پدید آمد وقت بازدید آمد عیش را نوید آمد آنچه بود امید آمد عید بس سعید آمد رخصتی کرامت شد…
دلفریب است ز بس حسن درخشان بهار
دلفریب است ز بس حسن درخشان بهار در چمن دیدۀ نرگس شده حیران بهار زنده می گردد ازو عالم حیوان و نبات گوئیا آب حیات…
به هر چمن که نمودیم جستجوی ترا
به هر چمن که نمودیم جستجوی ترا نیافتیم گلی کو نداشت بوی ترا هزار لیل و نهارم ز پیش دیده گذشت ولی نداشت یکی کیف…
در محبت جز محبت نيست منظورى مرا
در محبت جز محبت نيست منظورى مرا كى سلام من بود همچون سلام ديگران صوفی عبدالحق بیتاب
به سر پیچیده از بس دود سودا زلف جانان را
به سر پیچیده از بس دود سودا زلف جانان را ندارد از پریشانی خبر حال اسیران را به پیش روی تا آیینه آن آیینه رو…
مفت ساقی مگذران ایام گل
مفت ساقی مگذران ایام گل بادۀ عشرت بده در جام گل خار خار عزلت از دل دور کن رو به باغ و راغ در هنگام…