زندگینامه خالده فروغ

خالده فروغ خالده فروغ یکی از برجسته ترین بانوان شاعر امروز افغانستان است. خالده فروغ درسال ‏‏۱۳۵۱خورشيدی درشهر کابل دیده به جهان گشود. فروغ از…

ادامه مطلب

پرنده‌ام تو و پروازهای دور چه سود؟

پرنده‌ام تو و پروازهای دور چه سود؟ نشان گرفته فضا را نگاه‌های حسود تمام قسمتت از زندگی‌ست تنهایی تو آتشی و زبان ترا نداند دود…

ادامه مطلب

شهری عجیب از من

شهری عجیب از من ارچند نوبهار است روح بهار نی شهنامه‌آوری نی یک شهریار نی از پارسی چه گویم از پهلَوی مگر… آیینه را شکستند…

ادامه مطلب

من شهر خود را روی آوار خیابان کرده ام گم

من شهر خود را روی آوار خیابان کرده ام گم تا خانه‌ام را زیر دیوار خیابان کرده ام گم هر سو نگاهی می‌کنم یک دوست…

ادامه مطلب

تو آسمان پرآوازه و غبار منم

تو آسمان پرآوازه و غبار منم تو بی‌شماری و این نیست در شمار منم مرا، مرا، بکش از من که اندکی تو شوم تو شعرِ…

ادامه مطلب

شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده

شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده بین من و فردا شدن راهی به صد فرسنگ افتاده تلویزیون غرب را دیدی خبر بسیار…

ادامه مطلب

من نیستم، فریاد من از دیگری باشد

من نیستم، فریاد من از دیگری باشد پی‌گیر او باشید، در دور و بری باشد من نیستم، خورشید از پیراهنی دیگر هر صبح خوان روشنایی‌گستری…

ادامه مطلب

تمام عمر در پس‌کوچه‌های جست‌و‌جو ماندیم

تمام عمر در پس‌کوچه‌های جست‌و‌جو ماندیم همه رفتند، از بی‌طالعی در چارسو ماندیم به جای آب، آتش داد ما را زنده‌گی از بس درخت پشت…

ادامه مطلب

شبی‌که مادرکلانم را مرگ با خود برد

شبی‌که مادرکلانم را مرگ با خود برد در خواب اساطیری‌ام باد شگفتی وزید و خانه‌یی‌ را که دروازه‌اش عشق بود گم کردم درخت زنده‌گی بر…

ادامه مطلب

نگاه من که در آیینه‌ها عجیب‌تر است

نگاه من که در آیینه‌ها عجیب‌تر است تویی تو آن‌که به من از خودم قریب‌تر است و فصل فصل، خیابان تویی و می‌دانی دلم بدون…

ادامه مطلب

لشکر برف چه بی‌رحمانه ترا آتش زد

لشکر برف چه بی‌رحمانه ترا آتش زد آن‌گونه که استخوانت سوخت دیگر به کوه نیز تکیه مکن خالده فروغ

ادامه مطلب

تو تن‌هایی و من در تن تنت جان می‌رسم روزی

تو تن‌هایی و من در تن تنت جان می‌رسم روزی درختِ من، به دنیایت شگوفان می‌رسم روزی مکن تشویشِ حالِ سال‌های خشک‌سالی را که باران…

ادامه مطلب

عاشقش استم؛ اما

عاشقش استم؛ اما شهری‌ست فراموش در یادها فری ندارد و فرهنگی دهکده‌یی‌ست بی‌درخت رودی‌ست بی‌آب و لبریز از ماهی‌های مرده خانه‌یی‌ست که هیچ چیزش در…

ادامه مطلب

هیچ سر در این خرابه مایه و معنا ندارد

هیچ سر در این خرابه مایه و معنا ندارد هیچ و پوچ و هیچ و پوچ و…این سخن حتا ندارد هیچ خورشیدی حقیقی نی، دروغ‌آگین‌ترین…

ادامه مطلب

مصر از خدا پُر است

مصر از خدا پُر است در چه روزگار ناخوشی شاد و کامگار زنده‌ایم می‌کُشندِمان نه یک دو بار، بار بار بار زنده‌ایم مصر از خدا…

ادامه مطلب

تن من بشقاب و روح من پرنده‌است

تن من بشقاب و روح من پرنده‌است زمین را می‌گذارم مانند سیبی بر میز کاینات انسان حیوان خودخواهی‌ست از این موجود سرگردان در خیابان‌های جهان…

ادامه مطلب

فلسطین

فلسطین سنگ را می‌شناسی و دعا را کابل! رنگ را می‌شناسی و ریا را گدایند شاهانت بی‌قهرمان! سرسختی چونان سنگ چتری می‌شوی کودکانت را اما…

ادامه مطلب

منظومه‌های وارون

منظومه‌های وارون منم که بادم آواره‌یی ز گردونم که فکر می‌کنم از پشت کیستم، چونم که فکر می‌کنم از پشت ابرها باشم که بی توقفم…

ادامه مطلب

منم همان شهری

منم همان شهری منم که کوشش بیهوده دم به دم دارد که جاودانه کجا؟ راه درعدم دارد وهیچ‌کس به بزرگی نمی‌رسد درمن منم همان شهری…

ادامه مطلب

حقیقت سپید عشق

حقیقت سپید عشق به غصه‌های شب که فکر می‌کنم به یادِ گیسوان خویش می‌شوم که بوی غربت و شکست می‌رسید ز نردبانِ بی‌قرارِ نسل‌شان کنون…

ادامه مطلب

کشتی چشمم را چرا بربادها بردند؟

کشتی چشمم را چرا بربادها بردند؟ آن‌سویِ آن‌سوی زمانم بادها بردند غم بر سر غم بافتم‌ گیسوی شعرم را بازی گل بر مو زدن را…

ادامه مطلب

هیچ یادی نمی‌کنی از من، آدمی مثل راه می‌گذرد

هیچ یادی نمی‌کنی از من، آدمی مثل راه می‌گذرد آفتابت کجا درخشان است؟ روزگارم سیاه می‌گذرد میوه‌های دروغ می‌گیرند؛ شاخه‌ها سر به آسمان دارند فصل…

ادامه مطلب

من شهر خود را

من شهر خود را من شهر خود را روی آوار خیابان کرده ام گم تا خانه‌ام را زیر دیوار خیابان کرده ام گم هر سو…

ادامه مطلب

حماسه آفرین دره‌ها!

حماسه آفرین دره‌ها! طلسم‌ یأسی این‌جا حکم‌فرماست با دست‌های ایمانت بشکن این طلسم را درخت‌های پنجشیر متحیر ایستاده‌اند در نبودن تو بادها آهسته نفس می‌کشند…

ادامه مطلب

که من از آمدنم در جهان پشیمانم

که من از آمدنم در جهان پشیمانم و سال‌هاست از این آمدن هراسانم چه سال‌هاست که از آمدن گذشته ولی نمی‌شناسم آبادیی و ویرانم غریبه‌تر…

ادامه مطلب

و شهرِ بی‌آدم، مارهای زخمی داشت

و شهرِ بی‌آدم، مارهای زخمی داشت که خانه خانه‌ش دیوارهای زخمی داشت و شهرِ بی‌آدم دام بود از دیوار میان دیوارش سارهای زخمی داشت نه…

ادامه مطلب

کفش‌های چینی

کفش‌های چینی بزرگواران در خود ریشه می‌دوانند دروغ را آن قدر ریشه می‌دوانند دروغ را که شاخ در می‌آورند و شاخ‌های شان در بند شان…

ادامه مطلب

جنگ عجیبی هست در دنیای آن و این

جنگ عجیبی هست در دنیای آن و این از کوچه های شهر ما تا کوچه های چین جنگ عجیبی هست ما در خویش می میریم…

ادامه مطلب

کفش‌های چینی

کفش‌های چینی بزرگواران در خود ریشه می‌دوانند دروغ را آن قدر ریشه می‌دوانند دروغ را که شاخ در می‌آورند و شاخ‌های شان در بند شان…

ادامه مطلب

وطن، وطن، وطن، وطن چه نام سرخ عاشقانه‌یی‌ست

وطن، وطن، وطن، وطن چه نام سرخ عاشقانه‌یی‌ست ‎برای زیستن برای زیستن مرا بهانه‌یی‌ست ‎وطن، وطن اگرچه نام با گلوله‌ها عوض شده‌ست ‎به حلقه حلقهٔ…

ادامه مطلب

هزاروچند، من

هزاروچند، من تو روز بودی من شب، شب عدم بودم تو شادمانی من شاهکار غم بودم درخت بودم باران‌ترین شدی بر من بهار در هر…

ادامه مطلب

دختری خواب آتشی می‌دید، ناگهان آب برد حالش را

دختری خواب آتشی می‌دید، ناگهان آب برد حالش را شد به هم لحظه‌های شیرینش، تلخ زد قهوهٔ خیالش را دختری‌که کتاب‌هایش را تکیه‌گاه یگانه‌اش می‌دید…

ادامه مطلب

که خواب‌های پریشان همیشه می‌دیدم

که خواب‌های پریشان همیشه می‌دیدم جهان خود را ویران همیشه می‌دیدم و آفتاب که هر صبح منفجر می‌شد به مرده‌های هراسان همیشه می‌دیدم به جاده،…

ادامه مطلب

ابرها می‌روند پی در پی آسمان تا کجا سفر دارد؟

ابرها می‌روند پی در پی آسمان تا کجا سفر دارد؟ عمر من نیز پشت پنجره‌ام مثل این ابرها گذر دارد من سیاست‌‌سری نداشته‌ام با همین…

ادامه مطلب

شهری عجیب از من

شهری عجیب از من ارچند نوبهار است روح بهار نی شهنامه‌آوری نی یک شهریار نی از پارسی چه گویم از پهلوی مگر… آیینه را شکستند…

ادامه مطلب

تو و لبریز شدن از تو و آیینه شکستن

تو و لبریز شدن از تو و آیینه شکستن من و بر هر سر مو معجزهٔ آینه بستن همرهانم همه رفتند به هر جایی و…

ادامه مطلب

کوچه ها خالی‌ستند و انتظار آشفته است

کوچه ها خالی‌ستند و انتظار آشفته است مغز ساعت سکته کرده روزگار آشفته است شعرهایش زرد و خاکی می‌رسند و سبز نه سال، سالِ مردن…

ادامه مطلب

آب‌ها خشکیده‌اند و نسلِ آلوده

آب‌ها خشکیده‌اند و نسلِ آلوده روی ناشسته‌ست ابرها تیزاب می‌بارند آفتاب عمر خود را خورده است مرگ‌ها هر بار با هر نام روی صحنه می‌آیند…

ادامه مطلب

شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده

شهر عجیبی هستم و در من صدای جنگ افتاده بین من و فردا شدن راهی به صد فرسنگ افتاده تلویزیون غرب را دیدی خبر بسیار…

ادامه مطلب

در همه خیابان‌های جهان تنهایم

در همه خیابان‌های جهان تنهایم حتا نامی ندارم نامم را در یک روز سیاه به دار آویختند آنانی که وطنم را از من دزدیدند خالده…

ادامه مطلب

قلمرو دیوار

قلمرو دیوار در‌این زمانۀ بی همنفس کجا بروم مرا شکسته همین سنگ و بس کجا بروم در‌این قلمرو دیوار پشتِ هم دیوار من و هراس…

ادامه مطلب

از ریشه خورده‌ست برهم امروز فرهنگ دنیا

از ریشه خورده‌ست برهم امروز فرهنگ دنیا فردا چه گل می‌دهد تا این تاج و اورنگ دنیا یک‌سو درخت کرسمس تجلیل میلاد عیسی یک‌سوست قرآن…

ادامه مطلب

آه، این پیاله

آه، این پیاله این روز‌های هفته و تصمیم‌های خام باز آمدن به خویش از این گام، یک کلام این روز های هفته چه بیهوده می‌خوریم…

ادامه مطلب

دیوانه در نگاه تو دیوانه‌ست

دیوانه در نگاه تو دیوانه‌ست از دید خویش لیکن فرزانه ست گر چه بهشت می‌خرد از کافر خود دوزخ است بی‌سرو سامانه‌ست سنگی‌ست که سپرده…

ادامه مطلب

کوچه‌های شرق دلتنگ اند

کوچه‌های شرق دلتنگ اند آرزو‌های بزرگ ذهن‌ها سنگ اند پنجره رسواست مهره‌های پشت شب از هم گسسته ماه بیمار است درد هندوکش دو چندان است…

ادامه مطلب

و دوستی‌ات با شعر را چه‌کار کنی؟

و دوستی‌ات با شعر را چه‌کار کنی؟ لبان خود را آویزهٔ شعار کنی جهان چنان مست است از شراب مصنوعی که از تخیل پیشانی خود…

ادامه مطلب

فارسی تنها نمی‌ماند

فارسی تنها نمی‌ماند کوچه‌های شرق دلتنگ اند آرزو‌های بزرگ ذهن‌ها سنگ اند پنجره رسواست مهره‌های پشت شب از هم گسسته ماه بیمار است درد هندوکش…

ادامه مطلب

دیدمش آمد و تنها بود تنها می‌خواند

دیدمش آمد و تنها بود تنها می‌خواند و خط آخر هستی را رسوا می‌خواند دیدمش آمد از پشت زمان‌های شگفت قصهٔ سرخ ترین سبز پری‌ها…

ادامه مطلب

ما آن کتابخانه

ما آن کتابخانه تا می‌رسیم دورۀ پاییز می‌رسد پاییز این حضور شب‌آمیز می‌رسد در راه، در حویلی و در آستانه هم گامی دگر سپرده به…

ادامه مطلب

از گذشته می آمد

از گذشته می آمد از گذشته می‌آمد آمدن بهایش بود رودکی حضورش بود رابعه صفایش بود بوی زنده‌گی می‌داد چشم‌های سر سبزش آب زنده‌گی جاری…

ادامه مطلب