پیگیر او باشید، در دور و بری باشد
من نیستم، خورشید از پیراهنی دیگر
هر صبح خوان روشناییگستری باشد
من نیستم، در چشمهای غرق او اما
دنیا و اقیانوسهایش ساغری باشد
من نیستم این نقش را رنگ و فضا داده
در پردهٔ فلم زمان بازیگری باشد
بازیگری از جنس یک سیارهٔ دیگر
پردهدری، پردهدری، پردهدری باشد
هم دختری در قالبی از عشق جوشیده
هم قلب آهینی از آن مادری باشد
اما میان کوچههای جنگ، گم گشته
من نیستم، پروازِ بیبال و پری باشد
گیسوی او را دستِ آتش بردهاست از هوش
خاکستری، خاکستری، خاکستری باشد
این سال، دیوانهست بیمار است اعضایش
سالی از این دیوانه، دیوانهتری باشد؟
در شهرِ هیچ از هیچ بودن افتخار، آخر
سنگ سپید گورها هم مرمری باشد
از بعد مردن چی بگویم این من و من نه
از این همه بیحاصلی گر داوری باشد؟
خالده فروغ