کو آن دلی که آینهٔ درد و داغ نیست؟

کو آن دلی که آینهٔ درد و داغ نیست؟
عکس دل است و از تپش دل سراغ نیست
شورش‌گران بادیه راندند عقل را
دیگر به دست هیچ مسافر چراغ نیست
شعر هزار و یکشب غم را دگر مخوان
دل خون شد و برای شنیدن دماغ نیست
گنجشک ناله کرد و خودش را به دار زد
چون دید روی شاخه به غیر از کلاغ نیست
این‌جا دگر پرنده‌شدن کارِ مشکل است
گل نیست؛ سبزه نیست؛ هوا نیست؛ باغ نیست
یحیا جواهری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *