یحیا جواهری
یوسف گمشدهات نام و نشان را چه کند
یوسف گمشدهات نام و نشان را چه کند سخن از عشق بگو زخم زبان را چه کند آنکه در سفره ندارد لب نانی تو بگو…
وقتی تکان میداد حجم شانههایش را
وقتی تکان میداد حجم شانههایش را میگفت با من آخرین افسانههایش را از حرف حرف بیکلامش خوب فهمیدم او دوست دارد غربت ویرانههایش را گفتم…
هر کجا بزم شراب است؛ تویی پا به رکاب
هر کجا بزم شراب است؛ تویی پا به رکاب نکند دستهگلی را بدهی باز به آب دل به هرجا فکنی؛ یا بکنی میلِ خودت هوس…
نه در وطن دل شاد و نه همدمی باشد
نه در وطن دل شاد و نه همدمی باشد طلوع صبح، پیامآور غمی باشد حکیم توس چنین گفت و من نمیگویم که روی سینهٔ سهراب،…
میخواهمت اگرچه تویی خواهش محال
میخواهمت اگرچه تویی خواهش محال هی میزند دلم به هوای تو بال بال لبریزم و پُرم چقدر بعدِ رفتنات گاهی پُر از شکست و زمانی…
من به میل خودم از خانه گریزان نشدم
من به میل خودم از خانه گریزان نشدم عشق فرمود بیا، رفتم و پنهان نشدم گفتم این مزرعه را آب دهم سبز کنم تکهیی ابر…
ماه را در ظلمات شب یلدا ببرید
ماه را در ظلمات شب یلدا ببرید دلِ سرگشتۀ ما را به تماشا ببرید شکرِ للله که مسجد پُر و میخانه تهیست پس مرا نیز…
گردشِ چشم تو دزدید نگاه همه را
گردشِ چشم تو دزدید نگاه همه را مثل دزدی که شبیخون زده راه همه را در پسِ پلک سیاه تو هوا توفانیست به کجا میبرد…
کسی که میگذرد کوچهگرد تنهاییست
کسی که میگذرد کوچهگرد تنهاییست یکی و یک نفر؛ اما دلش چو دریاییست به طنز یا که به جِد گفت در زمین خدا کسیکه عشق…
فراهم کن اوقات خوش با غزل
فراهم کن اوقات خوش با غزل که دمساز عشق است تنها غزل همه دلخوشیهای یک شاعر است دو سه تا دوبیتی و ده تا غزل…
صلاح نبست که در خانه وقت شام نیایی
صلاح نبست که در خانه وقت شام نیایی چو ماه چاردهم در شب ظلام نیایی چه اتفاق بد افتاده من نمیدانم؟! که وقت خلوت و…
شاید بریده باشند با تیغ، نای ما را
شاید بریده باشند با تیغ، نای ما را تا نشنود خدا هم جیغ و صدای ما را با سارقان بگویید: چیزی نمانده دیگر امشب مگر…
زمانهییست که یار از دیار بگریزد
زمانهییست که یار از دیار بگریزد گل از نسیم و پلنگ از شکار بگریزد به جان دوست؛ که کار زمانه برعکس است بعید نیست که…
دیگر ندارد با کسی پیوند، دیوانه
دیگر ندارد با کسی پیوند، دیوانه بر روی دنیا میزند لبخند دیوانه شاید رسولان رفته در سیارهٔ دیگر دنیای ما افتاده دستِ چند دیوانه از…
دنیا قشنگ و یار قشنگ و خدا قشنگ
دنیا قشنگ و یار قشنگ و خدا قشنگ این لحظههای تلخ شود با شما قشنگ در خلقت تو یک سرِ مو اشتباه نیست سیما قشنگ…
دگر افسانه شد آن کاکُل و ابروی کجات
دگر افسانه شد آن کاکُل و ابروی کجات نیست درشعر گپ از سلسلهٔ موی کجات از خدا خواستهام تا که خودش راست کند کجی زلف…
در کوچه کسی نیست بیا یار همین جاست
در کوچه کسی نیست بیا یار همین جاست آنکس که تو جوییش به بازار، همین جاست در شهر به جز شایعه حرف دگری نیست ساز…
خورشید میتراود در چشم صبحخیزان
خورشید میتراود در چشم صبحخیزان نوروز را بیارید در فصل برگریزان اردیبهشت ما غم، جوزای ما محرم تقویم فصلهامان هرگز نبوده میزان چون پهلوان زخمی…
چو گِردباد دویدیم؛ تا به آخر خط
چو گِردباد دویدیم؛ تا به آخر خط به هیچ جا نرسیدیم تا به آخر خط کسی ندید که ما نیز پا به پای شما سپند…
چقدر ببوسد این دل، لب سرخ برچهها را
چقدر ببوسد این دل، لب سرخ برچهها را و به شانههام زخم تبر و تبرچهها را ز مخنثان چه جویی هنر و وفا و مردی…
جای باران گر ببارد سنگ سرخ از آسمان
جای باران گر ببارد سنگ سرخ از آسمان سر ز راهت بر ندارم؛ آی یار مهربان! بیش از این دیگر مگو این من منم آن…
تو آمدی و در این قصه احتمالات است
تو آمدی و در این قصه احتمالات است چه آمدن که شبیه نزول آیات است ز خندههای دو دلداده خوب فهمیدم که طعم لذت دنیا…
تلاوت میکند چشمِ تو آیاتِ غزلها را
تلاوت میکند چشمِ تو آیاتِ غزلها را گزینش کرده از تفصیلها؛ حداقلها را تکلمهای شیرین تو «اَمثال و حِکَم» دارد؟! مگر از «دهخدا» آموختی ضربالمثلها…
پشت یک شعر قشنگ، دل من دق شده است
پشت یک شعر قشنگ، دل من دق شده است نکند بعدِ شکست باز عاشق شده است تا به او گفتم دل! شاعران غمگیناند گریهاش سلسلهدار…
بهسان چشمهٔ جاری ز اشک خویش ترم
بهسان چشمهٔ جاری ز اشک خویش ترم تو با منی و من از رودخانه بیشترم سری درون گریبان، دلی بهشانهٔ باد ز هر روانی دیگر…
به پاس حمایتهای بیدریغ شان از من
به پاس حمایتهای بیدریغ شان از من و برای این که بیهیچ تعارفی دوستش دارم خیلی زیاد. در کنج انزوای خودش کرد زندهگی با عاشقانههای…
بدون عشق جهان قصهٔ غریبانهست
بدون عشق جهان قصهٔ غریبانهست روایتی که در آن عشق نیست افسانهست تو آمدی جَرَیان یافت عطر تُند شراب به پشت پلک تو چشم است؛…
با من بخوان افسانههای سالِ پارت را
با من بخوان افسانههای سالِ پارت را افسانهی سیسانهی ایل و تبارت را گم کرده دنیا سورهی سبز بهارت را از گریه بیزارم؛ ولی امشب…
این کیست مثل هیچکس؛ اما شبیه من
این کیست مثل هیچکس؛ اما شبیه من ضد من است؛ یا خودِ من؛ یا شبیه من؟ من هیچجا نرفتهام، امروز یک نفر در شهر پرسه…
ای عشق تو در جانی و آقای جهانی
ای عشق تو در جانی و آقای جهانی یعنی همه چیزی، همه جایی، همه دانی زاین کوچه به آنکوچه، ازاین شهر به آنشهر هرجا که…
او باهزار ناز و فیس و افاده میرفت
او باهزار ناز و فیس و افاده میرفت از چشم تنگدستان، ابروگشاده میرفت در کوچهباغ، یاران دیدیم شاعری را یکآسمان غزل داشت پایِ پیاده میرفت…
امسال جای گل همهجا بود نام گل
امسال جای گل همهجا بود نام گل یکهفته کس ندید دریغا دوام گل موسیقی بهار دلی را تکان نداد آهنگ گریه داشت سلام و کلام…
از دست تو ای دل چه کشیدم تو چه دانی
از دست تو ای دل چه کشیدم تو چه دانی جان کندم و دشنام شنیدم تو چه دانی دنبال تو چون آب ازاین جوی به…
یار عیار تویی سین و سمک را چه کنم
یار عیار تویی سین و سمک را چه کنم تو درخشنده بمان ماه فلک را چه کنم بیحضور تو دلِ جمع میسر نشود خانۀ…
گه میکُشی به ناز و گهی زنده میکنی
گه میکُشی به ناز و گهی زنده میکنی قهر خداست این که تو با بنده میکنی فکر و حواس عاشق مفلس که جمع نیست…
صلاح نبست که در خانه وقت شام نیایی
صلاح نبست که در خانه وقت شام نیایی چو ماه چاردهم در شب ظلام نیایی چه اتفاق بد افتاده من نمیدانم؟! که وقت خلوت…
دیوانه آدم است ز جنس وحوش نیست
دیوانه آدم است ز جنس وحوش نیست روح خداست در تن او، لای و لوش نیست در انزوای مطلق خود فکر میکند که تخت…
در این کشاکش و این گیرودار، دیوانه
در این کشاکش و این گیرودار، دیوانه مرا به حال خودم واگذار دیوانه! نه خندهیی، نه تکانی، نشستهای خاموش چو برج غمزدهٔ زهرمار، دیوانه…
تو نیم رخ بنما تا تمام ماه بمیرد
تو نیم رخ بنما تا تمام ماه بمیرد به پیش چشم تو خورشید صبحگاه بمیرد اگر تو حکم دهی عشق سربلند بماند اگر تو…
به اناری چقدر خونِ جگر خورد درخت
به اناری چقدر خونِ جگر خورد درخت سیب تا چیده نشد سنگ به سر خورد درخت شیرهٔ جان خودش را به تو بخشید، ولی…
این جماعت بدون می مستاند
این جماعت بدون می مستاند دزدهای چراغ در دستاند تا هوا گرگ و میش شد کم کم همه در حزب باد پیوستند هم به…
یکسو شرنگ پول و یکسو شرنگ گیلاس
یکسو شرنگ پول و یکسو شرنگ گیلاس یاران به حیرت اندر، در آب و رنگ گیلاس بر کاشفان باده از ما درود بادا کز صلحهای…
وقتی امید بود بشر خودکشی نکرد
وقتی امید بود بشر خودکشی نکرد در جنگ مُرد، شکل دِگر خودکشی نکرد جنگید تا که رام کند سرنوشت را از گردش قضا و قدر…
هر کس در اینجا یکرقم یکرنگ میمیرد
هر کس در اینجا یکرقم یکرنگ میمیرد عسکر جدا؛ دشمن جدا در جنگ میمیرد از دشت میآمد کسی، فریاد زد آهای… اینجا زنی در زیر…
نه چون تو؛ اما من نیز خوبم
نه چون تو؛ اما من نیز خوبم تو میطلوعی، من میغروبم وقتی بیایی من مرده باشم آیا تو را بر فرقم بکوبم؟ در رگرگِ من…
میترسم از سیهدلی چشمهای تو
میترسم از سیهدلی چشمهای تو از آسمان مخملی چشمهای تو دریاچهٔ نگاه تو را گزمه میکنند این گاردهای ساحلی چشمهای تو من نیز غافلم که…
من جدا نکردهام شعر خوب، شعر بد
من جدا نکردهام شعر خوب، شعر بد شعر مال مردم است تا همیشه تا ابد چونکه تنگ شد دلت، بیصدا و ناگهان شعر منفجر شود…
مانند اوضاعی که در ملک خراسان است
مانند اوضاعی که در ملک خراسان است حالم پریشان در پریشان در پریشان است تنها نه من، تنها نه تو، تنها نه عاقلها دیوانه هم…
گرچه با لفظ قلم جان و جهانت خواند
گرچه با لفظ قلم جان و جهانت خواند پشت سر یاغی آشفتهروانت خواند گاه از حد گذرد رنج تظاهر کردن آنقدر مسخ که معشوقه جوانت…
کوتاهه
کوتاهه این سیه چُرده چه قلبی دارد مثل پاغندهیی از برف سفید و روشن از نگاهش پیداست… یحیا جواهری