چندیست که در کلبۀ ویرانه نیایی

چندیست که در کلبۀ ویرانه نیایی
معشوق سیه جرده ام انگشت کجایی
چون خوردنی امروز نیابیم سراغت
از برف و یخ و لای مگر پا به حنایی
آن خاکه ات امروز کم از سرمه نباشد
ای کاش میداشت کمی دیده درایی
بیچاره زغالی ز غمت خاک نشین شد
برروز سیاهش زچه رحمی ننمایی
با روی سیه ناز پسندیده نباشد
آن به که کمی از سر این شیوه فرایی
سرما رود رو سیهی بهر تو ماند
با خسته دلان برسر بیداد چرایی
امسال ز هر سال فشار تو فزون است
یارب که زمستان روی و باز نیایی
از سردی ایام فزون سردی مهر است
کس را ندهد گلخنی آتش به گدایی
بیتاب شود کاش برای تو میسر
یک صندلی گرم که تا حلق درایی

صوفی عبدالحق بیتاب

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *