سکوت

سکوت

در بامدادی این‌گونه تاریک
زبانم را بریده‌اند
و حنجره‌ام را تیرباران کرده‌اند
من خاموشی سنگینم را
در پس‌کوچه‌های هول و اضطراب
طبل می‌زنم
این صدا که از آن‌سوی سرزمین‌های حادثه می‌آید
آواز من است
که ذهنِ سنگ‌بسته‌ی تاریخ را
آبستنِ ماجراهای تازه‌ای می‌کند
و این صدا که از آن‌سوی سرزمین‌های حادثه می‌آید
خاموشی من است
که رودخانه‌ی فریاد را
از توفان پُلی زده است
باد می‌وزد!
باد می‌وزد!
شاید هزار و یک سالِ دیگر
فاتحان جویبارهای چرکین
در بامدادی این‌گونه تاریک
کشتی پندارهای کوچک خود را
بادبان افرازند

پرتو نادری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *