دختری خواب آتشی می‌دید، ناگهان آب برد حالش را

دختری خواب آتشی می‌دید، ناگهان آب برد حالش را
شد به هم لحظه‌های شیرینش، تلخ زد قهوهٔ خیالش را
دختری‌که کتاب‌هایش را تکیه‌گاه یگانه‌اش می‌دید
به زمین خورده پشت او اما پاسخی، پاسخی سؤالش را
ساعت نحس بود و باران‌ها، رگ رگ سرخ خویش ماه برید
ساعت ۲ دقیق ساعت ۲ نبضِ شب کرد گم، روالش را
خواب می‌دید دختری، طوفان آمد و آمد و رسید ‌‌و رسید
با قیامت معرفی‌اش کرد، کَند از بیخ و بن نهالش را
سنگ‌ها تا هجوم آوردند، چشم هایش شکست می‌خوردند
قصر زیبایی‌اش که کرد سقوط، قطع کرد آسمان وصالش را
خواب می‌دید که عوض شده است، اوست نقاشی گِل‌آلودی
و فراموش کرده نقاشش که کشد روی گونه، خالش را
تا که بیدار شد تعجب کرد، گفت با خود عجیب خوابی بود
در من آورده در من آورده سیلِ این خواب آشغالش را
بعد اما پرنده شد پر زد، ویزهٔ بیکرانه‌ها در دست
سفرم، گفت هست بی برگشت، کرد جبران، چنین، زوالش را
ساعتِ نحس بود ساعتِ نحس، ساعت‌ِ روح او ولیکن سعد
با پیانوی خواب‌ها می‌خواند شعر و آهنگ بی‌مثالش را
خالده فروغ
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *