یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را

یارب این چاک گریبان ز چه باشد گل را چیست آیا سبب آشفتگی سنبل را خویش را بس که دلیرانه زدم بر دریا لرزه چون…

ادامه مطلب

همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است

همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است بوسه ای ما تشنگان را از لب جویی بس است آن گروهی را که رو…

ادامه مطلب

هرکه می‌خواهد ترا، سامان نمی‌دارد نگاه

هرکه می‌خواهد ترا، سامان نمی‌دارد نگاه دست گلچین در رهت دامان نمی‌دارد نگاه از هنر من تیغ جوهردار ایامم، ولی تیغ را دایم کسی عریان…

ادامه مطلب

هر انگشت من از داغ جدایی

هر انگشت من از داغ جدایی همی نالد چو نی در دست نایی هر آهی کز دلم سوی فلک رفت ز ره برگشت چون تیر…

ادامه مطلب

نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی

نه ذوق باغ به دل، نه هوای پروازی قفس کجاست که دارم به خاطر، اندازی به باغ می شنوم از درای غنچه صدا ز بس…

ادامه مطلب

نسیم صبحدم از موسمی نوید دهد

نسیم صبحدم از موسمی نوید دهد که سرو رعشه ز سرما به یاد بید دهد ز برگ بید که در آب ریخت باد خزان حباب…

ادامه مطلب

می دو ساله به لب های یار من نرسد

می دو ساله به لب های یار من نرسد گل پیاده به گرد سوار من نرسد چها نوشته ام از بیخودی به نامه ی شوق…

ادامه مطلب

من راز جهانم، بود افسانه به از من

من راز جهانم، بود افسانه به از من معموره ام و گوشه ی ویرانه به از من هرگز نتوانم که سر از خاک برآرم آن…

ادامه مطلب

مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن

مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن نسبتی با مشرب پروانه گر…

ادامه مطلب

مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است

مرا ز آتش تب مغز استخوان خنک است قبای شعله چو پیراهن کتان خنک است چو شعله سرکشی گلرخان همه گرمی ست به مشرب دل…

ادامه مطلب

ما را سپرده است به ساقی حبیب ما

ما را سپرده است به ساقی حبیب ما نیکو خلیفه ای ست که دارد ادیب ما مخمور شوق را می وصل است سازگار ما خسته…

ادامه مطلب

گه مستم و گاه در خمارم

گه مستم و گاه در خمارم این است تمام عمر کارم از پاره ی دل، سرشک چون گل آیینه شکسته در کنارم چندم ببرد به…

ادامه مطلب

گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما

گریه طوفان می کند از نکهت محبوب ما همچو دریا باد باشد باعث آشوب ما کو جنونی تا همه عالم ز ما چینند گل باغبان…

ادامه مطلب

کنم به جام می اوقات عمر چون جم صرف

کنم به جام می اوقات عمر چون جم صرف دماغ کو که کند کس به کار عالم صرف مرو به کعبه که می بایدت خمار…

ادامه مطلب

کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد

کامم ز جهان گوهر نایاب برآمد نانم ز صدف خشکتر از آب برآمد بر کشتی صد پاره ی من بس که دلش سوخت چون ابر…

ادامه مطلب

فلک دایم به قصد مردم وارسته می‌گردد

فلک دایم به قصد مردم وارسته می‌گردد چو صیادی که در دنبال صید خسته می‌گردد درین گلشن مرا بر ساده‌لوحی خنده می‌آید که دارد مشت…

ادامه مطلب

غنچه دلتنگ و لاله در خون است

غنچه دلتنگ و لاله در خون است زین چمن برگ عیش بیرون است ز آشنایان ما درین گلشن سرو موزون و بید مجنون است نوحه…

ادامه مطلب

عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم

عاشقم، از ناله نتوانم زمانی تن زنم گر کنند از ناله منعم، بر در شیون زنم در ره این دوستان، صد خار در پایم شکست…

ادامه مطلب

صبح چون میل تماشای گلستان می‌کنیم

صبح چون میل تماشای گلستان می‌کنیم سر برون چون غنچه از چاک گریبان می‌کنیم حال ما آشفتگان در کار عالم عبرت است همچو گل تعبیر…

ادامه مطلب

شعله‌ای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست

شعله‌ای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست چون رخش یک گل به گلزار پر طاووس نیست گاه بر گل می‌زنم خود را، گهی بر…

ادامه مطلب

شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید

شد بناگوش، چو صبحم همه یکبار سفید موی سر بر سر من گشت چو دستار سفید عجبی نیست درین دور که خط خوبان در ته…

ادامه مطلب

سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود

سرم چو گوی به میخانه بی درنگ دود دلم چو گوهر غلتان به تار چنگ دود دلیرکرده ی می را ز خصم پروا نیست چو…

ادامه مطلب

سامان شادمانی و برگ طرب کجاست

سامان شادمانی و برگ طرب کجاست دارم دلی که پاکتر از خانه ی خداست گر صد بهار آمده، بیرون نمی رود فصل خزان به گلشن…

ادامه مطلب

زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع

زهی نهال خزان دیده ای ز باغ تو شمع فکنده تیر به تاریکی از سراغ تو شمع وسیله ای ست مرا در جنون عشق تو…

ادامه مطلب

ز می به آب فتادن مرا زیان دارد

ز می به آب فتادن مرا زیان دارد شکسته رنگی من بار زعفران دارد بهار آمد و بی گل شراب نتوان خورد کلید میکده را…

ادامه مطلب

ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم

ز سنگ رهگذر اندیشه ای کجا دارم به دست خویش چو از راستی عصا دارم به خواب، دولت وصل تو بر سرم آمد گمان بری…

ادامه مطلب

ز باغ رفتی و گشتم کباب خندهٔ گل

ز باغ رفتی و گشتم کباب خندهٔ گل بیا که بی‌تو مرا نیست تاب خندهٔ گل مکن تبسم رنگین به سوی من هردم که هست…

ادامه مطلب

رنگ سخنت زان لب جان پرور سرخ است

رنگ سخنت زان لب جان پرور سرخ است رنگین بود آن نقل که از شکر سرخ است آن لعل که در گوش تو ای زهره…

ادامه مطلب

دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است

دلی که صید بتان گشت فارغ از ستم است چو مرغ در قفس افتد، کبوتر حرم است من از کجا و سر و برگ زندگی…

ادامه مطلب

دلم چون لاله افروزد ز داغی

دلم چون لاله افروزد ز داغی شود روشن، چراغی از چراغی به بزم آرایی این تیره طبعان عبث چون شمع می سوزم دماغی گل از…

ادامه مطلب

دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است

دل رمیده ام از خنده ی تو بیزار است به دیده موج قدح، می گزیده را مار است فزود زردی رخسارم از می گلگون که…

ادامه مطلب

درین ره ای خضر از خار پا نمی‌میری

درین ره ای خضر از خار پا نمی‌میری ترا گمان که ز آب بقا نمی‌میری زمانه راستی‌ام یاد داد و گفت چو خضر به دست…

ادامه مطلب

در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند

در کوی تو دیوانه مرا نام نهادند طفلان چه بزرگانه مرا نام نهادند در پای خمم ناف به طفلی چو بریدند دردی کش میخانه مرا…

ادامه مطلب

در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب

در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب تا کی به تمنای گل روی تو باشم…

ادامه مطلب

دامان طرب بهار افشاند

دامان طرب بهار افشاند گل بر سر روزگار افشاند داغ از دل من نسیم برچید بر دامن لاله زار افشاند گردید عبیر جامه ی حور…

ادامه مطلب

خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد

خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا سرشک بهر چه…

ادامه مطلب

خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد

خنده ی شوخ تو فرصت به تغافل ندهد زلف در بردن دل صرفه به کاکل ندهد هر کجا زلف پریشان تو باشد، چه عجب باغبان…

ادامه مطلب

خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را

خدایا رهنما شو بر دل ما رهنمایی را که بنماید به ما خوشتر ازین گلزار، جایی را دگر از بیم هرگز چشم نگذارد به هم…

ادامه مطلب

حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است

حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است در خواب حیف باشد، چشمی که خوش نگاه است از کوی عشق نتوان غافل گذشت،…

ادامه مطلب

چو گل که گفت درین باغ شاد و خندان باش

چو گل که گفت درین باغ شاد و خندان باش به حال خویش چو تاک بریده گریان باش درین چمن که زند برق فتنه تیغ…

ادامه مطلب

چو بلبل باعث شوریده‌گفتاری نمی‌دانم

چو بلبل باعث شوریده‌گفتاری نمی‌دانم چو گل تقریب این آشفته‌دستاری نمی‌دانم مکن عیبم اگر بر حال خود هرگز نپردازم که من میخواره‌ام، آیین غمخواری نمی‌دانم…

ادامه مطلب

چندروزه زندگی بر ما گرانی می‌کند

چندروزه زندگی بر ما گرانی می‌کند خضر دایم در جهان چون زندگانی می‌کند؟ چند بتوان با تپانچه روی خود را سرخ داشت چهره را گلگون…

ادامه مطلب

چشم خود بگشا حدیث خوش نگاهی می‌رود

چشم خود بگشا حدیث خوش نگاهی می‌رود گردنی برکش که حرف کج‌کلاهی می‌رود در دلش از من غباری هست، پنداری که باز آب چشمم از…

ادامه مطلب

جرعه ای تا می خورد، خون در ایاغم می کند

جرعه ای تا می خورد، خون در ایاغم می کند تا دماغی می رساند، بی دماغم می کند بس که چون دیوانگان آشفته می بیند…

ادامه مطلب

تا چند کنی خون دل صاحب نظران را

تا چند کنی خون دل صاحب نظران را بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را از یاری اختر مطلب کام در افلاک با سنگ…

ادامه مطلب

پروانه را چو مرغ چمن نیست تاب گل

پروانه را چو مرغ چمن نیست تاب گل جانسوزتر ز آتش شمع است آب گل هرگز چنان نشد که ز بی برگی چمن از رهن…

ادامه مطلب

بیا که ساغر عشرت پر از شراب کنیم

بیا که ساغر عشرت پر از شراب کنیم گل زمینی ازین باغ انتخاب کنیم هوای سیر چمن نیست بی دماغان را به پای شاخ گلی…

ادامه مطلب

بهار است و چمن چون روی محبوب

بهار است و چمن چون روی محبوب چو قد یار، هر سروی دل آشوب دل از موج و دم ماهی گشاید صفای خانه از آب…

ادامه مطلب

به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا

به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا ترا کشیده و دست از قلم کشیده خدا چو کرده نقش تو بر صفحهٔ وجود رقم صد آفرین…

ادامه مطلب

به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ

به خون خود کنم آلوده، ای صبا کاغذ چو آن کسی که کند رنگ با حنا کاغذ کند بهار به برگ شکوفه یاد ترا چو…

ادامه مطلب