زندگینامه پرتو نادری به قلم خودش

من پر تونادری هستم، زادگاهم بدخشان است.دهکده ء من جرشاه بابا نام دارد، در ولسوالی کشم، افتاده در کنار دریایی، دریایی شفاف به شفافیت عشق…

ادامه مطلب

به یک آدم که دل تنگ است!

به یک آدم که دل تنگ است! بیا باهم شراب ناب نوشیم شویم تا هردوان بی تاب،نوشیم کنار رودباران روی سبزه به زیر خیمه ی…

ادامه مطلب

درون سینه آتش‌خانه شد دل

درون سینه آتش‌خانه شد دل شراب عشق را پیمانه شد دل چراغ برج شهر آشنایی ست که تا از خود چنین بیگانه شد دل *…

ادامه مطلب

دلم در چشمه ی مهتاب گم شد

دلم در چشمه ی مهتاب گم شد به مثل لاله یی در آب گم شد به یادش تا شگفتم چون ستاره شبم را قصه های…

ادامه مطلب

دی‌شب نظری به سوی دریا کردم

دی‌شب نظری به سوی دریا کردم اندیشۀ غم گره گره وا کردم با شیشه‌گران ماه در مستی موج آیینۀ روح خویش پیدا کردم * غم‌های…

ادامه مطلب

رمیده از برم آهوی نازم

رمیده از برم آهوی نازم به حال دل نمی دانم چه سازم به مسجد می روم تا صبر یابم دو چشم او شود؛اما نمازم پرتو…

ادامه مطلب

ز دریا موج گوهربار ناید

ز دریا موج گوهربار ناید دهان بگشوده غیر از مار ناید هزاران کس ز بیداری سخن گفت ولیکن یک دل بیدار ناید پرتو نادری

ادامه مطلب

آتشی بودیم، خاکستر شدیم

آتشی بودیم، خاکستر شدیم رودبار خشک بی‌گوهر شدیم پونه‌زار ماه بودیم ای دریغ پای‌مال مار چندین سر شدیم زنده‌گی را در افق گم کرده‌ایم آسمان…

ادامه مطلب

شب است و اختران بیمار وغمناک

شب است و اختران بیمار وغمناک چو اشک عاشقان بر دامن خاک شب از تاک سیاهی سایه بر سر نتابد خوشه‌یی؛ اما در این تاک…

ادامه مطلب

الا ای آسمان هیچ بر دوش

الا ای آسمان هیچ بر دوش گرفته بی‌کرانی را در آغوش جهان سرتا به پا خون است و فریاد تو هم چیزی بگو! مغرور خاموش…

ادامه مطلب

شب بی تو از ستاره صدایی نمی رسد

شب بی تو از ستاره صدایی نمی رسد شیپور ماهتاب به جایی نمی رسد در گوش سنگ‌زار سیاهی درین سكوت از نی‌نواز نور، نوایی نمی…

ادامه مطلب

از پیش من، سپیده دمان كوچ می كند

از پیش من، سپیده دمان كوچ می كند شب می رسد سپیدۀ جان كوچ می كند هرجا كه بود همهمۀ شاد زنده‌گی از شاخه های…

ادامه مطلب

شبانه می رود شب می شگوفد

شبانه می رود شب می شگوفد شبانه در دلم تب می شگوفد نمی داند ؛ مگر سوز دلم را ز تب خالی که بر لب…

ادامه مطلب

آفتاب از سوی دیگر بر شده

آفتاب از سوی دیگر بر شده می‌گسار نور بی‌ساغر شده زورق خورشید بی‌کافور نور آسمان دریای بی‌گوهر شده شهر ما بت‌خانۀ پندارهاست بت‌گری را هر…

ادامه مطلب

عقاب پیر کوهستان دورم

عقاب پیر کوهستان دورم گهی کوهی بلند بی عبورم گهی روشن چو خورشید سحرگاه گهی در غار غم‌ها موش کورم پرتونادری

ادامه مطلب

ای وطن، ای عشق پاک برترین

ای وطن، ای عشق پاک برترین این مرا بر خاتم هستی نگین سوز من با ساز تو آمیخته عشق تو آتش به جانم ریخته ای…

ادامه مطلب

گل سرخ بیابان‌های مشرق

گل سرخ بیابان‌های مشرق شراب روشن مینای مشرق رموز ژرف دریاهای جانی تو لبخند گل زیبای جانی طلوع آفتاب ناز از تو نشاط آبی پرواز…

ادامه مطلب

ای زما پاکې خاورې!

ای زما پاکې خاورې! ستا د تازه زخمونو جوړې فوارې د وینو د کومې مینې، عاطفې په بڼ خزان راولي ځکه چې ستا په لمن…

ادامه مطلب

لحظه‌ها دیوانه‌گی خود را

لحظه‌ها دیوانه‌گی خود را با تار پوسیدۀ تعارف رفو می‌کنند لحظه‌هایی که سیب سرخ گونه‌هایت در حریر بوسه‌های من می پیچید و من چنان طراوت…

ادامه مطلب

بهار می رسد؛ اما نه با ترانۀ گل

بهار می رسد؛ اما نه با ترانۀ گل که مار حادثه پویید در خزانۀ گل نه یک پرنده بر افروخت مجمر آواز نه رنگ بال…

ادامه مطلب

من و آیینه و خورشید، مردیم

من و آیینه و خورشید، مردیم سیاهی تا به ما خندید، مردیم کسی با دست های شوم نیرنگ بساط روشنی برچید، مردیم پرتو نادی

ادامه مطلب

بهار آید چو پیدایت کنم یار

بهار آید چو پیدایت کنم یار ز گل خلخال بر پایت کنم یار تو گل گل خنده بر لب بشگفانی و من گل گل تماشایت…

ادامه مطلب

نشگفته تمام غنچه ها پیر شدند

نشگفته تمام غنچه ها پیر شدند آهو بره گان جمله به زنجیر شدند این فصل چه فصل است که انبوه کلاغ دل بسته ی قله…

ادامه مطلب

بهاران صد چمن اندیشه دارد

بهاران صد چمن اندیشه دارد به باغ آرزو ها ریشه دارد مگر بادی به خود پیچیده می گفت خزان در دست هایش تیشه دارد پرتو…

ادامه مطلب

من صدای خندهء ظلمت را

من صدای خندهء ظلمت را از حنجرهء زخمی آوچه های آور ميشنوم بدبختی را ميشناسم و تنهايی را تنفس ميكنم بدبختی در رگهای من جاريست…

ادامه مطلب

ترانۀ خوشبختی گام هایت

ترانۀ خوشبختی گام هایت تمام خیابان سبز زنده گی را از گفتگوی عشقانه یی لبریز کرده است می آیم و با یک بغل ترانۀ شیدایی…

ادامه مطلب

خدای من!

خدای من! از امتداد روزهایت دل‌تنگم از امتداد روزهایت که حلقه‌های زنجیر فاجعه اند و خورشید را به رسمیت نمی شناسند زبانم لال عدالتت را…

ادامه مطلب

احمد شاه مسعود!

احمد شاه مسعود! دلم برایت می‌سوزد که هرساله در هجدهم سنبله جارچیان بازار مکارۀ سیاست نامت را به حراج می‌گذارند و کوردلان تاریخ برکاجستان کارنامه‌هایت…

ادامه مطلب

من از زمستان‌های دوری گذشته‌ام

من از زمستان‌های دوری گذشته‌ام که هر روز، پیرمردی از کوچه‌های غبارآلود تاریخ می‌آمد و بر فراز دیوار شکستۀ زنبورک * مدنیت روشن قبیلۀ خود…

ادامه مطلب

نشکفته تمام غنچه‌ها پیر شدند

نشکفته تمام غنچه‌ها پیر شدند آهوبره‌گان جمله به زنجیر شدند این فصل چه فصل است که انبوه کلاغ دل‌بستهء قله‌های پامیر شدند استاد پرتو نادری

ادامه مطلب

نکیسای سفر کرده‌ای من!

نکیسای سفر کرده‌ای من! ترانۀ برگشتت را چه زمانی خواهی سرود که گوش‌های من با ابتذال روزگار عادت نمی‌کنند می‌دانم وقتی دژخیمان حادثه بلورستان آوازت…

ادامه مطلب

سکوت

سکوت در بامدادی این‌گونه تاریک زبانم را بریده‌اند و حنجره‌ام را تیرباران کرده‌اند من خاموشی سنگینم را در پس‌کوچه‌های هول و اضطراب طبل می‌زنم این…

ادامه مطلب

نیای بزرگ سخن‌دان من

نیای بزرگ سخن‌دان من تو مهر سخن را خراسان من… کران تا کران جهان رام تو به بام زمان می‌رسد بام تو چو شعرت به…

ادامه مطلب