هیچ یادی نمی‌کنی از من، آدمی مثل راه می‌گذرد

هیچ یادی نمی‌کنی از من، آدمی مثل راه می‌گذرد
آفتابت کجا درخشان است؟ روزگارم سیاه می‌گذرد
میوه‌های دروغ می‌گیرند؛ شاخه‌ها سر به آسمان دارند
فصل بیهودهٔ هنر نشناس پر تب اما تباه می‌گذرد
چه جهانی‌ست ماه، خانه‌نشین، کرم شب‌تاب روشنی بخش است
همه در گیر مرده‌ها استند، زنده‌گی بی‌پناه می‌گذرد
کوچهٔ شادها نمی‌دانم در کدام ایستگاه می‌آید
از گلویم قطار پی‌ در پی از غم و رنج و آه می‌گذرد
چشم‌ها از بهشت بی‌زار اند، سرزمینم چه فلم دوزخی است
نقش ابلیس جالب افتاده روی پرده گناه می‌گذرد
خالده فروغ
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *