غزلیات جویای تبریزی
همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست
همین نه مصرع موزون تراقد دلجوست که خط پشت لبت حسن مطلع ابروست شب فراق تو خوناب اشک سیلابی است که کبک را به سر…
هرگز از پیش نظر آن رخ رخشان نرود
هرگز از پیش نظر آن رخ رخشان نرود که مرا خون دل از دیده به دامان نرود آنکه از سینهٔ پرداغ من از مرهم رفت…
هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ
هر کس شود اسیر تو بالا بلند شوخ از خود رود به دوش فغان چون پسند شوخ بیرون کسی ز دائرهٔ حکم زلف نیست برگردن…
نیست چشم همتم برابر نیسان چون صدف
نیست چشم همتم برابر نیسان چون صدف دانه ام همچون زمرد سبز از آب خود است عاشق و معشوق در چشم حقیقت بین یکی است…
نه همین عشق سر و تن دل و جان را هم خورد
نه همین عشق سر و تن دل و جان را هم خورد لخت لخت جگر شیردلان را هم خورد آن ستمکار که پرمایهٔ بخل است…
نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش
نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش بدخشان می لعلی بود کهسار تمکینش دل بیمار عشقت را مپرس از صبر و تسکینش که شد…
نازنینان را شکوه حسن با تمکین کند
نازنینان را شکوه حسن با تمکین کند جوش زینت در پرش طاؤس را رنگین کند پیرتر هر چند گردد خصم دشمن تر شود حلقه گردیدن…
می تواند در نظر نقش خیال یار بست
می تواند در نظر نقش خیال یار بست آنکه راه خواب را بر دیدهٔ بیدار بست دل نهان در گرد الفت کرده از اندک غمی…
من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم
من که از جوش تجلی رشک نخل ایمنم پرتو شمع است چون فانوس گرد دامنم نیست دمسازی ترا مانند من ای عندلیب یا تویی هنگامه…
مرا بس بود روز دیوان عام
مرا بس بود روز دیوان عام نبی و وصی نبی والسلام دو ابروی او کرده جا در دلم که دیده دو شمشیر در یک نیام…
لقمهٔ بی تلخی و زرد و بالم آرزوست
لقمهٔ بی تلخی و زرد و بالم آرزوست همچو گندم یک دهن نان حلالم آرزوست تا برون آید عیار من زنقصان چون هلال تربیت در…
گل دیدار ترا چون پی چیدن رفتم
گل دیدار ترا چون پی چیدن رفتم شبنم آسا همه تن دیده به دیدن رفتم همچو آن شمع که در رهگذر باد بود بسکه بگریستم…
گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را
گرم دارد شیخ ما با خویشتن هنگامه را کی بود از خود رهایی بستهٔ عمامه را کسوت عریان تنی را مخترع طبع من است من…
کی کنم سودا به نقد جان و دل کالای آه
کی کنم سودا به نقد جان و دل کالای آه نیست غیر از صورت او نقش بر دیبای آه دردها را نیست با درد فراقت…
کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم
کرده جا تا آن لب میگون به افسون در دلم غنچه سان شد برگ گل هر قطرهٔ خون در دلم می توانی ساقی از جامی…
قصیده ای که درآن مدح مرتضی نبود
قصیده ای که درآن مدح مرتضی نبود چو سبحه ای است که از خاک کربلا نبود وجود پاک تو و ذات حضرت نبوی چو لفظ…
غیر از دلم که بی تو در او گشته داغ جمع
غیر از دلم که بی تو در او گشته داغ جمع در کلبه ای که دیده هزاران چراغ جمع؟ آن را که به باد هوا…
غم بود چاره حریف به غم آموخته را
غم بود چاره حریف به غم آموخته را بستم از داغ تو بر زخم جگر سوخته را پردهٔ شرم تو شد حیرت نظارهٔ ما کرده…
عقدهٔ دل واکند زلف گرهگیر کسی
عقدهٔ دل واکند زلف گرهگیر کسی بسته ام خود را به پیچ و تاب زنجیر کسی می گشاید بر تنم هر زخم آغوش نشاط بسکه…
طراوت دارد از بس نوبهار حسن سرشارش
طراوت دارد از بس نوبهار حسن سرشارش چکد رنگ از حیا چون قطره های می ز رخسارش به صحرایی که از خود رفتن ما خضر…
شوخی ات چون شیوهٔ عاشقکشی بنیاد کرد
شوخی ات چون شیوهٔ عاشقکشی بنیاد کرد فتنه را چشم تو سرخیل صف بیداد کرد می کنم جا در دل سنگین به زور عاجزی بازوی…
شد خیال رویش از بس آشنای چشم من
شد خیال رویش از بس آشنای چشم من صفحهٔ تصویر گشته پرده های چشم من حسن معنی بنگرم با دیدهٔ دل، زانکه هست چشم بیتابی…
شب که از بیداد او دل بیخودی آهنگ بود
شب که از بیداد او دل بیخودی آهنگ بود بادهٔ لعلی به جامم از شکست رنگ بود بود خون آلوده دل در بیضه همچون غنچه…
سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد
سرشکم بسکه پردرد از دل مهجور برخیزد به دریا چون رسد سیلاب اشکم شور برخیزد دل تنگم سلیمانی کند در دشت دلتنگی که شور محشر…
سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه
سال سال از من نمی رسی چه جای ماه ماه داد داد از درد حرمان وز تغافل آه آه جسم زارم همچو نبض خسته آید…
زل بند چاشنی باشد حلاوت از لبش
زل بند چاشنی باشد حلاوت از لبش شیرهٔ جان می چکد چون صاف لذت از لبش ناله از دل، آه گرم از سینه، اشک از…
زبزم غیر در ظاهر چه شد گر یار برگردد
زبزم غیر در ظاهر چه شد گر یار برگردد چو مژگانش ز خود یارب دلش زاغیار برگردد در آوازم اثر کرده است از بس ضعف…
ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را
ز سوزنامهٔ من سوخت بال و پر کبوتر را چو قمری آتش من ساخت خاکستر کبوتر را چو دریایی که باشد موجزن، از شوق کوی…
ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم
ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را…
رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند
رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند پرتو مهتاب در پرویزن گل بیختند می تواند گردهٔ رنگ بناگوشت شود با شمیم گل هوای صبح…
دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج
دیدم کلاه ابروی آن کجکلاه کج از پیچ و تاب شد به دلم تیر آه کج کج کج بود خرام سیه مست باده را چشمت…
دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد
دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن…
دل که در او سوز عشق راه ندارد
دل که در او سوز عشق راه ندارد روشنیی از چراغ آه ندارد خانه به دوش فنا به رنگ حباب است هر که عنان نفس…
دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی
دل دیوانهٔ عشق تو از هر قطرهٔ خونی کند در دشت وسعت مشربی ایجاد مجنونی بود جان خود در جسم خاکی از می گلگون که…
دگر بوی کبابم از دل آواره می آید
دگر بوی کبابم از دل آواره می آید مگر امشب ببزم آن شوخ آتشپاره می آید چو گل کز باد نوروزی بریزد بر سر خاری…
در فضای سینه چون شاهین یادش بر پرد
در فضای سینه چون شاهین یادش بر پرد مرغ هوشم با تذرو رنگ پر در پر پرد هر قدر باشد قوی با فرع محتاج است…
در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست
در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست روشن ز شمع بزم بود اهل دید را کاخر به…
در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش
در بزم می چو آمده ای بی حجاب باش شوخ و حریف حرف مصاحب شراب باش خواهی که جا دهنده معراج عزتت با خلق گرم…
خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید
خون دلم چو از سر مژگان فرو چکید صاف نشاط از آن لب خندان فرو چکید آبی که خورده بود دل از دیدن تو دوش…
خط آزادی است دل را خط مرغوب لبت
خط آزادی است دل را خط مرغوب لبت ظاهر از عنوان بود مضمون مکتوب لبت برگ گل را شور لبخندت گریبان چاک کرد شد قیامت…
حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست
حسن رخسار تو موقوف شراب ناب نیست تیغ های موج را هیچ احتیاج آب نیست قدر نعمت از زوالش بیشتر ظاهر شود عقد دندان تا…
چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون میرود
چون به صحرا نکهت آن زلف شبگون میرود نافه میبالد چنان کز پوست بیرون میرود میکشد با آنکه بار یک جهان دل را به دوش…
چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد
چو زلفت بیدلان را در پی تسخیر می گردد به تن هر قطره خونم دانهٔ زنجیر می گردد خیالش را ز بس در پرده های…
چه چاره است دل سر زدیده بر زده را
چه چاره است دل سر زدیده بر زده را خدا علاج کند این جنون به سر زده را مخور فریب رعونت که از پشیمانی بسی…
چشم مخمور تو چون بازار صهبا بشکند
چشم مخمور تو چون بازار صهبا بشکند از شکست رنگ می ترسم که مینا بشکند موج صاف لعلگون، در ساغر زرین او خار در پیراهن…
جواب ناله ام را کی دهد چشم سیاه او
جواب ناله ام را کی دهد چشم سیاه او که سنگ سرمه باشد کوه تمکین نگاه او علو همت آن کس را که دارد گرم…
تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای
تو جنگجو چقدر جور آشنا که نه ای تو بیوفا چقدر مایل جفا که نه ای چو ماهیی که طلبکار آب در دریاست کجا رود…
تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست
تب و تاب جگر از شعله رخسارهٔ اوست لخت دل بر سر مژگان گل نظارهٔ اوست نو خط گرد کدورت نبود چهرهٔ دل گره جبههٔ…
تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد
تا غنچهٔ دل بلبل گل پیرهنی شد هر قطرهٔ خون در تن زارم چمنی شد ای جان جهان کشتهٔ الماس ستم را هر رگ به…
پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است
پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است گویی ز صاف و درد می آب و گل من است از تخم عشق یار که…