هنوز با هرات درد مى كشيم

هنوز با هرات درد مى كشيم به پشت سنگ قضا، دست مرگ پنهان شد درون برکه امیدِ ماه ویران شد صدای خنده ی انسان شکست…

ادامه مطلب

می داد برلب بوسه ی آخر را

می داد برلب بوسه ی آخر را می ریخت روی شعله ی آتش آب باران دو چشم آتشینم می شست چون راه گم می کرد…

ادامه مطلب

من به گفتار خوشت ای یار عادت کرده ام

من به گفتار خوشت ای یار عادت کرده ام لحظه ی از خود بگو دلدار عادت کرده ام گه نسیمی و تو زلفم را نوازش…

ادامه مطلب

قصه من، قصه تو و قصه همه زنان افغانستان

قصه من، قصه تو و قصه همه زنان افغانستان در آیینه نگاهی می کند برمُردنش یک زن و می لرزد به آهنگ شکستن در تنش…

ادامه مطلب

شايد ترا

شايد ترا در فرداها بدزدند امروز كه بوسه هاى تو بر لبانم گل ميكارد آن را از چشمه سار چشم هايم آبيارى ميكنم و درخت…

ادامه مطلب

دارم سخنی نگفته در شعر

دارم سخنی نگفته در شعر صد راز دلِ نهفته در شعر بشنو ز د لی که درد دارد واز دیده که خونِ رفته در شعر…

ادامه مطلب

چه چیز بهتر از اینکه به چشم در برسد دوست

چه چیز بهتر از اینکه به چشم در برسد دوست ز راه ِ دور به نزدیکیِ نظر برسد دوست چه بهتر از شب موعودِمان که…

ادامه مطلب

بیا بر چشم من برگرد و چون یک خواب شیرین باش

بیا بر چشم من برگرد و چون یک خواب شیرین باش پس از یک فصل تنهایی مرا بالین تسکین باش بیا بر گرد تا پروانه…

ادامه مطلب

بانو! چقدر از این همه تزویر، خسته ای

بانو! چقدر از این همه تزویر، خسته ای از سرنوشت وبختکِ تقدیر، خسته ای موی تو بافتند به پا ها و دست تو دیریست، از…

ادامه مطلب

ای تلخیِ لبت ز شراب کهن ,بمان

ای تلخیِ لبت ز شراب کهن ,بمان با شعر عاشقانه تو در انجمن بمان چون چهره ی یک آینه, پاک از غبار باش دایم به…

ادامه مطلب

هواى كابلِ ما غم گرفته

هواى كابلِ ما غم گرفته غروبش چهره ی ماتم گرفته چقدر این آسمانش گريه دارد چرا اين ظلم را آدم گرفته ؟ شگوفه باختری

ادامه مطلب

من هم هزاره هستم!

من هم هزاره هستم! (برچی) من وقتی از دشت برچی پا های شکسته ی تمدن را دستان خون آلود آزادی را و چشمان کوچک “هزاره”…

ادامه مطلب

مردن به چشم ما شده تکرار این همه

مردن به چشم ما شده تکرار این همه از زندگی شدیم چه بیزار این همه بیهوده بود دست به دستان آفتاب بودیم اسیر سایهِ دیوار…

ادامه مطلب

عشق ترا ترانه سرودم تمام شب

عشق ترا ترانه سرودم تمام شب صد شعر عاشقانه سرودم تمام شب گشتم اسیر دام تو مثل پرنده ی در حلقه روی دانه سرودم تمام…

ادامه مطلب

زلفی سیاه را به سرِ دار می کَشد

زلفی سیاه را به سرِ دار می کَشد آن ابر ، ماه را به سر دار می کشد در کوچه تا صدای زنی می رسد…

ادامه مطلب

دانی که زندگی همه بی او چگونه بود؟

دانی که زندگی همه بی او چگونه بود؟ این اشک های سرد به هر سو چگونه بود با رنگ خنده های تو همرنگ می شدم…

ادامه مطلب

چشمی ترا ز خواب طلب می کند دلم

چشمی ترا ز خواب طلب می کند دلم چون ماه روی آب طلب می کند دلم شب ها ترا به بستر لب های سرد خود…

ادامه مطلب

بی تو هرلحظه مثل مردن بود

بی تو هرلحظه مثل مردن بود لیک یادت هنوز بامن بود ای که گفتی کنم فراموشت وای این حرف, حرف ِ دشمن بود زنده امّا…

ادامه مطلب

بر آینه ی شکسته با سنگ نزن

بر آینه ی شکسته با سنگ نزن برشاخ خمیده ازخزان چنگ نزن جامانده تنم کنار نقاشی عشق بر بوم قدیمیِ دلم رنگ نزن بوم: پارچه…

ادامه مطلب

او را کُشتم

او را کُشتم به سزایی انسان بودنش سنگ زدم به سزایی بهار گوارایی نفس هایش که بوی عشق می داد کُشتم او را و این…

ادامه مطلب

هوا سرد و غم انگیز است بی تو

هوا سرد و غم انگیز است بی تو دو چشمم عین کاریز است بی تو درخت قامتم خم خورده از درد شبیهِ فصلِ پاییز است…

ادامه مطلب

منتظر بودم بیایی شب چراغانی شود

منتظر بودم بیایی شب چراغانی شود ماه روی بسترم مهمان پنهانی شود منتظر بودم بیایی تا خیابانِ دلت با قدم های دلِ من سبز و…

ادامه مطلب

گل فصل بهارانست شگوفه

گل فصل بهارانست شگوفه شکوه عشق و عرفانست شگوفه چه گویم من زاخلاق نکویش فرشته یا که انسانست شگوفه سرایم شعر هستی را به نامش…

ادامه مطلب

شنیده ام

شنیده ام در سر زمینم آفتاب پوسیده است ستاره ها در روز چشمک می ز نند و پی در پی شب است شنیده ام از…

ادامه مطلب

زنده گی

زنده گی یعنی عسلی که از لبانت به لبانم می ریزد گلی عشقت که در قلبم شکفته و باران خیالی که مرا سرا ‌پا و…

ادامه مطلب

خورشید کم کم باغ زلفانم را

خورشید کم کم باغ زلفانم را با شعله های گرم می سوزاند سر شاخه های تازه ی عشقت را طوفانِ تب هر لحظه می لرزاند…

ادامه مطلب

چرا… عشقِ مرا دانسته رفتی

چرا… عشقِ مرا دانسته رفتی تمام شاخه ام بشکسته رفتی شبیه عشق- پیچان بودم, اما تنیده ریشه را بگسسته رفتی شگوفه باختری

ادامه مطلب

بی تو به من تمام جهان هیچ گشته است

بی تو به من تمام جهان هیچ گشته است معنای هستی همگان هیچ گشته است فریاد تار تارِ گلو بی حضور تو بیرون نرفته بین…

ادامه مطلب

باغم، زدست غارت پاییز خالی ام

باغم، زدست غارت پاییز خالی ام چندان تهی شدم که ز خود نیز، خالی ام آیینه ام دلم ز غبارِ غمم پُر است من از…

ادامه مطلب

آه, تا آیینه ام با سنگ ها خو کرده است

آه, تا آیینه ام با سنگ ها خو کرده است این دلِ بی رنگ من با رنگ ها خو کرده است بعد از این باید…

ادامه مطلب

هوا ابری و باران دانه دانه

هوا ابری و باران دانه دانه چکد برروی جانان عاشقانه حسادت می کنم با آب باران بگیرد بوسه هایش بی بهانه شگوفه باختری

ادامه مطلب

می شود تاریک دنیا بی تو بعضی روزها

می شود تاریک دنیا بی تو بعضی روزها خسته ام هر لحظه اینجا بی تو بعضی روز ها در خیابان ها خیالت را قدم تا…

ادامه مطلب

گفتم تو را رسوای عالم می کنم اما

گفتم تو را رسوای عالم می کنم اما این عشق را من,از دلم کم می کنم اما یا برگهای خشک در پاییز قلبت را با…

ادامه مطلب

عادت کرده است

عادت کرده است سرزمین خسته ام با تیشه عادت کرده است با شکستن سالها این شیشه عادت کرده است باغ های کوکنار از درد زردش…

ادامه مطلب

زچشم تو نظری بی کرانه می خواهم

زچشم تو نظری بی کرانه می خواهم کبوترم, ز تو من آب و دانه می خواهم بیا سراغِ مرا از دلت بگیر و ببین ببین…

ادامه مطلب

خیلی ها

خیلی ها گفتند «دوست دارم» اما من به سکوت چشمان تو حیرانم !!! شگوفه باختری

ادامه مطلب

جایی میان شعر هایم

جایی میان شعر هایم هنوز هستی حتا وقتی سهم من نیستی و من ترا از آغوشی دیگران می سرایم شگوفه باختری

ادامه مطلب

بى تو بودن در نهايت گفتى عادت مى شود

بى تو بودن در نهايت گفتى عادت مى شود رفته رفته دوریت مثلِ قيامت مى شود بس كه مى گيرم سراغش در ميان كوچه ها…

ادامه مطلب

باتو پدر ببین غم ما می کند سکوت

باتو پدر ببین غم ما می کند سکوت پیش ات تمام دلهره ها می کند سکوت در شانه ها و قامت تو کوه خفته است…

ادامه مطلب

آنشب که نورِ بوسه می افشاند

آنشب که نورِ بوسه می افشاند مه بر سرا پای تو با زیبایی زنجیرگیسو ی شبی در دست ات خوابیده در یک بستر رویایی شگوفه…

ادامه مطلب

هر لحظه خاطرات تو را می زنم قدم

هر لحظه خاطرات تو را می زنم قدم تابوت دل به دوش ، کجا می زنم قدم ؟ خاکستری به جا ز تو مانده است…

ادامه مطلب

من می برم تابوت خود را بی دلیل

من می برم تابوت خود را بی دلیل در جستجوی مرگ هر جا بی دلیل دل خسته از دنیا و دنیا خسته تر بیزار شد…

ادامه مطلب

گل امید دل را چیده میرفت

گل امید دل را چیده میرفت به باور های من خندیده میرفت تنم را سوخته در بین آتش بسوزد، دیده دیده دیده میرفت شگوفه باختری

ادامه مطلب

عالمی در نگاه من جاریست عشق فریاد می زند در من

عالمی در نگاه من جاریست عشق فریاد می زند در من چون صدای سکوت یک آهم درد و غم داد می زند در من رودِ…

ادامه مطلب

روی لبان من پُر از آزار می شود

روی لبان من پُر از آزار می شود لبخند های تلخ که تکرار می شود آخر میان جنگل تاریک ذهنتان نور از کدام شمع پدیدار…

ادامه مطلب

خورشید عشق سر زده تابیده زود رفت

خورشید عشق سر زده تابیده زود رفت نورِ صفای عاشقی پاشیده زود رفت نور سپیده در وسط سینه ریخته از چشم اشکبار شتابیده زود رفت…

ادامه مطلب

تو از سکوت نگاهم به دارها بیزار

تو از سکوت نگاهم به دارها بیزار من از صدای پر از آهِ تار ها بیزار تو از شکستنِ هر سروِ ایستاده ی باغ من…

ادامه مطلب

به چشمانم نگاهت خفته و خوابی به مژگان نیست

به چشمانم نگاهت خفته و خوابی به مژگان نیست پس از آنکه تو رفتی نبض من یک لحظه یکسان نیست پس از تو عشق هم…

ادامه مطلب

‌باز دیدم در خیالِ وحشی اش

‌باز دیدم در خیالِ وحشی اش یک غزالی،خواست تا صیدش کند آهوی آسوده و آزاده را با مهاری ساده در قیدش کند آن نگاهش آتشی…

ادامه مطلب

آن آسمانِ دل به چه ناگاه شد عوض

آن آسمانِ دل به چه ناگاه شد عوض در بغض یک سکوت ، به اکراه شد عوض در برکه ی دلم همه ی عمر خفته…

ادامه مطلب