کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟

کوکب به فلک زآتش پنهان که جسته است؟ این مشت شرر از دل سوزان که جسته است؟ از دل نشنیدیم بجز رایحهٔ درد این قطرهٔ…

ادامه مطلب

کرد دلها را به مژگان نرگس جانانه موم

کرد دلها را به مژگان نرگس جانانه موم می کند فولاد را سرپنجهٔ مردانه موم اضطرابم یار سرکش را ملایم می کند شمع محفل گشته…

ادامه مطلب

کار دنیا فکر ای دانا ندارد اینقدر

کار دنیا فکر ای دانا ندارد اینقدر بهر دنیا غم مخور دنیا ندارد اینقدر وسعتی در خورد وحشت آرزو دارد دلم عالم دیوانگی صحرا ندارد…

ادامه مطلب

غیر را امشب کباب از اختلاط یار کن

غیر را امشب کباب از اختلاط یار کن باده بستان از کفش در کاسهٔ اغیار کن آمد و رفت نفس پیوسته در سوهانگری است چند…

ادامه مطلب

غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر

غفل نبرده بهره ای از روزگار عمر وقتی که فوت شد نبود در شمار عمر با هیچ کس وفا نکند شاهد حیات پیداست از دورنگی…

ادامه مطلب

عجزم از عشق محال است عنان تاب شود

عجزم از عشق محال است عنان تاب شود حسن این بادیه سد ره سیلاب شود هر که لبریز هوای تو بود همچو حباب پیرهن بر…

ادامه مطلب

صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما

صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما حباب آب حیاتست جام بادهٔ ما ز قوت دل و بازوی ناتوانیهاست اگر ز رخ نبرد رنگ ایستادهٔ…

ادامه مطلب

شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت

شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت در گرانجانی زحق بیگانه پای کم نداشت ورنه…

ادامه مطلب

شد از یاد گل رویی دلم حسرت نصیب امشب

شد از یاد گل رویی دلم حسرت نصیب امشب بود پرواز رنگ می به بال عندلیب امشب تب گرم محبت دارم و از جستن نبضم…

ادامه مطلب

سوختن شمع شبستان زمن آموخته است

سوختن شمع شبستان زمن آموخته است گل ز رخسار تو افروختن آموخته است در هوای تو سبک سیرتر از بوی گلی م به غریبی دل…

ادامه مطلب

سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست

سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست تعمیر قصر عافیت اندر شکست تست ترسیده چشم آینه رویان روزگار از صافیی که با قدرانداز شست…

ادامه مطلب

ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را

ساخت هر کس از توکل تکیه گاه خویش را از خس و خار خطر پرداخت راه خویش را همچو داغ لاله ام در دل گره…

ادامه مطلب

زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد

زفریادم نه بیجا کوهسار آهنگ بردارد زدرد ناله ام افغان دل هر سنگ بردارد ته سنگ گرفتاری نماند از نگین دستش تواند هر که دل…

ادامه مطلب

زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی

زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی ساحل لب تشنه از دریا کند پهلو تهی از نسیم حرف سرد این نصیحت پیشگان شمع…

ادامه مطلب

ز دست درد مجنون‌مشربان را در بیابان‌ها

ز دست درد مجنون‌مشربان را در بیابان‌ها به دامن می‌رسد مانند گل چاک گریبان‌ها مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد در این…

ادامه مطلب

ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته

ز اشک آخر به دل فیضی رسد آهسته آهسته چو آب جو که در گل‌ها دود آهسته آهسته ز بس افشرده پا سنگینی غم بر…

ادامه مطلب

رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند

رفتی و نقش فنایت زیب آن کاشانه ماند صورت حال تو بر دیوار این دیوانه ماند گرچه مجنون رفت از دنیا ولی هر گرد باد…

ادامه مطلب

رازها را لب خاموش نگهبان باشد

رازها را لب خاموش نگهبان باشد غنچه را پرده در دل لب خندان باشد رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او هر قدر نقش…

ادامه مطلب

دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید

دلم در رقص مانند شرر از ساز می آید به بال شعلهٔ آواز در پرواز می آید زکنج لب به رنگ نافه از آهو فرو…

ادامه مطلب

دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما

دل فرهاد درد ناخن اندیشهٔ ما آب از خون رگ سنگ خورد شیشهٔ ما بازوی همت ما قوت دیگر دارد می کند جلوهٔ شیرین شرر…

ادامه مطلب

دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش

دل به عشق از بستگی وا می شود غمگین مباش عاقبت این قطره دریا می شود غمگین مباش نقد جان بیعانهٔ یک بوسه زان لعل…

ادامه مطلب

دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام

دست هوس زنعمت دنیا کشیده ام چون طفل غنچه خونه دل خود مکیده ام چندان نهان به زیر غبار غمم که گرد بر بام و…

ادامه مطلب

در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست

در عشق فتح باب دل از اضطراب هاست انگشت موج عقده گشای حباب هاست خلوت نشین دیدهٔ من تا شدی بناز از پردهٔ خیال برویت…

ادامه مطلب

در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب

در خاک مرا ز آتش دل گشت بدن آب شد هممچو حبابم کفن از پهلوی تن آب از هر گل این باغ شمیم جگر آید…

ادامه مطلب

در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد

در این زمانه خوشش باد اگر غمی دارد ز فوت وقت هر آن دل که ماتمی دارد ببند چشم و دهن را از دیدن و…

ادامه مطلب

خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش

خوشا جوش بهار تبت و دامان کهسارش به شاخ ارغوان ماند رگ سنگ شرربارش جویای تبریزی

ادامه مطلب

خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند

خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند چون زبان کودکان در سالهایش واکند چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است هر…

ادامه مطلب

حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم

حباب آسا فتد از دیدهٔ تر قطره اشکم ز بس آهی نهان گردیده در هر قطره اشکم گرفت از بس دلم از سردمهریهای او امشب…

ادامه مطلب

چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان

چو یافت لذت بیداد خنجر مژگان دلم چو دیده بیاسود در بر مژگان به شوق دیدنت از جای شد چنان نگهم که همچو شمع نشسته…

ادامه مطلب

چو بیند آن عذار لاله گون شمع

چو بیند آن عذار لاله گون شمع بریزد جای اشک از دیده خون شمع به رویت هر که چشمی کرده روشن رود از خود ز…

ادامه مطلب

چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟

چند دل را به جهان گذران شاد کنی؟ خانه بر رهگذر سیل چه بنیاد کنی؟ خانهٔ دل که در او غیر هوا را ره نیست…

ادامه مطلب

چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود

چشم خودبینی که مست جام زیبایی بود همچو نرگس بی نصیب از فیض بینایی بود ای حکیم از جام یکرنگی به بزم ما بنوش مجلس…

ادامه مطلب

جگر در تشنگی جان‌بخشیی کز آب می‌بیند

جگر در تشنگی جان‌بخشیی کز آب می‌بیند دل افسردهٔ ما از شراب ناب می‌بیند ز بس در گرم سیر آرزو لب تشنهٔ وصل است دلم…

ادامه مطلب

تنها نه در ره تو مرا شمع آه سوخت

تنها نه در ره تو مرا شمع آه سوخت تا پیه چشم بود چراغ نگاه سوخت دودش بهار عنبر دریای رحمت است هر دل که…

ادامه مطلب

تپیدن‌ها در دل می‌زند دلدار می‌آید

تپیدن‌ها در دل می‌زند دلدار می‌آید ز خود رفتم سر راهی بگیرم یار می‌آید خرامت باز آیین بدن گلشن گشته است امشب که بوی یوسف…

ادامه مطلب

تا ز یاد او دل غم پیشه رنگین می کنم

تا ز یاد او دل غم پیشه رنگین می کنم از شراب ارغوانی شیشه رنگین می کنم بسکه در سیر چمن خون گریم از یاد…

ادامه مطلب

پیش رخت مراست دل داغ داغ بند

پیش رخت مراست دل داغ داغ بند پروانه را بس است فروغ چراغ بند از یاری نسیم سحر عطسه ریز شد تا صبح بود غنچهٔ…

ادامه مطلب

بیا که موسم جوش بهار ییلاق است

بیا که موسم جوش بهار ییلاق است پیاله گیر که گل در کنار ییلاق است چرا نهان بود از دیده ها به پردهٔ غیب اگر…

ادامه مطلب

بی درد بر کنار مریز آب دیده را

بی درد بر کنار مریز آب دیده را در کار دل کن آن می صاف چکیده را از فیض عشق همت والای ما بدوش بگرفته…

ادامه مطلب

بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود

بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود خط بطلان تو چین بر لوح پیشانی بود از گداز تن چه اندیشی اگر جان پروری پاس تن مانند…

ادامه مطلب

به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است

به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است که کین ما به دلش چون شراره در سنگ است فتد ز چشم تو بر حلقه…

ادامه مطلب

به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلتان

به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلتان بود سرگشتهٔ گرداب خود چون گوهر غلتان ز بس از ترک خواهش آبرو…

ادامه مطلب

بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر اگر دلم

بشکفت، شد نشانهٔ آن تیر اگر دلم خندید، گشت زخمی شمشیر اگر دلم دارد سر شکار و چه سازم برون جهد از صیدگاه ناشده نخجیر…

ادامه مطلب

بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را

بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را پاک طینت قانع است از صاف لذتها…

ادامه مطلب

بدکاره رحمت از چه سبب چشمداشت داشت

بدکاره رحمت از چه سبب چشمداشت داشت دهقان امید حاصل هر چیز کاشت داشت گفتم مگر زباده چو گل بشکفانمش می خورد و سرگرانی نازی…

ادامه مطلب

با زخم ما مباد کسی مرهمی کند

با زخم ما مباد کسی مرهمی کند ما را اسیر ننگ غم بی غمی کند همسایه را ز پهلوی همسایه فیضهاست خون جگر به زخم…

ادامه مطلب

ای من خراب طورک رندانه تان شوم

ای من خراب طورک رندانه تان شوم من خاک راه جلوهٔ مستانه تان شوم ای ماه طلعتان مگر آیینه دیده اید من واله نگاه اسیرانه…

ادامه مطلب

آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت

آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل دیده ام…

ادامه مطلب

آنچه از بوسی بر آن لب‌های شیرین می‌رود

آنچه از بوسی بر آن لب‌های شیرین می‌رود کافرم هرگز به گلشن گر ز گلچین می‌رود بر دل بلبل ز بس بنشسته زین گلشن غبار…

ادامه مطلب

اگر غبار ره یار می توانی شد

اگر غبار ره یار می توانی شد چو صبح مطلع انوار می توانی شد به رنگ مردمک از ترک خویشتن بینی چراغ خلوت دیدار می…

ادامه مطلب