به چشمانم نگاهت خفته و خوابی به مژگان نیست

به چشمانم نگاهت خفته و خوابی به مژگان نیست
پس از آنکه تو رفتی نبض من یک لحظه یکسان نیست
پس از تو عشق هم رختِ سفر بسته است, از این دل
پرستو را خیال پر زدن از باغ آسان نیست
غزل با رفتنت در سینه ی تنگم دگر مرده
برای من سکوت واژه ها درداست و عصیان نیست
چه پر پر شد هزاران باغ ابریشم به دستانت
به ذهنِ برگ گل هرگز ملال خشم طوفان نیست
شنیدی تو؟ “که تنها در میان جمع هم تنهاست”
و تنهایی به چشمانم مثالِ اشک پنهان نیست
به گردِ شمع رویت بار ها پروانه ی دل سوخت
دلِ آتش گرفته در شب و ظلمت فراوان نیست
شگوفه باختری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *