عکس دل است و از تپش دل سراغ نیست
شورشگران بادیه راندند عقل را
دیگر به دست هیچ مسافر چراغ نیست
شعر هزار و یکشب غم را دگر مخوان
دل خون شد و برای شنیدن دماغ نیست
گنجشک ناله کرد و خودش را به دار زد
چون دید روی شاخه به غیر از کلاغ نیست
اینجا دگر پرندهشدن کارِ مشکل است
گل نیست؛ سبزه نیست؛ هوا نیست؛ باغ نیست
یحیا جواهری