ای آن که معانی ز تو محتاج شده

ای آن که معانی ز تو محتاج شده ناموس سخن از تو به تاراج شده ربطی نبود به نظم و نثرت، گویی معنی ز قلمرو…

ادامه مطلب

با من بخت سیاه در بدمهری ست

با من بخت سیاه در بدمهری ست زهری ست، اگرچه رنگ او پازهری ست از حال خراب من خبر می گوید رنگم که چو زعفران…

ادامه مطلب

جمعی که به هند رانده از ایرانند

جمعی که به هند رانده از ایرانند چلمرد در سرای سنبل خانند کو مسهل حکمتی که این تیره دلان چون خال سفید، عیب هندستانند سلیم…

ادامه مطلب

در عشق کجا دمی به عشرت بودم؟

در عشق کجا دمی به عشرت بودم؟ دایم هدف تیر ملامت بودم تیغش به سرم رسید و از پای گذشت افسوس که سخت تیزدولت بودم…

ادامه مطلب

گه منع کنندم ز غم مشتاقی

گه منع کنندم ز غم مشتاقی گه طعنه زنندم ز شراب و ساقی القصه دل سوخته ام نیست دمی آسوده چو سنگ آتش از چخماقی…

ادامه مطلب

از گریه ی ماست هرکجا طوفانی ست

از گریه ی ماست هرکجا طوفانی ست وز ناله ی ماست هرکجا افغانی ست بلبل که به علم ناله افلاطون است در مکتب ما، طفل…

ادامه مطلب

ای آنکه ترا مدح و ثنا می گویم

ای آنکه ترا مدح و ثنا می گویم نامت چوبرم، نام خدا می گویم خواهم ز درت بار سفر بربندم تا حال ثنا، کنون دعا…

ادامه مطلب

ایزد ما را ز لطف چون جان می داد

ایزد ما را ز لطف چون جان می داد ای کاش دلی امین ایمان می داد می آمد ازو بیش ازینها به ظهور نفس ما…

ادامه مطلب

چون چشم حسود است جهان برمن شور

چون چشم حسود است جهان برمن شور آواره ی عالمم چو بیت مشهور صبحم همه شام است، ولی شام فراق روزم همه شب، ولی شب…

ادامه مطلب

درهم دلم از بودن شهر و ده شد

درهم دلم از بودن شهر و ده شد دلگیر ز وضع جمعه و شنبه شد در سایه ی بخت تیره عمرم بگذشت چون داغ که…

ادامه مطلب

ما حاصل شاخسار خشکی داریم

ما حاصل شاخسار خشکی داریم گل نیست به دست، خار خشکی داریم وصل تو گرانبهاست ای گوهر و ما همچون دریا، کنار خشکی داریم سلیم…

ادامه مطلب

ابروی تو از غمزه دگر پر گره است

ابروی تو از غمزه دگر پر گره است تیری انداز چون کمان به زه است هر عضوم ازو، جدا نشاطی دارد در دل عشق تو…

ادامه مطلب

ای اهل سخن از کرمت شکرگزار

ای اهل سخن از کرمت شکرگزار مثقال هنر پیش تمیزت خروار در عهد تو سامان دگر یافت سخن آری خرجش کم است و دخلش بسیار…

ادامه مطلب

این عشق که برق عافیت پرداز است

این عشق که برق عافیت پرداز است جان پرور ما چو شعله ی آواز است بیماری عشق در وجود مردان همچون تب شیر و یرقان…

ادامه مطلب

چون شعله ز خویش باش افروختنی

چون شعله ز خویش باش افروختنی ذاتی بود این هنر، نه آموختنی کو آتش عشقی، که شده در تن من چون رشته ی شمع، هر…

ادامه مطلب

دیگر به چمن نغمه ی مرغان سرشد

دیگر به چمن نغمه ی مرغان سرشد از خنده ی گل، ابر بهاری تر شد از لاله و گلگشت چمن، همچو بهشت عالم ز بهار،…

ادامه مطلب

ماییم درین گلشن پر بیم و امید

ماییم درین گلشن پر بیم و امید آشفته و تیره روز چون سایه ی بید از قصه ی عشق، صرفه در خاموشی ست به ز…

ادامه مطلب

از تندی مرکب نه ز زین افتادی

از تندی مرکب نه ز زین افتادی گویم ز چه ای قبله ی دین افتادی از غیب ترا بشارت فتح رسید در سجده ی شکر…

ادامه مطلب

ای بزم ترا ساغر می مجمره سوز

ای بزم ترا ساغر می مجمره سوز هر روز ز ایام تو روز نوروز از گلشن اقبال تو کان خرم باد خورشید بود یک گل…

ادامه مطلب

با هم دو برادر سیه فام ببین

با هم دو برادر سیه فام ببین گویی که دوپاره کرده ای یک سرگین لیکن به قد پست و بلند ایشان فرق است چو سایه…

ادامه مطلب

حاسد که همه دعوی لافش پوچ است

حاسد که همه دعوی لافش پوچ است از مغز حیا، چو نافش پوچ است از طبع زبان دراز، معنی مطلب شمشیر کشیده را غلافش پوچ…

ادامه مطلب

دیگر ز چمن خرمی اخراج شده ست

دیگر ز چمن خرمی اخراج شده ست سامان گل از خزان به تاراج شده ست پروانه به بخت خویشتن می نازد بلبل به گل چراغ…

ادامه مطلب

ماییم که داغ دل ما ناسور است

ماییم که داغ دل ما ناسور است از پای فتاده ایم و منزل دور است احوال خود از کسی چه پنهان داریم چون زلف، پریشانی…

ادامه مطلب

از صحبت آن رشک ملک می ترسم

از صحبت آن رشک ملک می ترسم زخمم، ز ملاقات نمک می ترسم یک خنده به کام دل نکردم هرگز چون طفل دبستان ز فلک…

ادامه مطلب

ای بلبل خوش نغمه، مکان تو کجاست

ای بلبل خوش نغمه، مکان تو کجاست آتشکده ی آه و فغان تو کجاست تا چند درین چمن سراغ تو کنیم عنقا نه ای، آخر…

ادامه مطلب

باغی دارم همچو بهشت ای بلبل

باغی دارم همچو بهشت ای بلبل باغی که بود غبار خاکش سنبل باغی که کهن قلعه ی بنگاله ازو شد قلعه ی قهقهه ز خندیدن…

ادامه مطلب

چون حرف تب تو در میان می افتد

چون حرف تب تو در میان می افتد پیمانه ز دست می کشان می افتد افلاک ز لرزیدن تو می لرزد برخیز، وگرنه آسمان می…

ادامه مطلب

دیگر ز بهار، شورش مرغان است

دیگر ز بهار، شورش مرغان است وز نغمه چمن چومجلس مستان است از سبزه زمانه عرصه ی کشمیر است وز لاله چمن دیار داغستان است…

ادامه مطلب

ماییم و دلی که دایم از غم خون است

ماییم و دلی که دایم از غم خون است از دایره ی ساختگی بیرون است موزونی طبع ما بود زینت ما تقطیع برای طبع ناموزون…

ادامه مطلب

از شورش دریاست دلم غمخورکی

از شورش دریاست دلم غمخورکی خوش نیست صدای آب جز شرشرکی بار سفرم کجا به کشتی بودی چون موج مرا بودی اگر اشترکی سلیم تهرانی

ادامه مطلب

ای خواجه ترا چه پیرهن می باید؟

ای خواجه ترا چه پیرهن می باید؟ آن جسم کثیف را کفن می باید از بهر اخ و تف تو چاه مبرز چون چاه زنخ،…

ادامه مطلب

بر هرچه نگاه کردم اسباب غم است

بر هرچه نگاه کردم اسباب غم است چیزی که ازو دلم شود شاد، کم است ما را به وصال او چه جای شادی ست در…

ادامه مطلب

خواجه نکند نظر به سوی حلوا

خواجه نکند نظر به سوی حلوا گویی هرگز ندیده روی حلوا در خانه ی زین هنوز اگر پای نهد اسبش مگسی شود به بوی حلوا…

ادامه مطلب

دل از غم عشق گلرخان بی تاب است

دل از غم عشق گلرخان بی تاب است آغشته به خون چو لاله ی سیراب است هر جزوی ازان بود بر نوخطی گویی دل من…

ادامه مطلب

مهری به دلم چو نور در باصره ای

مهری به دلم چو نور در باصره ای شوری به سرم چو دود در مجمره ای در بزم ز ناله بینوایم، ای کاش مطرب ز…

ادامه مطلب

از شوق تو خون در دل گل می جوشد

از شوق تو خون در دل گل می جوشد شمع از هوست به سوختن می کوشد از عکس گل روی تو دایم چون گل آیینه…

ادامه مطلب

ای حاصل دور سال و ماه عالم

ای حاصل دور سال و ماه عالم وی سایه ی لطف تو پناه عالم تا نام و نشان ز عید در عالم هست درگاه تو…

ادامه مطلب

بر خواجه ببین و قامت و رفتارش

بر خواجه ببین و قامت و رفتارش وان صعوه که شد بینی او منقارش بالاپوش است در حقیقت او را چون بال مگس، علاقه ی…

ادامه مطلب

خود را چه اسیر غم ایام کنم؟

خود را چه اسیر غم ایام کنم؟ رفتم که شراب عیش در جام کنم گر دل ز برم رمید، من هم داغی بر سینه بسوزم…

ادامه مطلب

رخشت که دمش علامت چوگان است

رخشت که دمش علامت چوگان است در دعوی خود چو گوی در میدان است رنگین شود از رنگ خوشش دست، مگر در خانه ی زین…

ادامه مطلب

مال دنیا که منعمان را جان است

مال دنیا که منعمان را جان است فرداست که صرف کار محتاجان است تا چند به پشت گاو، خر خواهد بود آخر گذر پوست به…

ادامه مطلب

افسوس که از شورش این بحر خطیر

افسوس که از شورش این بحر خطیر عاجز گردید ناخدای تدبیر از موج به موج است گذارم، گویی مورم که رهم فتاده بر روی حصیر…

ادامه مطلب

ای دشمن اهل سخن از بی سخنی

ای دشمن اهل سخن از بی سخنی در عیب هنر، کار تو گوهرشکنی انصاف چگونه در تو گنجد، که پر است بیرون تو از کبر…

ادامه مطلب

بی تاب و تبم چو شمع تن می میرد

بی تاب و تبم چو شمع تن می میرد می میرم اگر آتش من می میرد از آتش دوزخ دل ما را چه غم است…

ادامه مطلب

دارم ز غم تو صد فغان اندر دل

دارم ز غم تو صد فغان اندر دل باری چو زمین و آسمان اندر دل عشقی چو عتاب دشمنان اندر سر مهری چو حساب دوستان…

ادامه مطلب

زان طرف کله چو کاکل آید بیرون

زان طرف کله چو کاکل آید بیرون دود از دل شاخ سنبل آید بیرون در هر چمنی که روی او گل باشد از غنچه چو…

ادامه مطلب

می آیی و مطلب دل این بود، بیا

می آیی و مطلب دل این بود، بیا نزدیک شدی و شوق افزود، بیا از روزن دیده، چشم دل بر راه است ای روشنی دیده…

ادامه مطلب

آسوده نه ایم یک زمان از رفتن

آسوده نه ایم یک زمان از رفتن اما نکنیم آه و فغان از رفتن از سیر و سفر چه غم سبکروحان را کی مانده شود…

ادامه مطلب

ای خواجه ترا ضعیفی از پیری نیست

ای خواجه ترا ضعیفی از پیری نیست از گرسنگی ست سستی، از سیری نیست اسبی که کشند بر ورق نقاشان گر بی حرکت بود ز…

ادامه مطلب

تا افتادی ز صدر زین، ناشادم

تا افتادی ز صدر زین، ناشادم از نسبت مرکب تو خصم بادم می خواستم این الم مرا هم باشد چون اسب نداشتم، ز پا افتادم!…

ادامه مطلب