سهل باشد دل گر آن چشم سیه دزدیده است

سهل باشد دل گر آن چشم سیه دزدیده است داغ از بیداد او کز من نگه دزدیده است کار دست انداز حسن او زبس بالا…

ادامه مطلب

سبزه پامال شد از نرمی خویش

سبزه پامال شد از نرمی خویش لاله داغست ز خون گرمی خویش عزلت آن کس که پی شهره گزید رفته در پردهٔ بی شرمی خویش…

ادامه مطلب

زهجرت همچو خارا در تنم آتش نهان باشد

زهجرت همچو خارا در تنم آتش نهان باشد به رنگ شمع محفل شعله مغز استخوان باشد شرف دارد بر آهوی حرم صدبار آن صیدی که…

ادامه مطلب

زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را

زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را ز هم گسیخته تار نفس کواکب را همین که بیم فتادن نباشد اقبال است به چشم کم منگر پستی…

ادامه مطلب

ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس

ز لب به سینه عبث نیست ترکناز نفس بود سمندر دل صید شاهباز نفس کسی که زنده به درد طلب بود، داند که نیست آب…

ادامه مطلب

ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن

ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن دلت را از گداز تن حباب بحر رحمت کن دل ز افسردگیها مرده ام را جانی از نو…

ادامه مطلب

رهی از خود نرفتن غیر گمراهی نمی‌باشد

رهی از خود نرفتن غیر گمراهی نمی‌باشد ز خود تا آگهی می‌باشد آگاهی نمی‌باشد در آن وادی که نبود رهروان را رو سوی مقصد اگر…

ادامه مطلب

رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد

رخت آیینه را لبریز صاف نور می سازد شرر را در دل خارا چراغ طور می سازد دل اهل ریا از ترک دنیا تیره می…

ادامه مطلب

دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است

دور از تو درونم همه باغ از گل داغ است یاد تو نسیمی که سراسر رو باغ است رفتی و گل از هجر تو افسرده…

ادامه مطلب

دل مرا در پیری از قهر الهی می‌تپد

دل مرا در پیری از قهر الهی می‌تپد تا قدم قلاب شد تن همچو ماهی می‌تپد عشق زور آورد و تن خواهی نخواهی می‌تپد دل…

ادامه مطلب

دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم

دل را اسیر پیچش آن مو گذاشتیم پابند حلقه حلقهٔ گیسو گذاشتیم چون غنچه گوئیا سرو زانوی ما یکیست سر در غم تو بسکه به…

ادامه مطلب

دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ

دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ خورد فولاد را سازد چو ناخن بند مور زنگ فلک را هست در بالا…

ادامه مطلب

در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد

در کنار خویش هر کس آن برو دوش آورد آفتابی را چو ماه نو در آغوش آورد جیب صبح از رشک بر باد دریدن می…

ادامه مطلب

در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین

در دیار همتم فرش است گوهر بر زمین افکند یاقوت را دستم چو اخگر بر زمین در هوای عل میگونش شراب رنگ گل ترسم از…

ادامه مطلب

در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش

در بند پاس خاطر غیر اینقدر مباش غافل زحالم ای ز خدا بیخبر مباش ترسم به جادهٔ رگ سنگ افتدت گذار مانند نیشتر همه جا…

ادامه مطلب

خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند

خوی آن جور آشنا بیگانه از هوشم کند می کند دانسته یادم تا فراموشم کند حسن سرشار ترا نازم شکوهش کم مباد با وجود صد…

ادامه مطلب

خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم

خموشم ارچه به ظاهر ولی پر از سخنم ترنج جلد کتابست داغها به تنم همین نه ز آتش دل استخوان چو موج گداخت حباب وار…

ادامه مطلب

حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است

حقپرستی پیش ما ترک تمنا کردن است فرصت امروز صرف کار فردا کردن است بهر شهرت گوشه گیریهای ارباب ریا خویش را چون بوی گل…

ادامه مطلب

چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا

چون حباب از بیخودی شد کام دل حاصل مرا رفتن از خود گام اول بود تا منزل مرا مشهدم جولانگه او گر شود در زیر…

ادامه مطلب

چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی

چو شبنم به که فارغ از امید بال و پر باشی به دامان نگاه آویزی و صاحب نظر باشی ره از خویش رفتن راست تا…

ادامه مطلب

چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست

چه دور گر به زبان تو دل موافق نیست که صبح نیز در این روزگار صادق نیست دوا به درد کنیدم که در طبیعت دل…

ادامه مطلب

چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد

چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد که از گردیدن حالم به بزمش جام می گردد نصیبی بهر سروستان جنت تا به دست…

ادامه مطلب

چرخ خاکستری از آتش سودای من است

چرخ خاکستری از آتش سودای من است وسعت آباد جهان گوشهٔ صحرای من است فیض باطن سبب زینت ظاهر باشد چاک دل غنچه صفت زیب…

ادامه مطلب

تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن

تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن من و از جان و دل، دل بر خدنگ جانستان بستن در آتش ریشه اش مانند…

ادامه مطلب

ترا کاری بجز جور و جفا نیست

ترا کاری بجز جور و جفا نیست مرا هم شیوه ای غیر از وفا نیست مکرر سیر باغ حسن کردیم گلشن را رنگ و بویی…

ادامه مطلب

تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند

تا قامتش به سیر چمن شد ز جا بلند از برگ نخل را شده دست دعا بلند ای چرخ کامرانی جاوید از آن تست از…

ادامه مطلب

تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است

تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است…

ادامه مطلب

پای بر آسودگان خواب راحت می زند

پای بر آسودگان خواب راحت می زند قامت آن شوخ پهلو بر قیامت می زند ترسم از رخسارش آب و رنگ ریزد بر کنار حسن…

ادامه مطلب

بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر

بی ذکر تو نیکو نبود پیشهٔ دیگر بی فکر تو باطل بود اندیشهٔ دیگر صهبای مجازم ندهد نشئه که باشد کیفیت مستان تو از شیشهٔ…

ادامه مطلب

بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش

بود لبریز صهبای لطافت ساغر رنگش زند پهلو بموج نکهت گل جوهر رنگش بچشم کم مبین سیمای دردآلود عاشق را که باشد آتشی پنهان ته…

ادامه مطلب

به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد

به لقای تو هر آن دیده که روشن باشد همه جا در نظرش وادی ایمن باشد دل به الطاف ستم پیشه تسلی نشود نبرد تشنگی…

ادامه مطلب

به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد

به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد به نیسان بهاری لاف هم…

ادامه مطلب

به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم

به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش…

ادامه مطلب

بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم

بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام کی بدام پیرهن افتاده…

ادامه مطلب

برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است

برخاک آنچه از مژهٔ ما چکیده است صد آنقدر به دامن دل واچکیده است صد چشمه ام ز هر بن مو جوش میزند خون جگر…

ادامه مطلب

باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد

باز دل زآتش سودای تو درمی گیرد سوختن شمع صفت باز ز سر می گیرد صبح پیری بصد آیین جوانی باشد در خزان گلشن ما…

ادامه مطلب

آیینه با وقار تو سیماب می شود

آیینه با وقار تو سیماب می شود با شوخی تو برق رگ خواب می شود جرأت بود مکیدن آن لب که چون نبات تا در…

ادامه مطلب

ای خضر هر که مست شراب جنون بود

ای خضر هر که مست شراب جنون بود حاشا که در متابعت رهنمون بود دور از تو ذره ذرهٔ من دشمن همند سوهان استخوان تنم…

ادامه مطلب

آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست

آنکه کوه درد را بر آه بی بنیاد بست از نفس مشت غبار جسم را برباد بست می تواند نالهٔ دل را به گوش او…

ادامه مطلب

امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را

امشب فزود دل ز طپش جوش دیده را گردیده دامن آتش خس پوش دیده را بالد طراوت از گل رخسار او به خویش پر کرده…

ادامه مطلب

افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم

افروختهٔ عشقم و پروانهٔ خویشم مجنون تو لیلی وش و دیوانهٔ خویشم از روز سیه اهل هنر شکوه ندارد یاقوت صفت شمع طربخانهٔ خویشم از…

ادامه مطلب

اسم باید که موافق بمسمی باشد

اسم باید که موافق بمسمی باشد زشت رو کی سزد ار نام جمالا باشد جویای تبریزی

ادامه مطلب

از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم

از غرور توبه غرق معصیت تا گردنم تر شد از اشک پشیمانی همانا دامنم سر ز بار منت احسان نیارم راست کرد لطف یاران طوق…

ادامه مطلب

از روی نو خط تو دل زار من شکفت

از روی نو خط تو دل زار من شکفت چون نشکفد که سبزه دمید و چمن شکفت برداشت زلف را زبناگوش او نسیم در باغ…

ادامه مطلب

از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد

از آن گلگشت با غم بر سر فریاد می آرد که سیر اومرا از خندهٔ گل یاد می آرد به حسرت لخت دل از جیب…

ادامه مطلب