ای دل که شدی در سر آن زلف به تاب

ای دل که شدی در سر آن زلف به تاب در جایگه خوشی مکن جنگ و عتاب وی دیده که تشنه‌ای بر آن درّ خوشاب…

ادامه مطلب

با روی تو شمع برفروزد عجب است

با روی تو شمع برفروزد عجب است با حسن تو دیده برندوزد عجب است گفتی که ز شمع سوخت دستم ناگاه خورشید که از شمع…

ادامه مطلب

جهدی بنما تا بشناسی حق را

جهدی بنما تا بشناسی حق را کانجا نخرند غلغل و بقبق را از علم الهی که براق روح است جز استر زینی نرسد احمق را

ادامه مطلب

دوشش دیدم زلف بشولیده و مست

دوشش دیدم زلف بشولیده و مست می آمد و دسته‌ای گل سرخ به دست چون دید مرا گفت رخ زیبایم دیدی که چگونه رونق گل…

ادامه مطلب

معشوق ز ذوق باده گلناری

معشوق ز ذوق باده گلناری در ساخته بود دوش با بیداری ز اشکم بر او شیشه حدیثی می‌راند می‌داد دران حدیث شمعش یاری

ادامه مطلب

از باغ ارم گوشه درویشان به

از باغ ارم گوشه درویشان به درویش ز چشم این و آن پنهان به در جیب کشیدیم سر و آسودیم سر درکشی از سرکشی سلطان…

ادامه مطلب

ای زلف به تاب دوست تاب تو که راست

ای زلف به تاب دوست تاب تو که راست وی لعل خوشش برگ عتاب تو که راست ای چشمش اگر سوال جان خواهی کرد جز…

ادامه مطلب

با روی تو ننگرند عشاق به گل

با روی تو ننگرند عشاق به گل گل پیش تو نشمرند عشاق به گل روزی که وصالت نرسد ایشان را آن روز به سر برند…

ادامه مطلب

چون خسته شد از منج لب شیرینت

چون خسته شد از منج لب شیرینت خونین شد از این غم دل صد مسکینت بازار عسل به لب چو بشکستی منج زد نیش ز…

ادامه مطلب

زنهار مبالغت مکن در هر باب

زنهار مبالغت مکن در هر باب در مذهب صاحب خرد این نیست صواب بر راحت معتدل مزیدی مطلب کز حرف زیاده می‌شود عذب عذاب

ادامه مطلب

گه رهزن و گاه رهنمون می‌آیی

گه رهزن و گاه رهنمون می‌آیی گاهی ز درون گه ز برون می‌آیی هر لحظه به کسوه‌ای برون می-آیی آگه نشود کسی که چون می‌آیی

ادامه مطلب

یک نکته معنی ز همه دنیی به

یک نکته معنی ز همه دنیی به دنیی چه بود ز جنت الماوی به شاهی مطلب منصب درویشی جوی کز هر دو جهان بندگی مولی…

ادامه مطلب

ای دل مطلب دوا ز معلولی چند

ای دل مطلب دوا ز معلولی چند مشغول مشو به مهر مشغولی چند پیرامن آستان درویشان گرد باشد که شوی قبول مقبولی چند

ادامه مطلب

با شمع چو گرم شد سر پروانه

با شمع چو گرم شد سر پروانه با شمع بسوخت خویشتن مردانه شد در سر شمع و شمع را شب همه شب از سوختن خویش…

ادامه مطلب

چون زرد شد از رنج گل رعنایت

چون زرد شد از رنج گل رعنایت شد رنج خجل ز روی شهرآرایت دانست که زو دردسری یافته‌ای افتاد کنون به عذر آن در پایت

ادامه مطلب

عشق تو جوان است و جوان خواهد بود

عشق تو جوان است و جوان خواهد بود تا هست جهان جانِ جهان خواهد بود تا در دهن خلق زبان خواهد بود افسانه عشق در…

ادامه مطلب

معشوق من امشبی وفایی دارد

معشوق من امشبی وفایی دارد کارم ز وصال او نوایی دارد ای صبح دمی نفس مزن بهر خدا کآیینه طبع من صفایی دارد

ادامه مطلب

هر گه که گذر کنم بر آب صافی

هر گه که گذر کنم بر آب صافی وز شوق نظر کنم در آب صافی چندان گریم که آب صافی گردد از خون دو چشم…

ادامه مطلب

انگور و شراب را سعادت بادا

انگور و شراب را سعادت بادا می مستی و خواب را سعادت بادا بادام شکست روغن صافی هست گل رفت گلاب را سعادت بادا

ادامه مطلب

ای صبح که آهنگ به خونم داری

ای صبح که آهنگ به خونم داری از باد دل مرا چه می‌آزاری داری نفسی سردتر از یخ امشب تو زاده خورشید نه‌ای پنداری

ادامه مطلب

با عشق تو دل چون محرم راز آمد

با عشق تو دل چون محرم راز آمد با دل در و دیوار در آواز آمد در اوج تو چون روح به پرواز آمد آواز…

ادامه مطلب

چون دیدن آن سرو روان در خواب است

چون دیدن آن سرو روان در خواب است پس ذوق دل و راحت جان در خواب است در خواب چو روی دوست می‌شاید دید بیداری…

ادامه مطلب

شد دوش میان ما حکایت آغاز

شد دوش میان ما حکایت آغاز از هر بن موییم برآمد آواز شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه گنه حدیث…

ادامه مطلب

معشوقه به گرمابه شبی با ما بود

معشوقه به گرمابه شبی با ما بود ما را ز فروغ چهره خورشید نمود گِل بر سر گُل می‌زد و من می‌گفتم خورشید به گِل…

ادامه مطلب

از سبزه شود خرد چو ماه اندر میغ

از سبزه شود خرد چو ماه اندر میغ چون رفت خرد ز سر بود لایق تیغ گر آدمی‌ای میل تو با سبزه خطاست ورزان که…

ادامه مطلب

ای باد مراغه حال خویشان خون است

ای باد مراغه حال خویشان خون است وان یار مرا زلف پریشان چون است خون گشت دلم ز درد نادیدنشان گویی دل نازنین ایشان چون…

ادامه مطلب

ای عاشق رخسار تو چون ما خیلی

ای عاشق رخسار تو چون ما خیلی خود نیست به عاشقان دلت را میلی کس نیست ز عاشقان به زندان لبت گر زان که لبت…

ادامه مطلب

باد سحری رقص‌کنان می‌آید

باد سحری رقص‌کنان می‌آید با مژده یار مهربان می‌آید برخیز که تا بر سر ره بنشینیم کآواز درای کاروان می‌آید

ادامه مطلب

چون نیست مجال روی و مویت دیدن

چون نیست مجال روی و مویت دیدن راضی شده‌ام به خاک کویت دیدن پر شد دو جهان ز حسن روی تو ولی اندازۀ چشم نیست…

ادامه مطلب

عشق تو که در دل آتش تیز افروخت

عشق تو که در دل آتش تیز افروخت دانم که به شمع سوختن او آموخت بر روی تو شمع همچو من عاشق شد ناگه نفسی…

ادامه مطلب

منگر تو بدان که ما به تن مختصریم

منگر تو بدان که ما به تن مختصریم هر چند که کوتهیم عالی نظریم این‌ها همه صندوق پر از کرباسند ما حقه سربسته لعل و…

ادامه مطلب

امشب که رسید دوست در منزل من

امشب که رسید دوست در منزل من شد جان و دل از حضورش آب و گل من آیینه دل یافت صفا از رویش ای صبح…

ادامه مطلب

ای باد اگرش خوش دل و تنها بینی

ای باد اگرش خوش دل و تنها بینی و او را هوس این دل شیدا بینی گویش تو بدان نشان که دی می‌گفتی کاحوال تو…

ادامه مطلب

ای طبع تو را جان لطیفان بنده

ای طبع تو را جان لطیفان بنده ساز تو مزاج طبع را سازنده در خدمت تو همه چو چنگ استاده وز غایت شرم سر به…

ادامه مطلب

بنشسته بدیم ما دو شهباز به هم

بنشسته بدیم ما دو شهباز به هم کردیم به کوه و دشت پرواز بهم هر یک به رهی دگر برون افتادیم تا خود به کجا…

ادامه مطلب

در آرزوی تو شمع را جان به لب است

در آرزوی تو شمع را جان به لب است زان مرده و سوخته چو من روز و شب است ای شمع رخ تو را دو…

ادامه مطلب

عشق تو که سرمایه این درویش است

عشق تو که سرمایه این درویش است زاندازه هر هوس‌پرستی بیش است چیزی‌ست که از ازل مرا در سر بود کاری‌ست که تا ابد مرا…

ادامه مطلب

می بی لب تو طرب نمی‌افزاید

می بی لب تو طرب نمی‌افزاید خود بی لبت از شراب کاری ناید ماییم و شراب و سبزه و آب روان جز وصل تو آن…

ادامه مطلب

از مه قدحی نهاده بر کف گردون

از مه قدحی نهاده بر کف گردون یاران گه خواب نیست خیزید کنون ما نیز به کام خود قدح برگیریم نتوان بودن ز دور گردون…

ادامه مطلب

ای بی‌خبران شکل مجازی هیچ است

ای بی‌خبران شکل مجازی هیچ است احوال فلک بدین درازی هیچ است برگیر به عقل پرده از چشم خیال تا بشناسی کاین همه بازی هیچ…

ادامه مطلب

ای عرصه تبریز زیانت مرساد

ای عرصه تبریز زیانت مرساد آسیب زمان به مردمانت مرساد تو همچو تنی و جان و دل هر دو امام دردی به دل و غمی…

ادامه مطلب

بزم از رخت امشب آفتابی دارد

بزم از رخت امشب آفتابی دارد چشم تو به هر گوشه خرابی دارد لیکن ز لب تو کس نمی‌یابد کام جز جام که پیش لبت…

ادامه مطلب

در بزم تو هر که ترک هستی نکند

در بزم تو هر که ترک هستی نکند از باده لب‌های تو مستی نکند در مذهب عاشقی مسلمان نبود با روی تو هر که بت‌پرستی…

ادامه مطلب

گفتا که به ابروم که دارم در سر

گفتا که به ابروم که دارم در سر کامشب نفسی کنم به پیش تو گذر سوگند چرا به قامت راست نخورد سوگند به کج خورده…

ادامه مطلب

مولانا قطب‌الدین عتیقی راست

مولانا قطب‌الدین عتیقی راست تا چند بود دل به ریا پروردن در باده نهم سر پس از این تا گردن تا تو برهی ز غیبت…

ادامه مطلب

ای آب لطافت و طرب در جویت

ای آب لطافت و طرب در جویت جان زنده کند نسیم کآرد بویت ز انگشت‌نمای عاشقان در کویت ترسم که نشان بماند اندر رویت

ادامه مطلب

ای منزل دوست خوش هوایی داری

ای منزل دوست خوش هوایی داری فریاد که بوی آشنایی داری من خاک تو را چو سرمه در دیده کشم زیرا که نشان کف پایی…

ادامه مطلب

بادا چو کمان قامت اعدای تو کوز

بادا چو کمان قامت اعدای تو کوز پیچیده در او غم فراوان چون توز بر دشمن ناقصت مضاعف بادا اندوه تو بر دلم ز مکر…

ادامه مطلب

در صحبت شانه هست موی تو دریغ

در صحبت شانه هست موی تو دریغ با آینه اتفاق روی تو دریغ مگذار که باد بگذرد بر زلفت زیرا که به باد هست بوی…

ادامه مطلب

گفتار خوش و لب چو قندم باید

گفتار خوش و لب چو قندم باید گیسوی دراز چون کمندم باید گویند که یار سرو بالا داری عالی نظرم قد بلندم باید

ادامه مطلب