به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلتان

به خود بست آنکه ز آب و تاب خود چون گوهر غلتان

بود سرگشتهٔ گرداب خود چون گوهر غلتان

ز بس از ترک خواهش آبرو گردآوری کردم

رسانده دام ام را آب خود چون گوهر غلتان

مگر مثل تویی باشد که پهلوی تو نشیند

تو خواهی هم‌نشین باب خود چون گوهر غلتان

شکوه آب و تاب حسن با خلوت نمی‌سازد

ترا برده ز جا سیلاب خود چون گوهر غلتان

به بیداری نشاید چشم تمکین داشت از وضعش

که سازد صرف شوخی خواب خود چون گوهر غلتان

گرفتارم به پیش حسن معنی‌های خود جویا

بود دایم بی‌تاب خود چون گوهر غلتان

جویای تبریزی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *