شهری عجیب از من

شهری عجیب از من
ارچند نوبهار است روح بهار نی
شهنامه‌آوری نی یک شهریار نی
از پارسی چه گویم از پهلَوی مگر…
آیینه را شکستند آیینه‌دار نی
شهری عجیب از تو با روزهای شاد
گل، گل سلاحِ آن است و جنگِ خار نی
شهری عجیب از من با شام‌های غم
که مرگِ زنده‌گی را در آن، شمار نی
شهری عجیب از تو با بزم‌های نور
که جام‌های شعرش پر اضطرار نی
شهری عجیب از من با دام و اضطرار
که بیت بیت آن را وزن و حصار نی
شهری عجیب از تو خورشید ساعتش
با لحظه‌های عاشق رویش نزار نی
شهری عجیب از من که ساعتش فقط
بی‌نظم و تیک تاکش را اعتبار نی
مرغان این حوالی با دل قرار و حال
اما دل مرا هی حال و قرار نی
چشمم جزیره‌یی که بی‌انتها غریب
نی در هوای خان و هم از مزار نی
دستم پرنده‌گی کرد از پنجره پرید
من دوست با درختم با چوب دار نی
خالده فروغ
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *