همچو چهرت کی بود آتش چوزلفت دودکی

همچو چهرت کی بود آتش چوزلفت دودکی ز آتش ودودت جز آب چشم دیده سودکی گه زره سازی در آتش گه به گل بازی کند…

ادامه مطلب

نه همی حسن چهره دارددوست

نه همی حسن چهره دارددوست کآنچه حسن است درجهان با اوست حسن دلبر نباشد از خط و خال چه بری لذت از گل ار بی…

ادامه مطلب

نمی‌دانم چه شور است این ز عشق دوست در دل‌ها

نمی‌دانم چه شور است این ز عشق دوست در دل‌ها که شیرین‌کام از او هستند مجنون‌ها و عاقل‌ها به خود گفتم زعشق آسان شود هر…

ادامه مطلب

من پیرم و دل مرده تو داری به جبین چین

من پیرم و دل مرده تو داری به جبین چین من خون جگر خورده بود لعل تو رنگین دامان من از اشک چو چرخ است…

ادامه مطلب

مردمان بینند کز چشمم همی خون می رود

مردمان بینند کز چشمم همی خون می رود کس نداند از کجا می آید وچون می رود پر شود دامانم از یاقوت و مرجان و…

ادامه مطلب

گفتی دهمت بوسی ودیدی که ندادی

گفتی دهمت بوسی ودیدی که ندادی داغی به دل زارم از این درد نهادی بگشودهر آن عقده که اندر دل ما بود بستی چو به…

ادامه مطلب

گفتم بده بوسی ز لب گفتا زر وسیم توکو

گفتم بده بوسی ز لب گفتا زر وسیم توکو گفتم که جان دارم به کف گفتا که تسلیم توکو گفتم به رویت عاشقم کم جور…

ادامه مطلب

کنی تا کی پریشان چون دل من زلف پر چین را

کنی تا کی پریشان چون دل من زلف پر چین را نمائی چند بی سامان همی دلهای مسکین را به هر سوکامدی از مشک تاتار…

ادامه مطلب

فراق یار چه دانی چه می کندبا من

فراق یار چه دانی چه می کندبا من به جان من زند آتش بر آتشم دامن چنان شود که نماند دگر نم اندر یم ز…

ادامه مطلب

عاشق روی نگارم کفر چه ایمان چه

عاشق روی نگارم کفر چه ایمان چه خاکسار کوی یارم باغ چه بستان چه هر که را یوسف رخی گردد عزیز مصر دل دهر او…

ادامه مطلب

شب از خیال روی توخوابم نمی برد

شب از خیال روی توخوابم نمی برد در حیرتم ز گریه که آبم نمی برد دارم دلی کباب ولی چشمش از غرور مست است ودست…

ادامه مطلب

ساقیا خیز وده از باده به من جامی چند

ساقیا خیز وده از باده به من جامی چند کن مرا هست وز خود بی خبر ایامی چند زاهدان منع من از عشق رخ دوست…

ادامه مطلب

زد سر زلف خود آن دلبر که اکنون دل ببر

زد سر زلف خود آن دلبر که اکنون دل ببر هر که جان دارد به تن از دست اوچون دل ببر دلبری آموخت لیلی از…

ادامه مطلب

روبروی آفتاب آئینه بر رو بسته ای

روبروی آفتاب آئینه بر رو بسته ای یاگرو رخشندگی را با رخ او بسته ای نیست کس را تاب کاندازد نظر بر آفتاب برقع از…

ادامه مطلب

دوشم آن ترک پریچهره به بر آمد ورفت

دوشم آن ترک پریچهره به بر آمد ورفت تندوآهسته تر از باد سحر آمد ورفت زیست نمود دمی تاکه ببینم رخ او چون خیالی که…

ادامه مطلب

دلبران از هرطرف ره بر دل ودین بسته اند

دلبران از هرطرف ره بر دل ودین بسته اند عاشقان هم چشم از آن وهم از این بسته اند هر کجا مرغ دلی باشد اسیر…

ادامه مطلب

دل زخمدار و طره او مشکبو بود

دل زخمدار و طره او مشکبو بود ناسور اگر دلم کند از بوی او بود تا درکنار من بنشیند سهی قدی از چشمه های چشم…

ادامه مطلب

در ودیوار دل از عشق جانان چون خراب آید

در ودیوار دل از عشق جانان چون خراب آید فضای دل هماندم پر زنور آفتاب آید دلم ازآتش عشق پریروئی بود بریان که چون ازدل…

ادامه مطلب

خیمه زدسلطان عشق اندر دلم

خیمه زدسلطان عشق اندر دلم کار بس گردیده مشکل بر دلم گشت خون وز دیده ام آمد برون از غم شوخی پری پیکر دلم آرمش…

ادامه مطلب

چون شانه را به طره طرار می کشی

چون شانه را به طره طرار می کشی خط خطا به صفحه تاتار می کشی بر دوش من گذار چه حمال گشته ای کز مشک…

ادامه مطلب

چه اول مهربان بودی چه آخر کینه جو گشتی

چه اول مهربان بودی چه آخر کینه جو گشتی بسی شیرین زبان بودی چه تندوتلخ گو گشتی ز شرم عارضت خورشید تابان منکسف آمد مگر…

ادامه مطلب

جلوه به پیش قامتت سرو چمن نمی کند

جلوه به پیش قامتت سرو چمن نمی کند وزغم سروفاخته ناله چومن نمی کند بینداگر رخ تورا بلبل بینوا اگر یاد ز گل نیاورد جابه…

ادامه مطلب

توسلیمانی وما مورتوایم

توسلیمانی وما مورتوایم لیک شیریم چومنظور توایم غائب از چشمی و حاضر به خیال تو مپندار که ما دور توایم چه غم از فتنه چشمت…

ادامه مطلب

تا که خود را زبر دوست جدا می بینم

تا که خود را زبر دوست جدا می بینم مبتلای غم ودر بند بلا می بینم دل و جانم اگر از عشق فنا شدغم نیست…

ادامه مطلب

بیاد ابروی تو شد قدم به شکل هلالی

بیاد ابروی تو شد قدم به شکل هلالی نمی شود دل من گاهی از خیال تو خالی مگر که دیده منجم قد و رخ تو…

ادامه مطلب

به پیش یار مرا هیچ اعتباری نیست

به پیش یار مرا هیچ اعتباری نیست ز هیچ راه به کویش مرا گذاری نیست فدای دوست نکردم چرا دل و جان را چو من…

ادامه مطلب

بتا دیر آمدی وزودرفتی

بتا دیر آمدی وزودرفتی چوآتش آمدی چون دودرفتی مگر بخت من وعمر منی تو که هم دیر آمدی هم زودرفتی رود چون آب رود اشک…

ادامه مطلب

ای وجودت مظهر لطف الهی

ای وجودت مظهر لطف الهی در رخت پیدا شکوه پادشاهی نیست دست هیچکس بالای دستت حاکمی و مقتدر کن هر چه خواهی ملک ملک توست…

ادامه مطلب

ای دل اگر یار منی در عشق شو ثابت قدم

ای دل اگر یار منی در عشق شو ثابت قدم ور تو پرستار منی خو کن به درد ورنج وغم از درد وغم گر خون…

ادامه مطلب

آن پری پابست گیسوی گره گیرم نمود

آن پری پابست گیسوی گره گیرم نمود عاقبت دیوانه ام کرد وبه زنجیرم نمود من نمی دادم بدودل نعلی از ابروی خویش اندرآتش بردوسحری کردوتسخیری…

ادامه مطلب

اسیر بند تو در روزگار آزاد است

اسیر بند تو در روزگار آزاد است نصیب هر که شود نعمت خداداداست دلم نمی شود اندر فراق تو غمگین که در فراق هم از…

ادامه مطلب

از بی وفایی یار دارم بسی شکایت

از بی وفایی یار دارم بسی شکایت کومحرمی که گویم در پیش او حکایت ای یار بر من زار رحم ورعایتی کن کز شاه بر…

ادامه مطلب

هرکه را دیدم به دیدار رخت مشتاق بود

هرکه را دیدم به دیدار رخت مشتاق بود حسن رخسار تو از بس شهره آفاق بود ماه چون روی تو بود ار ماه مشکین زلف…

ادامه مطلب

نه همی دین و دل از ما برده ای

نه همی دین و دل از ما برده ای دین ودل از پیر وبرنا برده ای نه همی دل برده ای از بت پرست دل…

ادامه مطلب

نظر در آینه کن تا جمال خویش ببینی

نظر در آینه کن تا جمال خویش ببینی ز حسن خود شوی آگه به روز من بنشینی عدوی پیر وجوانی بلای تاب وتوانی به جلوه…

ادامه مطلب

من چیستم که دم زنم از عشق روی تو

من چیستم که دم زنم از عشق روی تو من کیستم که راه دهندم به کوی تو از هر طرف به سوی تو راه است…

ادامه مطلب

ماه رویت ز بسکه پر نوراست

ماه رویت ز بسکه پر نوراست شد یقینم که مادرت حور است شرح موی توسوره واللیل وصف روی تو آیه نور است موی تو نافه…

ادامه مطلب

گمانم اینکه دل دوست نیست مایل ما

گمانم اینکه دل دوست نیست مایل ما که روزگار نگردد به خواهش دل ما به غیر حسرت و اندوه ودرد ورنج وتعب ز زندگانی دنیا…

ادامه مطلب

گفتم به لاله داغ به دل بهر کیستی

گفتم به لاله داغ به دل بهر کیستی گفت از برای دوست مگر خود تو نیستی گفتم مگر که دوست چه کرده است با دلت…

ادامه مطلب

کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی

کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی بودچشم تومست ومی کند زلف تو بدمستی دل ازدست چو توماهی کجا کی جان برد سالم…

ادامه مطلب

فغان که دل به برم خون شد ازجفای فراق

فغان که دل به برم خون شد ازجفای فراق خدا به داد دل من دهد سزای فراق روای طبیب مده درد سر مرا وبه خویش…

ادامه مطلب

عاشق روی توام با کفر وایمانم چه کار

عاشق روی توام با کفر وایمانم چه کار می پرستم من تو را با این و با آنم چه کار گشته ام از دولت عشقت…

ادامه مطلب

شب شد وشمس منزوی گردید

شب شد وشمس منزوی گردید شبروان وقت شبروی گردید ای خوش آن چاکری که ازخدمت مورد لطف خسروی گردید روخیانت مکن که می ترسم رانده…

ادامه مطلب

زیر سرو و پای گل بنگر صفای لاله را

زیر سرو و پای گل بنگر صفای لاله را زن دوجام می که تا گیرد غم صد ساله را نوعروس باغ را با این سه…

ادامه مطلب

زاهدا کم کن بلنداقبال را تکفیر و رد

زاهدا کم کن بلنداقبال را تکفیر و رد نام او راحرز کن چون قل هوالله احد با گلی ومی اگر گوئی که ما دل بسته…

ادامه مطلب

روا نباشد اگر گویمت که مه روئی

روا نباشد اگر گویمت که مه روئی تو آفتابی وپرتو دهنده اوئی به سیر باغ وگلستان چه حاجت است تو را که سروقامت وگلچهر ویاسمین…

ادامه مطلب

دوش با خونین دل خود گفتگوئی داشتم

دوش با خونین دل خود گفتگوئی داشتم صوفی آسا تا سحرگه های و هوئی داشتم گفتم ای آشفته دل دیشب نمی دیدم ترا گفت جا…

ادامه مطلب

دلبری از زلفوخط وخال نباشد

دلبری از زلفوخط وخال نباشد سلطنت از تاج وتخت ومال نباشد دلبری از چیز دیگر است بتان را سلطنت الا ز ذوالجلال نباشد زهد فروشی…

ادامه مطلب

دل در آن طره ی گره گیر است

دل در آن طره ی گره گیر است جای دیوانه زیر زنجیر است چشم او گر بود غزال اما مژه اش همچوچنگل شیر است تیره…

ادامه مطلب

در شاه نشین دل من یار نشسته

در شاه نشین دل من یار نشسته نوری است فروزنده که در نار نشسته آن تازه گل آمد به کفم عاقبت الامر غم نیست به…

ادامه مطلب