بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران

بحمدالله که خرم ساخت باز این بوم و بر باران
گرفت از تشنه کامان قدوم خود خبر باران
زبس تر دستی فطری بعین یاس مشتاقان
لب خشک در و دشت و چمن را کرد تر باران
سزد گر شادمانی مینماید از نزول او
که در چشم خردمندان بود به از گهر باران
کند تا دستگیری از نباتات ز پا مانده
عصا آسا فرود آید ز ابر پر مطر باران
گل سرخ و سفید اینک برای خلق می گوید
که از خاک سیه برون نماید سیم و زر باران
بیاید تا سر قوت مزاج للمی و آبی
کند محلول مروارید وقف دشت و در باران
مۀ اردیبهشت از فیض او باغ ارم گشته
اثر افگنده بر اجزای عالم اینقدر باران
به چشم مردم حناط باشد تیر بارانی
اگر چه بهر دیگر ها بود نور نظر باران
پس از باریدنش خورشید تابان می شود ظاهر
تماشای دگر دارد با وراق شجر باران
چرا آب حیاتش نام نهادند حیرانم
که نبود زندگی کس را نمیبارد اگر باران
زیک باریدنش “بیتاب” طبعم تازه و تر شد
چه خوش باشد اگر بارد کنون بار دگر باران

صوفی عبدالحق بیتاب

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *