اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد

اسیر بند گیسویت، کجا در بند جان باشد زهی دیوانه عاقل، که در بندی چنان باشد به دست باد گفتم جان فرستم باز می‌گویم که…

ادامه مطلب

یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد

یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد در پی او می‌روم، تا به کجا می‌کشد نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست گر قلمی‌ می‌کشد،…

ادامه مطلب

هر که با، عشق آشنا شد، زحمت جان، بر نتافت

هر که با، عشق آشنا شد، زحمت جان، بر نتافت درد پر ورد محبت، بار درمان بر نتافت هر دماغی، کز هوای خاک کویش برد،…

ادامه مطلب

نمی‌پرسی ز حال ما، نه از ما یاد می‌آری

نمی‌پرسی ز حال ما، نه از ما یاد می‌آری عزیز من عزیزان را کسی دارد بدین خواری؟ دل من کز همه عالم نیاز آرد به…

ادامه مطلب

می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد

می‌کشم خود را و بازم دل بسویش می‌کشد مو کشان زلفش مرا در خاک کویش می‌کشد می‌برد حسنش به روی دلستان هر جا دلی است…

ادامه مطلب

مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان

مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو…

ادامه مطلب

مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید

مانده یک ذره از آن دل که هوای تو گزید لله الحمد که آن ذره به خورشید رسید این همان ذره خاکی هوادار شماست که…

ادامه مطلب

گفتم خیال وصلت گفتا بخواب بینی

گفتم خیال وصلت گفتا بخواب بینی گفتم مثال قدت گفتا در آب بینی گفتم به خواب دیدن زلفت چگونه باشد؟ گفتا که خویشتن را در…

ادامه مطلب

قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این

قدم خمیده گشت، ز بار بلاست این اشکم روان شدست، ز عین عناست این در خویش ره نداد دلم هیچ صورتی غیر خیال دوست که…

ادامه مطلب

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم در مقامی که شهیدان غمت را طلبند من به خون…

ادامه مطلب

سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن

سر کویش هوس داری، خرد را پشت پایی زن درین اندیشه یکرو شو، دو عالم را قفایی زن طریق عشق می‌ورزی خرد را الوداعی گو…

ادامه مطلب

ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی می‌کنم

ز آب مژگان هر شبی خرقه نمازی می‌کنم سرو قدت را دعای جان درازی می‌کنم در رسنهای دو زلف کافرت پیچیده‌ام غازیم غازی، به جان…

ادامه مطلب

دلی که شیفته یار دلربا باشد

دلی که شیفته یار دلربا باشد همیشه زار و پریشان و مبتلا باشد بلی عجب نبود گر بود پریشان حال گدا که در طلب وصل…

ادامه مطلب

در مسجد چه زنی اینک در میکده باز

در مسجد چه زنی اینک در میکده باز خیز مردانه قدم در نه و خود را در باز مست رو بر در میخانه که مستان…

ادامه مطلب

خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد

خوش دولتی است عشقت تا در سر که باشد پیدا بود کزین می در ساغر که باشد هر عاشقی ندارد بر چهره داغ دردت آن…

ادامه مطلب

چون خاک شوم وز گل من خار برآید

چون خاک شوم وز گل من خار برآید زان خار ببوی تو همه گل ببر آید از عمر بسی رفت و ندانم که چه باقی…

ادامه مطلب

چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست

چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست دیده را هر شب خیالت می‌شود مهمان، ولی…

ادامه مطلب

جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود

جان شیرین گر قبول چون تو جانانی بود کی به جانی باز ماند، هر که را جانی بود؟ آب چشم و جان شیرین را کجا…

ادامه مطلب

تا کی آخر خاطر اندر بند هجران داشتن؟

تا کی آخر خاطر اندر بند هجران داشتن؟ یوسف جان عزیزان را به زندان داشتن تا کی ای نور بصر کردن نظر با دیگران همچو…

ادامه مطلب

بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد

بیا که ملک جمال تو را، زوال مباد به غیر طره، پریشانیی، بدو مرساد ز حضرتت خبری، کان به صحت است قرین سحر گهان، به…

ادامه مطلب

بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید

بگذار تا ز طرف نقابت شود پدید حسنی که مه ندارد و رویی که کس ندید برق جمال خرمن پندار ما بسوخت لعلت خیال پرده…

ادامه مطلب

باد سحر از کوی تو بویی به من آورد

باد سحر از کوی تو بویی به من آورد جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد دلهای ز خود رفته ما را که…

ادامه مطلب

ای عمر باز رفته، نمی‌آیی از سفر

ای عمر باز رفته، نمی‌آیی از سفر وی بخفت خفته، هیچ نداری ز ما خبر ما همچنان خیال تو داریم، در دماغ ما همچنان جمال…

ادامه مطلب

ای به دیدار توام، دیده گریان مشتاق!

ای به دیدار توام، دیده گریان مشتاق! ز اشتیاق لب لعلت، به لبم جان مشتاق دل به سوز تو چو پروانه به آتش مایل جان…

ادامه مطلب

از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی

از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی هر روز کشم بار عزیزی، به جدایی خون کرد دلم را غم یک روز فراقش خوش باش هنوز ای…

ادامه مطلب

یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور

یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور سایه‌وار از آفتابی ناگهان افتاده دور ما چو اشکیم از فراقش مانده در خون جگر…

ادامه مطلب

هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا می‌کشند

هر شب از کویت مرا سر مست و شیدا می‌کشند چون سر زلفت بدوشم بی‌سرو پا می‌کشند بارها کردم من از رندی و قلاشی کنار…

ادامه مطلب

نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد

نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد چو باد راهروی صبح خیز می‌خواهم که ناله سحر به…

ادامه مطلب

می‌برد سودای چشم مستش از راهم دگر

می‌برد سودای چشم مستش از راهم دگر از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر؟ دیده می‌بندم ولی از عکس خورشید بلند در درون می‌افتد…

ادامه مطلب

مشک ریزان می‌جهد، باد صبا از کوی دوست

مشک ریزان می‌جهد، باد صبا از کوی دوست شاخه‌ای گویی ربودست، از خم گیسوی دوست دوست می‌دارم نسیم صبح، راکو، در هوا تا نفس می‌‌آیدش،…

ادامه مطلب

ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود

ماهی ار ماه فلک را از کمان ابرو بود سروی ار سرو سهی را عنبرین گیسو بود ما که هر روزی به ماه طلعتت گیریم…

ادامه مطلب

گرز خورشید جمالت ذره‌ای پیدا شود

گرز خورشید جمالت ذره‌ای پیدا شود هر دو عالم در هوایش، ذره‌سان دروا شود شمع دیدارش اگر از نور تجلی پرتوی افکند بر کوه، چون…

ادامه مطلب

فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است

فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است زما مپرس، که حال درون دل، چون است به خون نوشته‌ام، این نامه را که خواهی…

ادامه مطلب

شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است

شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است به خفتگان، خبری می‌دهد، خروش خروس ز هاتف دگرست،…

ادامه مطلب

سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود

سر سودای تو هرگز ز سر ما نرود برود این سر سودایی و سودا نرود پرتو نور تجلی رخت، ممکن نیست که اگر کوه ببیند…

ادامه مطلب

ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا

ز درد عشق، دل و دیده خون گرفت مرا سپاه عشق، درون و برون گرفت مرا گرفت دامن من اشک و بر درش بنشاند کجا…

ادامه مطلب

دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی

دلا راه هوا خالی نخواهد بودن از گردی قدم مردانه نه کانجا به گردی می‌رود مردی خبر داری که درد او برآوردست گرد از من…

ادامه مطلب

در سرم زلف تو، سودا انداخت

در سرم زلف تو، سودا انداخت کار من زلف تو در پا انداخت ماند یک قطره خون، از دل ما دیده، آن نیز به دریا…

ادامه مطلب

خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است

خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم که…

ادامه مطلب

حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند

حاشا که تا سلمان بود، ترک می و ساغر کند ور نیز گوید می‌کنم، هرگز کسی باور کند شیخش هوس دارد که او، کمتر کند…

ادامه مطلب

چشم مخمور تو مستان را به هم بر می‌زند

چشم مخمور تو مستان را به هم بر می‌زند شور عشقت، عاشقان را حلقه بر در می‌زند دل همی نالد چو چنگ عشق تیز آهنگ…

ادامه مطلب

جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد

جان زندگی از چشمه پرنوش تو دارد دل، بستگی از سنبل خاموش تو دارد ای دانه و دام دل ما، حلقه کویت باز آی که…

ادامه مطلب

تا سودا شب نقاب صبح صادق کرده‌ای

تا سودا شب نقاب صبح صادق کرده‌ای روز را در دامن مشکین شب پرورده‌ای ای بسا شبها که با مهرت به روز آورده‌ام تا تو…

ادامه مطلب

بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است

بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است مرا که چشم تو بخت است…

ادامه مطلب

بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد

بر منت ناز و ستم، گرچه به غایت باشد حاش لله که مرا از تو شکایت باشد! جور معشوق همه وقت نباشد ز عتاب وقت…

ادامه مطلب

باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد

باد هوای کویت، گرد از جهان برآرد آب جمال رویت، ز آتش، فغان برآرد آبی بر آتشم زن، زان پیشتر، که ناگه خاک مرا هوایت،…

ادامه مطلب

ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا!

ای که روی تو، بهشت دل و جان است مرا! ای که وصل تو مراد دل و جان است، مرا! چون مراد دل و جانم،…

ادامه مطلب

آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟

آنجا که عشق آمد کجا پند و خرد را جا بود؟ در معرض خورشید، کی نور سها پیدا بود؟ رندیست کار بیدلان، تقوی شعار زاهدان…

ادامه مطلب

از چشم من خیال قدش کی برون رود؟

از چشم من خیال قدش کی برون رود؟ سروی است ناز از لب جو سرو چون رود؟ بنشست در درونم و غیر از خیال یار…

ادامه مطلب

وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید

وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید جان می‌دهم درین پی باشد مگر برآید در کار بینوایان، گر یک نظر گماری کار من و…

ادامه مطلب