درون سینه آتش‌خانه شد دل

درون سینه آتش‌خانه شد دل
شراب عشق را پیمانه شد دل
چراغ برج شهر آشنایی ست
که تا از خود چنین بیگانه شد دل
*

شبانه، نا خدای زورق دل
به توفان می برد دل را زساحل
مرا از خود تهی می سازد ای دوست
سرود موج ها منزل به منزل
*

بهار آمد خزانی دارد این دل
خزان بی نشانی دارد این دل
مرا در هر نفس می سوزد ای وای
عجب آتش فشانی دارد این دل
*

از این جا تا ثریا می پرد دل
خدا را تا کجا ها می پرد دل
کدامین سدره را می جوید آن جا
که این سان بی سرو پا می پرد دل
*

شبان غصه را مهتابی ای دل
که خوش می سوزی و می تابی ای دل
مگر زاندم که دیدی جلوۀ او
درون سینۀ من آبی ای دل
*

بنازم آتش سوزان‌ات ای دل
که با آتش بود پیمان‌ات ای دل
هزاران باغ غم را بشگفاند
بهار آتشی در جان‌ات ای دل

پرتونادری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *