تا رفته ز کف نگار ما را

تا رفته ز کف نگار ما را
خون گشته دل فگار ما را
زآن گل نبود گذشتن آسان
گویند اگر هزار ما را
بگذار که بوسم آن گل رو
ای خط چه زنی تو خار ما را
با آنکه شده است چار چشمم
یک ره نشود دچار ما را
فریاد که نور دیدۀ من
شب کُشت ز انتظار ما را
در چشم تو خوار و زار کرده
این گریۀ زار زار ما را
گر در دم مردنم نیایی
آیی به چه وقت کار ما را
چون دید که مردۀ وصالم
آمد به سر مزار ما را
کرده است کباب خویش “بیتاب”
آن دلبر دلشکار ما را
کرده است اسیر خویش “بیتاب”
آن طرۀ تابدار ما را

صوفی عبدالحق بیتاب

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *