آفتاب از سوی دیگر بر شده

آفتاب از سوی دیگر بر شده
می‌گسار نور بی‌ساغر شده

زورق خورشید بی‌کافور نور
آسمان دریای بی‌گوهر شده

شهر ما بت‌خانۀ پندارهاست
بت‌گری را هر یکی آزر شده

کشتی اندیشه‌ها در گل نشست
گویی این جا بادبان لنگر شده

تا که شب وارونه می‌پوشد قبا
وسعت اندیشه بی‌خاور شده

آسمان از ابرها پوشیده روی
دامن بانوی باران تر شده

کاج سبز زنده‌گی در باغ مرگ
ذره ذره سوزن و خنجر شده

ابرهای گریه‌ها لبریزِ خون
لاله‌های خنده‌ها پرپر شده

باغبان دروازه‌های باغ بست
بر قیام سبزه بی‌باور شده

رفته در خرگاه آتش شهر من
یا سیاووش در شراری در شده

لحظه‌ها آبستن سوگ است و مرگ
باد و آتش تا که هم‌بستر شده

رونق مه را شکسته آفتاب
در میانه دیوی شب داور شده

آسمان خاکستر خرگاه شب
چشمه چشمه اختران اخگر شده

کوه‌ساران کوه آتش کوه دود
چشمه‌ساران چشمه‌های شر شده

بس‌که سم زد خنگ آتش هرکجا
زنده‌گی انبانی خاکستر شده

آرزو این دشت زرد خاکتود
کاراوان هیچ را معبر شده

چون قفس این آسمان، سیمرغ مهر
در قفس وا مانده مشت پر شده

آفتابی می‌درخشد در دلم
واژه‌های شعر من آذر شده

روی کاغذ اشک رنگین قلم
جنت دست مرا کوثر شده

ما صدا کردیم و کس پاسخ نداد
یا که یک‌سر گوشِ هستی کر شده
پرتو نادری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *