منتظر بودم بیایی شب چراغانی شود

منتظر بودم بیایی شب چراغانی شود
ماه روی بسترم مهمان پنهانی شود
منتظر بودم بیایی تا خیابانِ دلت
با قدم های دلِ من سبز و بارانی شود
پنجره انگشت باران را به چشم خود کشد
تا نگاه سرد گلدان ها گلستانی شود
سر بکش از صبحگاهانِ گریبانم بیا
تا ز گرمای تنت این خاک بستانی شود
هیمه شو که آتشِ سرد گناهی در من است
شعله های عشق را بگذار طوفانی شود
بوسه بر لب های سرخ شعر زیبایم بزن
تا که هر واژه پر از معنای عریانی شود
شگوفه باختری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *