مده ساقی دگر ساغر بدستم

مده ساقی دگر ساغر بدستم
که من از دور چشم یار مستم
نیم بی کس در این وادی، چو مجنون
بود ژولیده مویی، سر پرستم
سر خود گر نیندازم به پایش
دگر چیزی نمی آید ز دستم
ز من حرف حقیقت را مپرسید
که از حسن بتان صورت پرستم
بت پیمان شکن دیگر چه خواهی
شکستم توبه و زُنار بستم
دگر مرگم نباشد ای جفا جو
گر از بیماری عشق تو رَستم
چسان تاب بلای هجر آرم
که من عمریست “بیتاب” تو هستم

صوفی عبدالحق بیتاب

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *