در جهان چیزی نباشد

در جهان چیزی نباشد پایدار
بی سخن این بگذرد آن بگذرد

“بیتاب”
=================
در محبت جز محبت نيست منظورى مرا
كى سلام من بود همچون سلام ديگران

“بيتاب”
=================
مده ساقی دگر ساغر بدستم
که من از دور چشم یار مستم

نیم بی کس در این وادی، چو مجنون
بود ژولیده مویی، سر پرستم

سر خود گر نیندازم به پایش
دگر چیزی نمی آید ز دستم

ز من حرف حقیقت را مپرسید
که از حسن بتان صورت پرستم

بت پیمان شکن دیگر چه خواهی
شکستم توبه و زُنار بستم

دگر مرگم نباشد ای جفا جو
گر از بیماری عشق تو رَستم

چسان تاب بلای هجر آرم
که من عمریست “بیتاب” تو هستم
=================

ملتفت شو اینقدر ناز وتغافل خوب نیست
دوستدارت را پیشیمان از محبت می کنی

“بیتاب”
=================
اعتبار زندگی کارم نمی آید دگر
چشم آن دارم که سازد چشم او کار مرا

“استاد بیتاب”

=================
تا رفته ز کف نگار ما را
خون گشته دل فگار ما را
زآن گل نبود گذشتن آسان
گویند اگر هزار ما را
بگذار که بوسم آن گل رو
ای خط چه زنی تو خار ما را
با آنکه شده است چار چشمم
یک ره نشود دچار ما را
فریاد که نور دیدۀ من
شب کُشت ز انتظار ما را
در چشم تو خوار و زار کرده
این گریۀ زار زار ما را
گر در دم مردنم نیایی
آیی به چه وقت کار ما را
چون دید که مردۀ وصالم
آمد به سر مزار ما را
کرده است کباب خویش “بیتاب”
آن دلبر دلشکار ما را
کرده است اسیر خویش “بیتاب”
آن طرۀ تابدار ما را

=================

سر آمد زندگانى در معاصى
دو تا گشتم از اين بار گران حيف
ازين حسرت سرا با دست خالى
به سوى آخرت گشتم روان حيف

“بيتاب”

=================
زمستان سرد کابل مرا به یاد این ابیات دلنشین استاد انداخت و خواستم با دوستان هنردوست این صفحه به شراکت بگذارم.

این ابیات در سنۀ 1317 شمسی سروده شده که به سبب کثرت برفباری راه تردد مسدود شده و زغال بحدی قحط بود که یک سیرش به صد افغانی هم پیدا نمی شد.

چندیست که در کلبۀ ویرانه نیایی
معشوق سیه جرده ام انگشت کجایی
چون خوردنی امروز نیابیم سراغت
از برف و یخ و لای مگر پا به حنایی
آن خاکه ات امروز کم از سرمه نباشد
ای کاش میداشت کمی دیده درایی
بیچاره زغالی ز غمت خاک نشین شد
برروز سیاهش زچه رحمی ننمایی
با روی سیه ناز پسندیده نباشد
آن به که کمی از سر این شیوه فرایی
سرما رود رو سیهی بهر تو ماند
با خسته دلان برسر بیداد چرایی
امسال ز هر سال فشار تو فزون است
یارب که زمستان روی و باز نیایی
از سردی ایام فزون سردی مهر است
کس را ندهد گلخنی آتش به گدایی
بیتاب شود کاش برای تو میسر
یک صندلی گرم که تا حلق درایی
=================
من که ترک آبرو در عشق خوبان گفته ام
نیست پروائی ز حرف مردم بدگو مرا

“استاد بیتاب”
=================

به چشم عاشقِ دیدار دلبران طبیعت
چه دلرباست چو خوبان گلعذارشگوفه

“بیتاب”
=================

به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی!

بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران
گرفت از تشنه کامان قدوم خود خبر باران

زبس تر دستی فطری بعین یاس مشتاقان
لب خشک در و دشت و چمن را کرد تر باران

سزد گر شادمانی مینماید از نزول او
که در چشم خردمندان بود به از گهر باران

کند تا دستگیری از نباتات ز پا مانده
عصا آسا فرود آید ز ابر پر مطر باران

گل سرخ و سفید اینک برای خلق می گوید
که از خاک سیه برون نماید سیم و زر باران

بیاید تا سر قوت مزاج للمی و آبی
کند محلول مروارید وقف دشت و در باران

مۀ اردیبهشت از فیض او باغ ارم گشته
اثر افگنده بر اجزای عالم اینقدر باران

به چشم مردم حناط باشد تیر بارانی
اگر چه بهر دیگر ها بود نور نظر باران

پس از باریدنش خورشید تابان می شود ظاهر
تماشای دگر دارد با وراق شجر باران

چرا آب حیاتش نام نهادند حیرانم
که نبود زندگی کس را نمیبارد اگر باران

ز یک باریدنش “بیتاب” طبعم تازه و تر شد
چه خوش باشد اگر بارد کنون بار دگر باران
=================

نوروز مبارك!
فصل بهار آغاز سرسبزی و زیبایی!

ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه
درخت میوه نکو داده است بار شگوفه
کنون که رفت زمستان و نو بهار بیامد
کند تلافیِ ایام برفبار شگوفه
خدای داده بهر فصل زینتی متناسب
شتِاست برف خوش آیند و در بهار شگوفه
چراغ برق ببندی اگر به شاخ درختش
به لیل جلوه کند بهتر از نهار شگوفه
چنین که سیم سفیدش بروی دست نهاده
گمانِ من سرِ گل می کند نثار شگوفه
نهال دلکش شفتالو را به غور نظر کن
که داده است برون چون گل انار شگوفه
به چشم عاشقِ دیدار دلبران طبیعت
چه دلرباست چو خوبان گلعذارشگوفه
به برج حوت که برف است در نواحی کابل
بود به مشرقی و شهر قندهار شگوفه
ورود ژاله که برباد می دهد گل و سنبل
خدا کند که نگیرد تۀ فشار شگوفه
به این نمایش حسن و جمال خویش چه نازی
که هیچ گاه ندیدیم پایدار شگوفه
بکن شتاب چو “بیتاب” از برای تماشا
که بهر کوچ ازین باغ بسته بار شگوفه
=================

فصل بهار آغاز سرسبزی و زیبایی!

ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه
درخت میوه نکو داده است بار شگوفه
کنون که رفت زمستان و نو بهار بیامد
کند تلافیِ ایام برفبار شگوفه
خدای داده بهر فصل زینتی متناسب
شتِاست برف خوش آیند و در بهار شگوفه
چراغ برق ببندی اگر به شاخ درختش
به لیل جلوه کند بهتر از نهار شگوفه
چنین که سیم سفیدش بروی دست نهاده
گمانِ من سرِ گل می کند نثار شگوفه
نهال دلکش شفتالو را به غور نظر کن
که داده است برون چون گل انار شگوفه
به چشم عاشقِ دیدار دلبران طبیعت
چه دلرباست چو خوبان گلعذارشگوفه
به برج حوت که برف است در نواحی کابل
بود به مشرقی و شهر قندهار شگوفه
ورود ژاله که برباد می دهد گل و سنبل
خدا کند که نگیرد تۀ فشار شگوفه
به این نمایش حسن و جمال خویش چه نازی
که هیچ گاه ندیدیم پایدار شگوفه
بکن شتاب چو “بیتاب” از برای تماشا
که بهر کوچ ازین باغ بسته بار شگوفه

استفاده از عکس های این صفحه با ذکر منبع مجاز است.

عکاسی : B. R

=================
با سپاس ویژه از آقای داود سیاووش و ناهید جان سیاووش!

اين جهان را ساز و سامان مكتب است
در ممالك شوكت و شأن مكتب است
بهر درد جهل درمان مكتب است
بهر طفلان آب حيوان مكتب است
مايه نفع فراوان مكتب است
هر چه هست از بهر انسان مكتب است
مكتب آمد جاي تحصيل و كمال
مي شوند اطفال از او صاحب كمال
گر شوي پابند مكتب چند سال
رفته رفته پيش آيد حسن مال
خوشتر از ياقوت و مرجان مكتب است
هرچه هست از بهر انسان مكتب است
=================
“بیتاب” شود كاش براى تو ميسر
يك صندلى گرم كه تا حلق درآيى
=================

فصل بهار آغاز سرسبزی و زیبایی!

ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه
درخت میوه نکو داده است بار شگوفه
کنون که رفت زمستان و نو بهار بیامد
کند تلافیِ ایام برفبار شگوفه
خدای داده بهر فصل زینتی متناسب
شتِاست برف خوش آیند و در بهار شگوفه
چراغ برق ببندی اگر به شاخ درختش
به لیل جلوه کند بهتر از نهار شگوفه
چنین که سیم سفیدش بروی دست نهاده
گمانِ من سرِ گل می کند نثار شگوفه
نهال دلکش شفتالو را به غور نظر کن
که داده است برون چون گل انار شگوفه
به چشم عاشقِ دیدار دلبران طبیعت
چه دلرباست چو خوبان گلعذارشگوفه
به برج حوت که برف است در نواحی کابل
بود به مشرقی و شهر قندهار شگوفه
ورود ژاله که برباد می دهد گل و سنبل
خدا کند که نگیرد تۀ فشار شگوفه
به این نمایش حسن و جمال خویش چه نازی
که هیچ گاه ندیدیم پایدار شگوفه
بکن شتاب چو “بیتاب” از برای تماشا
که بهر کوچ ازین باغ بسته بار شگوفه
=================

به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی!

بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران
گرفت از تشنه کامان قدوم خود خبر باران

زبس تر دستی فطری بعین یاس مشتاقان
لب خشک در و دشت و چمن را کرد تر باران

سزد گر شادمانی مینماید از نزول او
که در چشم خردمندان بود به از گهر باران

کند تا دستگیری از نباتات ز پا مانده
عصا آسا فرود آید ز ابر پر مطر باران

گل سرخ و سفید اینک برای خلق می گوید
که از خاک سیه برون نماید سیم و زر باران

بیاید تا سر قوت مزاج للمی و آبی
کند محلول مروارید وقف دشت و در باران

مۀ اردیبهشت از فیض او باغ ارم گشته
اثر افگنده بر اجزای عالم اینقدر باران

به چشم مردم حناط باشد تیر بارانی
اگر چه بهر دیگر ها بود نور نظر باران

پس از باریدنش خورشید تابان می شود ظاهر
تماشای دگر دارد با وراق شجر باران

چرا آب حیاتش نام نهادند حیرانم
که نبود زندگی کس را نمیبارد اگر باران

زیک باریدنش “بیتاب” طبعم تازه و تر شد
چه خوش باشد اگر بارد کنون بار دگر باران
=================

در پی آب و غم نان بگذرد
عمر من تا کی بدین سان بگذرد
خرم آن خاطر کزین ظلمت سرا
زودتر با نور ایمان بگذرد
ما درین محفل نکرده جای گرم
عمر برق آسا شتابان بگذرد
بلبل ما تا مژه برهم زند
دور گل عهد گلستان بگذرد
از فشارم می کشد برف و خنک
تا بهار آید زمستان بگذرد
در جهان چیزی نباشد پایدار
بی سخن این بگذرد آن بگذرد
هر چه در چشم تو دشوار آمده
صبر کن (بیتاب) آسان بگذرد
=================

نه شهرت انتظارم نی قبول عام می خواهم
به شهر گوشه گيری خويش را گمنام می خواهم

“استاد بیتاب”

=================
چه رنگین است اشک لاله گون بر چهــره زردم
زاعجاز غــــــــم عشقش بهــــاری در خزان دارم

“بیتاب”

عکس از ن.ح
=================
مرحوم استاد بیتاب در هنگام بهار و تابستان زیادتر اوقات فراغت خویش را در سیر پغمان سپری می کرد و آب و هوای پغمان به مزاج ایشان خیلی سازگار بود. مرحوم استاد بیتاب در وصف پغمان می گوید:

خوش منظریست بنگر باغ و بهار پغمان
بوی بهشت آید از هر کنار پغمان
باد بهار هر صبح از قطره های شبنم
گوهر همی فشاند بهر نثار پغمان
دارد لطافت خاص باغ عمومی او
بسیار سیر کردم کنج و کنار پغمان
فواره های تیزش خیزد بروی گردون
گر اندکی نماید سستی به کار پغمان
هر چند سرو دارد بسیار قد بلندک
نتوان به راستی شد همچون چنار پغمان
افتاده بسکه دلکش این منظر طبیعی
هرچند شیر باشد گردد شکار پغمان
در وصل هم نباید بی گریه و فغان بود
دوش این سخن شنیدم از آبشار پغمان
عید بهار عشرت آنجا قرار دارد
(بیتاب) چون نباشد دل بی قرار پغمان

تصویر برگرفته شده از ویب سایت کلید گروپ/ عکاس: نجیب الله مسافر
=================
نه شهرت انتظارم نی قبول عام می خواهم
به شهر گوشه گيری خويش را گمنام می خواهم

“استاد بیتاب”

=================

چه رنگین است اشک لاله گون بر چهــره زردم
زاعجاز غــــــــم عشقش بهــــاری در خزان دارم

“بیتاب”

عکس از ن.ح
=================

مرحوم استاد بیتاب در هنگام بهار و تابستان زیادتر اوقات فراغت خویش را در سیر پغمان سپری می کرد و آب و هوای پغمان به مزاج ایشان خیلی سازگار بود. مرحوم استاد بیتاب در وصف پغمان می گوید:

خوش منظریست بنگر باغ و بهار پغمان
بوی بهشت آید از هر کنار پغمان
باد بهار هر صبح از قطره های شبنم
گوهر همی فشاند بهر نثار پغمان
دارد لطافت خاص باغ عمومی او
بسیار سیر کردم کنج و کنار پغمان
فواره های تیزش خیزد بروی گردون
گر اندکی نماید سستی به کار پغمان
هر چند سرو دارد بسیار قد بلندک
نتوان به راستی شد همچون چنار پغمان
افتاده بسکه دلکش این منظر طبیعی
هرچند شیر باشد گردد شکار پغمان
در وصل هم نباید بی گریه و فغان بود
دوش این سخن شنیدم از آبشار پغمان
عید بهار عشرت آنجا قرار دارد
(بیتاب) چون نباشد دل بی قرار پغمان

تصویر برگرفته شده از ویب سایت کلید گروپ/ عکاس: نجیب الله مسافر
=================

در جهان چیزی نباشد پایدار
بی سخن این بگذرد آن بگذرد

“بیتاب”

=================
باز روز عید آمد
خرمی پدید آمد
وقت بازدید آمد
عیش را نوید آمد
آنچه بود امید آمد
عید بس سعید آمد
رخصتی کرامت شد
نوبت فراغت شد
وقت عیش و عشرت شد
وه چه خوب فرصت شد
باز روز عید آمد
خرمی پدید آمد
هرکجا که بنشینی
روی میز می بینی
در رکابی چینی
چیده نقل و شیرینی
باز روز عید آمد
خرمی پدید آمد
خلق عید گاه آیند
عسکر و سپاه آیند
همرکاب شاه آیند
خوب خوشنما آیند
باز روز عید آمد
خرمی پدید آمد

تصویر برگرفته شده از
=================
آی آنکه جفا داری و یک زره وفا نی
پیوسته نگه میکنی با غیر و به ما نی
داده است حیات ابدی بهر شهیدان
از تیغ تو ممنونم و از آب بقا نی
عمریست که محرومم از آن لعل گهر بار
پیغام تو آورده به من باد صبا نی
از بخت بد خویش چه گویم که برآیم
صد درد روا دار شود لیک دوا نی
ای شوخ که دم میزنی از وضع مساوات
زین خستۀ رنجور خبر گیر بیا نی
ای وای بر آن خسته که در وادی حیرت
سر گشته دود هر طرف و بانگ درا نی
واعظ که ترا وضع فضولی شده عادت
صد نسخه سخن گویی و یک حرف بجا نی
گفتند مرا دوش که “بیتاب” بتانی
گفتم که مرا عمر بدین رفته چرا نی

تصویر برگرفته شده از صفحۀ arikearts.com
=================

دوستان و مهرورزان عزیز،

صفحۀ ما را با دوستان خویش پیوند دهید تا با حضور بیشر از هنرپروران برگۀ ما رنگین و رنگین تر شود!

با عرض ارادت

مسوول صفحۀ ملک الشعرا “استاد عبدالحق بیتاب”
=================

بيتاب شود كاش براى تو ميسر
يك صندلى گرم كه تا حلق درآيى
=================

غم کرده باز گریه گره در گلو مرا
این است آب رفته که آید بجو مرا

از سرکشی گذشته به من زلف یار گفت
انداخت این دویدن بیجا برو مرا

دیگر چو شانه بستۀ زلفش نمی شوم
معلوم شد تطاول او مو به مو مرا

شب خواستم که سر کنم از زلف شکوه گفت
کم سازد دماغ ازین گفتگو مرا

کوتاه کن شکایت زلف دراز او
حرفی که دل سیاه نماید مگو مرا

گردد ز حرف پشت سر خود سیاه روی
سازی اگر به کاکل خود رو برو مرا

شبها چو شمع گریه نمودم ولی چه سود
پیدا نشد ببزم کسی آبرو مرا

دارد ز بسکه بوی خط نازنین یار
زین باغ شد پسند گل نازبو مرا

بگذشته ام ز فکر دهان و میان یار
یعنی نمانده هیچ بدل آرزو مرا

(بیتاب) اگر چو زلف سیه روی گشته ام
داد این نتیجه الفت روی نکو مرا

تصویر برگرفته شده از انترنت
=================

گرچنین از خود برد هردم خیال او مرا
کی توان کردن دگر پیدا به جستجو مرا

هر چه آید بر سرم از لطف جانان می کشم
زین پریشانی نباشد غم بقدر مو مرا

گر نبندم دل به بیداد نگاهش چون کنم
می کند مژگان زدن چشم تو صد جادو مرا

کوکب بختم به ماه و مهر پهلو می زند
گر نشیند ماه من از مهر در پهلو مرا

با که گویم شکوۀ مژگان و چشم کافرش
عمر ها شد دشمن دین اندو دل هردو مرا

من که ترک آبرو در عشق خوبان گفته ام
نیست پروائی ز حرف مردم بدگو مرا

یاد ایامیکه همچون شمع شبهای وصال
بود در بزمت ز شور گریه آب رو مرا

محو دلدارم دماغ سیر گلزارم کجاست
خوش نمی آید بلی سامان رنگ و بو مرا

عرض حیرانی خود (بیتاب) می کردم باو
صورت آیینه گر میداد جانان رو مرا

استفاده از عکس های این صفحه با ذکر منبع مجاز است.

عکاسی : B. R

=================
گشته پای انداز نازت جان و دل یکجا بیا
ای به قربانت شوم یک شب به جای ما بیا

عیش مستان تلخ باشد بی نگاه سرخوشت
گریه دارد جام جام از فرقتت مینا بیا

می کنی عهد وصال و از فراقم میکشی
بگذر از وضع دو رنگی ای گل رعنا بیا

اینقدر بی اعتنایی با اسیران خوب نیست
کم ز دلجویی نگردد شان استغنا بیا

چند گویی گوهر وصلم ز صبر آید به کف
صبر را طاقت نماند ای راحت دلها بیا

روز خود را تیره و تاریک بینم تا به کی
ساز روشن کلبه ام ای شوخ مه سیما بیا

دیدن (بیتاب) ما گر خوش نمی آید ترا
می رود از خویش در وصل تو بی پروا بیا

تصویر برگرفته شده از انترنت
=================
امروز بازدید کنندگان صفحۀ ما به یک هزار تن رسید.

سپاس از همراهی و همدلی خالصانۀ تان!

ابیات زیبا و دلنشین بیشتر از استاد “بیتاب” با شما به زودترین فرصت شریک خواهد شد.

با ما باشید و صفحه ای ما را با دوستان و نزدیکان تان پیوند دهید.

به امید کامگاری هر یک شما
=================

گرچه بامن این زمان بسیار الفت می کنی

خوب می دانم که از روی سیاست می کنی

می دهی ما را نشان ای بی وفا وضع خنک

گر مجوشی با رقیبان فلاکت می کنی

می کنم کم التفاتی باز از وضع تو حس

می شود معلوم با من قطع الفت می کنی

اینقدر بامن نمی شاید که باشی بر خلاف

حاضرم حاضر اگر تکلیف خدمت می کنی

ملتفت شو اینقدر ناز وتغافل خوب نیست

دوستدارت را پیشیمان از محبت می کنی

صورت حال خودم را چون نمایم جالب است

چون نه مهمان می شوی ما را نه دعوت می کنی

گر به تشریفی شبی دربند منزل جان من

از همه تکلیف ها ما را که راحت می کنی

راست گو بامن عزیز من به وجدانت قسم

شیوة لشمی است یا ازدل محبت می کنی

دوش خواندم این غزل پیشش به من دلدار گفت

وه چه خوش “بیتابم” اظهار بلاغت می کنی

تصویر برگرفته شده از انترنت
=================
امروز با بیش از چهار هزار لایک!

ممنون از حضور پربار تان

با حرمت فراوان

مسوول صفحۀ ملک الشعرا “استاد عبدالحق بیتاب”

=================

باز روز عید آمد
خرمی پدید آمد
وقت بازدید آمد
عیش را نوید آمد
آنچه بود امید آمد
عید بس سعید آمد
رخصتی کرامت شد
نوبت فراغت شد
وقت عیش و عشرت شد
وه چه خوب فرصت شد
باز روز عید آمد
خرمی پدید آمد
هرکجا که بنشینی
روی میز می بینی
در رکابی چینی
چیده نقل و شیرینی
باز روز عید آمد
خرمی پدید آمد
خلق عید گاه آیند
عسکر و سپاه آیند
همرکاب شاه آیند
خوب خوشنما آیند
باز روز عید آمد
خرمی پدید آمد
=================

به هر چمن که نمودیم جستجوی ترا
نیافتیم گلی کو نداشت بوی ترا

هزار لیل و نهارم ز پیش دیده گذشت
ولی نداشت یکی کیف موی و روی ترا

ریاست خبثِ درون پاک کی شوی زاهد
به زمزم ار بنمایند شست و شوی ترا

ز عشق غنچه لبی پاره پاره ات دیدم
دلا ز تار رگِ گل کنم رفوی ترا

رقیب را به غضب باید از درت رانی
که آن پلید ملوث نموده کوی ترا

هزار مرتبه گردید سرخ و زرد ز شرم
به باغ تا گل رعنا بدید روی ترا

به بزم ما نکنی شیشه قلقل آهنگی
فشرده است مگر محتسب گلوی ترا

سزد که لاله دمد از مزار بیتابم
که برده است بدل داغ آرزوی ترا

استفاده از عکس های این صفحه با ذکر منبع مجاز است.

عکاس : B. R

=================
چشم بیمار

بدل داغـــــــی زهجر آن مــــه ء نامهربـــان دارم
کجایاران دگــــر پرو ای مهـــــر آسمــــــان دارم

چه رنگین است اشک لاله گون بر چهــره زردم
زاعجاز غــــــــم عشقش بهــــاری در خزان دارم

لحاظ چشم بیمارش بــــــــود منظـــــور دل ورنــه
جواب خنجـــــر مژگـــــان او من هم زبــــان دارم

دل از دستم بصد افسون گرفت و ساخت پامالش
هزاران شکــــــوه از دست جفــــای دلستـان دارم

نماند از هستیم گر یکســــر مو در میان شایـــد
که عمری شد بسر سودای آن موی میــــان دارم

نصیب دیگران گردیــــــد زخــــم تیــــر مژگانـش
سزد پیوسته گر از رشک چشم خون فشان دارم

گر از بیدست و پایی سعی اشکم نارســـــــا افتد
بکویش میرسد آخر چـــــه غــــم دارم فغان دارم

نخواهم زد به پیش یار دیگر لاف ( بیتابی )
به هجرانش نمردم اینقــــدر تاب و تـــوان دارم
=================
عداوت با من شیدا گرفته

چه عادت آن جفا پیرا گرفته

زما تا جان نگیرد کی گذارد

غم جانان پی ما را گرفته

چه غم فرهاد را پشتش به کوه است

غم مجنون کنون ما را گرفته

به وصلت گر رویم از خویش معذور

که نتوانیم ما خود را گرفته

مگر وسعت شود پیدا به کارش

جنونم دامن صحرا گرفته

به جایی میرسد بیتاب آخر

فغانم دامن شب ها گرفته

بود بیتاب ما از بس بلا جوی

بلای آن قد و بالا گرفته
=================

فصل بهار آغاز سرسبزی و زیبایی!

ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه
درخت میوه نکو داده است بار شگوفه
کنون که رفت زمستان و نو بهار بیامد
کند تلافیِ ایام برفبار شگوفه
خدای داده بهر فصل زینتی متناسب
شتِاست برف خوش آیند و در بهار شگوفه
چراغ برق ببندی اگر به شاخ درختش
به لیل جلوه کند بهتر از نهار شگوفه
چنین که سیم سفیدش بروی دست نهاده
گمانِ من سرِ گل می کند نثار شگوفه
نهال دلکش شفتالو را به غور نظر کن
که داده است برون چون گل انار شگوفه
به چشم عاشقِ دیدار دلبران طبیعت
چه دلرباست چو خوبان گلعذارشگوفه
به برج حوت که برف است در نواحی کابل
بود به مشرقی و شهر قندهار شگوفه
ورود ژاله که برباد می دهد گل و سنبل
خدا کند که نگیرد تۀ فشار شگوفه
به این نمایش حسن و جمال خویش چه نازی
که هیچ گاه ندیدیم پایدار شگوفه
بکن شتاب چو “بیتاب” از برای تماشا
که بهر کوچ ازین باغ بسته بار شگوفه

استفاده از عکس های این صفحه با ذکر منبع مجاز است.

عکاسی : B. R
=================
در پی آب و غم نان بگذرد
عمر من تا کی بدین سان بگذرد
خرم آن خاطر کزین ظلمت سرا
زودتر با نور ایمان بگذرد
ما درین محفل نکرده جای گرم
عمر برق آسا شتابان بگذرد
بلبل ما تا مژه برهم زند
دور گل عهد گلستان بگذرد
از فشارم می کشد برف و خنک
تا بهار آید زمستان بگذرد
در جهان چیزی نباشد پایدار
بی سخن این بگذرد آن بگذرد
هر چه در چشم تو دشوار آمده
صبر کن (بیتاب) آسان بگذرد

=================

آغاز بهار نو و فصل تازۀ از زندگی به همه همدلان و همراهان مبارک!

به پیشواز فرا رسیدن سال نو هجری خورشیدی

دلفریب است ز بس حسن درخشان بهار
در چمن دیدۀ نرگس شده حیران بهار
زنده می گردد ازو عالم حیوان و نبات
گوئیا آب حیات آمده باران بهار
برطرف ساخته افسردگی دل ها را
گرم رو پرتو خورشید درخشان بهار
لاله و نسترن و نرگس و ریحان و سمن
سنبل و گل همه پروردۀ احسان بهار
نیست بی بهره ازو هیچکس از خلق جهان
چقدر عام بود مائده خوان بهار
گرنه از ساغر گل باده ریحانی خورد
بلبل ماست چرا مست و غزلخوان بهار
دور چشم که بکف ساغر سرشارش داد
که جنون خیز چنین آمده دوران بهار
بر سرخار زند گل ز کمال اکرام
ابر باران کرم دست گل افشان بهار
گل رعنا ز دورنگی کند این رمز عیان
که خزان است پی رنگِ گلستان بهار
بسکه دارد به خط یار شباهت (بیتاب)
این چنین دیده فریب آمده ریحان بهار

استفاده از عکس های این صفحه با ذکر منبع مجاز است.

عکاسی : B. R
=================

به پیشواز آغاز فصل بهار و روز های بارانی!

بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران
گرفت از تشنه کامان قدوم خود خبر باران

زبس تر دستی فطری بعین یاس مشتاقان
لب خشک در و دشت و چمن را کرد تر باران

سزد گر شادمانی مینماید از نزول او
که در چشم خردمندان بود به از گهر باران

کند تا دستگیری از نباتات ز پا مانده
عصا آسا فرود آید ز ابر پر مطر باران

گل سرخ و سفید اینک برای خلق می گوید
که از خاک سیه برون نماید سیم و زر باران

بیاید تا سر قوت مزاج للمی و آبی
کند محلول مروارید وقف دشت و در باران

مۀ اردیبهشت از فیض او باغ ارم گشته
اثر افگنده بر اجزای عالم اینقدر باران

به چشم مردم حناط باشد تیر بارانی
اگر چه بهر دیگر ها بود نور نظر باران

پس از باریدنش خورشید تابان می شود ظاهر
تماشای دگر دارد با وراق شجر باران

چرا آب حیاتش نام نهادند حیرانم
که نبود زندگی کس را نمیبارد اگر باران

زیک باریدنش “بیتاب” طبعم تازه و تر شد
چه خوش باشد اگر بارد کنون بار دگر باران

تصویر برگرفته شده از سایت osagi.hiblogger.net

=================
فصل بهار آغاز سرسبزی و زیبایی!

ببین که گشته چه خوش زیب شاخسار شگوفه
درخت میوه نکو داده است بار شگوفه
کنون که رفت زمستان و نو بهار بیامد
کند تلافیِ ایام برفبار شگوفه
خدای داده بهر فصل زینتی متناسب
شتِاست برف خوش آیند و در بهار شگوفه
چراغ برق ببندی اگر به شاخ درختش
به لیل جلوه کند بهتر از نهار شگوفه
چنین که سیم سفیدش بروی دست نهاده
گمانِ من سرِ گل می کند نثار شگوفه
نهال دلکش شفتالو را به غور نظر کن
که داده است برون چون گل انار شگوفه
به چشم عاشقِ دیدار دلبران طبیعت
چه دلرباست چو خوبان گلعذارشگوفه
به برج حوت که برف است در نواحی کابل
بود به مشرقی و شهر قندهار شگوفه
ورود ژاله که برباد می دهد گل و سنبل
خدا کند که نگیرد تۀ فشار شگوفه
به این نمایش حسن و جمال خویش چه نازی
که هیچ گاه ندیدیم پایدار شگوفه
بکن شتاب چو “بیتاب” از برای تماشا
که بهر کوچ ازین باغ بسته بار شگوفه

استفاده از عکس های این صفحه با ذکر منبع مجاز است.

عکاسی : B. R
=================
مفت ساقی مگذران ایام گل
بادۀ عشرت بده در جام گل
خار خار عزلت از دل دور کن
رو به باغ و راغ در هنگام گل
از برای گل پرستان در بهار
آورد باد صبا پیغام گل
قید و بند دیگرش ظلم است ظلم
آورید از بهر بلبل دامِ گل
لاله را زانرو که داغش در دل است
کرده ام خوش از همه اقسام گل
از نسیم سرد رنگش می پرد
از لطافت کرده اند اندام گل
نیستم بلبل ولی “بیتاب” وار
تازه گردد روح من از نام گل

استفاده از عکس های این صفحه با ذکر منبع مجاز است.

عکاسی : B. R
=================

غم کرده باز گریه گره در گلو مرا
این است آب رفته که آید بجو مرا

از سرکشی گذشته به من زلف یار گفت
انداخت این دویدن بیجا برو مرا

دیگر چو شانه بستۀ زلفش نمی شوم
معلوم شد تطاول او مو به مو مرا

شب خواستم که سر کنم از زلف شکوه گفت
کم سازد دماغ ازین گفتگو مرا

کوتاه کن شکایت زلف دراز او
حرفی که دل سیاه نماید مگو مرا

گردد ز حرف پشت سر خود سیاه روی
سازی اگر به کاکل خود رو برو مرا

شبها چو شمع گریه نمودم ولی چه سود
پیدا نشد ببزم کسی آبرو مرا

دارد ز بسکه بوی خط نازنین یار
زین باغ شد پسند گل نازبو مرا

بگذشته ام ز فکر دهان و میان یار
یعنی نمانده هیچ بدل آرزو مرا

(بیتاب) اگر چو زلف سیه روی گشته ام
داد این نتیجه الفت روی نکو مرا

تصویر برگرفته شده از انترنت
=================

در بیان رشوه خوار و رشوه ستانی!

رشوه خورا چون خمندُک بد نما پندیده ایی
گر نه خوردی خون مردم را چرا پندیده ایی

گردنت از فربهی در شانه ها رفته فرو
سر فرو کن در گریبان تا کجا پندیده ایی

کرده پول رشوه ات انجکسیون فربهی
همچو مستسقی بسی حیرت فزا پندیده ایی

صبح وشامت خوان الوانیست بر میز هوس
بسکه می باشد ترا صاف اشتها پندیده ایی

این همه پندیدنت می باشد از باد غرور
چون حباب پوچ دانم از هوا پندیده ایی

گرچه ثروتمند بیگانه است تعظیمش کنی
با غریبِ قوم و خویش و آشنا پندیده ایی

می کنی بیگانه را تعظیم بهر ثروتش
لیک با قوم و عزیز و اقربا پندیده ایی

حرف (بیتابم) شنو آخر چو طبلت می درند
زانکه از پول حرام ناروا پندیده ایی
=================
مرحوم استاد بیتاب در هنگام بهار و تابستان زیادتر اوقات فراغت خویش را در سیر پغمان سپری می کرد و آب و هوای پغمان به مزاج ایشان خیلی سازگار بود. مرحوم استاد بیتاب در وصف پغمان می گوید:

خوش منظریست بنگر باغ و بهار پغمان
بوی بهشت آید از هر کنار پغمان

باد بهار هر صبح از قطره های شبنم
گوهر همی فشاند بهر نثار پغمان

دارد لطافت خاص باغ عمومی او
بسیار سیر کردم کنج و کنار پغمان

فواره های تیزش خیزد بروی گردون
گر اندکی نماید سستی به کار پغمان

هر چند سرو دارد بسیار قد بلندک
نتوان به راستی شد همچون چنار پغمان

افتاده بسکه دلکش این منظر طبیعی
هرچند شیر باشد گردد شکار پغمان

در وصل هم نباید بی گریه و فغان بود
دوش این سخن شنیدم از آبشار پغمان

عید بهار عشرت آنجا قرار دارد
(بیتاب) چون نباشد دل بی قرار پغمان

Photo by: B.R

=================

خار خار خط یاری دارم
در نظر فصل بهاری دارم

اینقدر از بر من دور مرو
باش ظالم به تو کاری دارم

بر سر کوی تو بی وجهی نیست
گر شب و روز گذاری دارم

چون سیه روز و پریشان نشوم
همرۀ زلف تو تاری دارم

می کند صید دلیران به خدا
دلبر شیر شکاری دارم

گفت سودای وصالم داری
گفتمش جان من آری دارم

می رود هر نفس از خود (بیتاب)
دل بی صبر و قراری دارم

Photo from platux.com

=================
به سر پیچیده از بس دود سودا زلف جانان را
ندارد از پریشانی خبر حال اسیران را

به پیش روی تا آیینه آن آیینه رو بگرفت
چه حیرت ها که از غم رو نداد این چشم حیران را

به جانان گفتم از نیم نگاهی ساز ممنونم
هلاکم کرد از تیغ تغافل بنگر احسان را

سر مویی نپردازد به احوال پریشانم
چه می باشد بسر یارب ندانم زلف جانان را

چنین ظلم و ستم در کافرستان هم که دید آخر
که چون دل دادم او را کرد پامال جفا جان را

سرخود را چو گوی افگنده ام در پای چوگانش
بسر بازی توانم از حریفان برد میدان را

ز شور آتش سودا مرا دودی به سر پیچید
برد هرگه به پیش لعل خود آن شوخ قلیان را

ز پیچ و تاب او تنها نه من (بیتاب) گردیدم
به خود پیچانده تاب کاکلش صد سنبلستان را

Photo by dream light creation
=================
بیهوده شد به مقصد موهوم آب دل
تا کی کنیم بسته به نقش سراب دل

دل ساخته است غرقۀ گرداب حیرتم
ای کاشکی نداشتمی چون حباب دل

هرجا که دید لاله رخی گشت بیخودش
داد از گداز خویش مدامم شراب دل

قدر وصال هیچ ندانست و می سزد
در آتش فراق تو گردد کباب دل

ذوقی کنون ز لطف نکویان نمی برد
از بسکه خو گرفته بناز و عتاب دل

بی معرفت به رمز حقیقت نمی رسد
خواند گر از علوم هزاران کتاب دل

(بیتاب) وار در پی وصل پری رخان
بسیار سعی کرد و نشد کامیاب دل

Photo from: shutterstock.com
=================

دوستان و مهرورزان عزیز،

صفحۀ ما را با دوستان خویش پیوند دهید تا با حضور بیشر از هنرپروران برگۀ ما رنگین و رنگین تر شود!

با عرض ارادت

مسوولان صفحۀ ملک الشعرا “استاد عبدالحق بیتاب”
=================

مخمس بر غزل خواجه حافظ علیه الرحمة به درخواست دوست عزیز آقای Yousuf Imran Hairan

همیشه سد راه قرب حق بوده است باطل ها
حصول آن بود دشوار بی امداد واصل ها
گره شد سخت تر از رشتۀ تدبیرعاقل ها
الا یا ایها الساقی ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
بدستم رشتۀ ایوای زان گیسو نمی آید
خمیدم چون هلال و لیک ماهم چهره ننماید
هزاران کس چومن برخاک کویش جبهه میساید
ببوی نافۀ کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
زبار درد هجران پیکر زارم خمید آخر
دل غمدیده چون بسمل به خاک و خون تپید آخر
جهانی ماجرای ما و جانان را شنید آخر
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزوسازند محفل ها
نبیند تا کسی رنج و عذاب و سختی و مشکل
نپندارم که گردد گوهر مقصود او حاصل
زیکسو شد خطر نزدیک ویکسو دوری منزل
شب تاریک و بیم موج گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکساران ساحل ها
بود سوی فنایم موی پیری رهنمون هردم
سزد گر مینمایم شکوه از بخت زبون هردم
چرا از دیدۀ پرنم نریزد جوی خون هردم
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها
هرآن چیزیکه آن رهبر حریف نکته دان گوید
بیا بشنو بگوش دل که اسرار نهان گوید
نباشد یک غلط دروی اگر صد داستان گوید
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نیود ز راه و رسم منزل ها
به لذات جهان بیتاب سان راغب مشو حافظ
دگر سامان مال و جاه را طالب مشو حافظ
امور مانع مقصود را جالب مشو حافظ
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتی ما تلق من تهوی دع الدنیا و امهلها

عکاسی نیلاب حکیم
استفاده از عکس های این صفحه با ذکر منبع مجاز است.
=================
دوستان و مهرورزان عزیز،

صفحۀ ما را با دوستان خویش پیوند دهید تا با حضور بیشر از هنرپروران برگۀ ما رنگین و رنگین تر شود!

با عرض ارادت

مسوولان صفحۀ ملک الشعرا “استاد عبدالحق بیتاب”

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

=================

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *