هر کارد که از کشته خود برگیرد

هر کارد که از کشته خود برگیرد و اندر لب و دندان چو شکر گیرد گر بار دگر بر گلوی کشته نهد از ذوق لبش…

ادامه مطلب

افسوس که اطراف گلت خار گرفت

افسوس که اطراف گلت خار گرفت زاغ آمد و لاله را بمنقار گرفت سیماب زنخدان تو آورد مداد شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت مهستی…

ادامه مطلب

آنی که بهیچ کس تو چیزی ندهی

آنی که بهیچ کس تو چیزی ندهی صد چوب مغل خوری پشیزی ندهی سنگی که بدان روغن بزرک گیرند گر بر شکمت نهند تیزی ندهی…

ادامه مطلب

ای کرده جفا و جور آئین، بحلی

ای کرده جفا و جور آئین، بحلی و آورده بجای مهر من کین، بحلی در بندگیت هر چه بگویم خجلم وز هر چه کنی زین…

ادامه مطلب

تن زود بخواری ای جلب بنهادی

تن زود بخواری ای جلب بنهادی وز گفته خویش نیک باز استادی گفتی خسبم در آب و نم در ندهم بر خاک بخفتی و نم…

ادامه مطلب

چون خاک زمین اگر عنان کش باشی

چون خاک زمین اگر عنان کش باشی وز باد جفای دهر ناخوش باشی زنهار ز دست ناکسان آب حیات بر لب مچکان اگر در آتش…

ادامه مطلب

در دایره ایکه آمد و رفتن ماست

در دایره ایکه آمد و رفتن ماست آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند در اینجهان یکدم راست کین آمدن از کجا و…

ادامه مطلب

دل بی تو، بجز خون جگر بارد، نی

دل بی تو، بجز خون جگر بارد، نی مانند تو، بی وفا فلک آرد، نی نی نی ز فلک چه عیب، تو عمر منی از…

ادامه مطلب

سهمی که مرا دلبر خباز دهد

سهمی که مرا دلبر خباز دهد نه از سر کینه از سر ناز دهد در چنگ غمش نمانده ام، همچو خمیر ترسم که بدست آتشم…

ادامه مطلب

کار از لب خشک و دیده تر بگذشت

کار از لب خشک و دیده تر بگذشت تیر ستمت ز جان و دل بر بگذشت آبیم نمود بس تنک آتش عشق چون پای بر…

ادامه مطلب

هر چند چو خاک راه خوارم گیری

هر چند چو خاک راه خوارم گیری خاک توام، ارچه خاکسارم گیری در بحر غمم ز اشک شاید که بلطف نزدیک لب آئی، بکنارم گیری…

ادامه مطلب

آن بت که رخش رشک گل یاسمن است

آن بت که رخش رشک گل یاسمن است وز غمزه شوخ فتنه مرد و زن است دیدم برهش لطیف چون آب روان آن آب روان…

ادامه مطلب

ای باد که جان فدای پیغام تو باد

ای باد که جان فدای پیغام تو باد گر بر گذری بکوی آن حور نژاد گو در سر راه «مهستی» را دیدم کز آرزوی تو…

ادامه مطلب

با خلق بداوری بود قاضی چرخ

با خلق بداوری بود قاضی چرخ وز علم و عمل بری بود قاضی چرخ بر مشته اگر می برید نیست عجب ز آنروی که مشتری…

ادامه مطلب

تا در چشمی، برفت خواب از چشمم

تا در چشمی، برفت خواب از چشمم اشکی نرود بهیچ باب از چشمم لیکن ز پی آنکه تو در چشم منی ازتری آن می چکد…

ادامه مطلب

چون پوست کشد کارد بدندان گیرد

چون پوست کشد کارد بدندان گیرد آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد او کارد بدست خویش میزان گیرد تا جان گیرد هر آنچه با جان…

ادامه مطلب

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود زهری که بجان رسید تریاک چه سود خود را بمیان خلق زاهد کردن با نفس…

ادامه مطلب

دلدار کله دوز من از روی هوس

دلدار کله دوز من از روی هوس میدوخت کلاهی ز نسیج اطلس بر هر ترکی هزار زه می گفتم با آنکه چهار ترک را یک…

ادامه مطلب

شاگرد گره زنان موی تو منم

شاگرد گره زنان موی تو منم مولای مشاطگان روی تو منم از بسکه ز دیدگان همی ریزم آب سقای مجاوران کوی تو منم مهستی گنجوی

ادامه مطلب

گفتم که مرا از نظر انداخته

گفتم که مرا از نظر انداخته گفتا که به مهر دگران ساخته گفتم که ترا شناختم بی مهری گفتا که مرا هنوز نشناخته مهستی گنجوی

ادامه مطلب

هر شب ز غمت تازه عذابی بینم

هر شب ز غمت تازه عذابی بینم در دیده بجای خواب آبی بینم وانگه که چو نرگس تو خوابم ببرد آشفته تر از زلف تو…

ادامه مطلب

آن زلف شکسته را ز رخ یکسو زن

آن زلف شکسته را ز رخ یکسو زن بر هر دو طرف مزن تو بر یکسو زن گر آتش عشق تو فتد یکسو زن یکسو…

ادامه مطلب

ای ترک پسر بحرمتت ننگریا

ای ترک پسر بحرمتت ننگریا ما را بکنار خویش در ننگریا بر بنده اگر کار چنین ننگریا ای دیده تو زار زار بر ننگریا مهستی…

ادامه مطلب

با درد تو نیست روی درمان دیدن

با درد تو نیست روی درمان دیدن دشوار بود وصل تو آسان دیدن من دوش بخواب دیده ام زلف ترا گوئی چه بود خواب پریشان…

ادامه مطلب

جانا غم دل ز بینوائی خیزد

جانا غم دل ز بینوائی خیزد وین دود ز آتش جدائی خیزد بگری مگرت روشنئی پیش آید کز گریه شمع روشنائی خیزد مهستی گنجوی

ادامه مطلب

چون ابر بنوروز رخ سبزه بشست

چون ابر بنوروز رخ سبزه بشست با باده لعل کن سر عهد درست کین سبزه که امروز تماشاگه تست فردا همه از خاک تو برخواهد…

ادامه مطلب

در سنگ اگر شوی چو پار ایساقی

در سنگ اگر شوی چو پار ایساقی بر آب اجل کنی گذار ایساقی خاکست جهان صوت بر آر ای مطرب باد است زمان باده بیار…

ادامه مطلب

دلها تو بری و قصد جانها تو کنی

دلها تو بری و قصد جانها تو کنی بر چهره ز خون دل نشانها تو کنی ما را گوئی، که عهد ما بشکستی آنها ز…

ادامه مطلب

شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد

شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد زین عورت بیچاره دعا بس باشد من گاو نیم نه شاخ در خورد من است ور گاو…

ادامه مطلب

گفتم می خوشگوار پیش آور زود

گفتم می خوشگوار پیش آور زود گفتا شب آدینه نخواهی آسود گفتم نه که گل سال دگر باز آید و آدینه بهر هفته یکی خواهد…

ادامه مطلب

هر گه که به زلف عنبر ترسائی

هر گه که به زلف عنبر ترسائی بینمت کز او تازه شود ترسائی تو پای ز هفت چرخ برتر، سائی چونست که نزد بنده ای…

ادامه مطلب

آن تازه گلم من که نباشد خارش

آن تازه گلم من که نباشد خارش با بلبل خوشگوی بود غمخوارش بازی که سر دست شهان جایش بود در دام تو افتاد نکو میدارش…

ادامه مطلب

ای تنگ شکر چون دهن تنگت نی

ای تنگ شکر چون دهن تنگت نی رخساره گل چون رخ گلرنگت نی از تیر مژه این دل صد پاره من میدوز و ز پاره…

ادامه مطلب

با روی چو نوبهار و با خوی دئی

با روی چو نوبهار و با خوی دئی با ما چو خمار و با دگر کس چو مئی بخت بد ما همی کند سست پئی…

ادامه مطلب

جان کو بتن آباد بود هیچ بود

جان کو بتن آباد بود هیچ بود دل گر بجهان شاد بود هیچ بود بادیست نفس کاساس عمر تو بود بنیاد که بر باد بود…

ادامه مطلب

چون در دلت آن بود که گیری یاری

چون در دلت آن بود که گیری یاری برگردی ازین دل شده بی آزاری چون روز وداع بود بایستی گفت تا سیر ترت دیده بدیدی…

ادامه مطلب

در طاس فلک جرعه شادی و غم است

در طاس فلک جرعه شادی و غم است گه محنت و دولتست و گه بیش و کم است آسوده دلی بود که هر جرعه چرخ…

ادامه مطلب

دی خوش پسری بدیدم از سراجان

دی خوش پسری بدیدم از سراجان شایسته و بایسته تر از سراجان از دست غمش همیشه در ضرا انس در عشق رخش همیشه در سراجان…

ادامه مطلب

شاها فلکت اسب سعادت زین کرد

شاها فلکت اسب سعادت زین کرد وز جمله خسروان تو را تحسین کرد تا در حرکت سمند زرین نعلت بر گل ننهد پای زمین سیمین…

ادامه مطلب

گفتی که مرا بیتو بسی غمخواره است

گفتی که مرا بیتو بسی غمخواره است بی رشوت و پاره از توأم صد چاره است گر رشوه طلب کنی مرا . . . رشوه…

ادامه مطلب

من عهد تو سخت سست میدانستم

من عهد تو سخت سست میدانستم بشکستن آن درست میدانستم این دشمنی ایدوست که با من ز جفا آخر کردی، نخست میدانستم مهستی گنجوی

ادامه مطلب

هنگام صبوح، گر بت حور سرشت

هنگام صبوح، گر بت حور سرشت پر می قدحی بمن دهد بر لب کشت هر چند که از من این سخن باشد زشت سگ به…

ادامه مطلب

آن زلف نگر سر بسمن آورده

آن زلف نگر سر بسمن آورده بر گرد سمن مشک ختن آورده گویند خطی است آنکه گرد رخ اوست خطیست ولی به خون من آورده…

ادامه مطلب

ای چرخ و فلک خرابی از کینه تست

ای چرخ و فلک خرابی از کینه تست بیدادگری عادت دیرینه تست ای خاک اگر سینه تو بشکافند بس دانه قیمتی که در سینه تست…

ادامه مطلب

بر عارض یار من سپهر از انگشت

بر عارض یار من سپهر از انگشت منشور زوال حسن او خواست نوشت پیش اندیشی نمود آن حور سرشت ز آن پیش که دوزخی شود،…

ادامه مطلب

جانا دل مسکین من این کی پنداشت

جانا دل مسکین من این کی پنداشت کز وصل توام امید بر باید داشت آسوده بدم با تو فلک نپسندید خوش بود مرا با تو…

ادامه مطلب

چون دلبر من بنزد فصاد نشست

چون دلبر من بنزد فصاد نشست فصاد سبک بجست و دستش در بست چون تیزی نیش بر رگ او پیوست از کان بلور شاخ مرجان…

ادامه مطلب

در ده می لعل لاله گون صافی

در ده می لعل لاله گون صافی بگشای ز حلق شیشه خون صافی کامروز برون ز جام می نیست ترا یک دوست که دارد اندرون…

ادامه مطلب

دی خوش پسری بدیدم اندر «روزن»

دی خوش پسری بدیدم اندر «روزن» گر لاف زنی ز خوبروئی رو، زن او بر دل من رحم نکرد یک سوزن خود دود دل منش…

ادامه مطلب

شهری زن و مرد در رخت مینگرند

شهری زن و مرد در رخت مینگرند وز سوز غم عشق تو جان در خطرند هر جامه که سالی پدرت بفروشد از دست تو عاشقان…

ادامه مطلب