اشعار صوفی غلام نبی عشقری
یا هو
یا هو فقیر الی الله دل به دنیا نمی بندد و از هیچ چیز نمی هراسد، زیرا: المفلس فی امان الله ! بجای حرص، قناعت…
همان ساعت که از بزم وصالت دور گردیدم
همان ساعت که از بزم وصالت دور گردیدم ز سر تا پا جراحت زار صد ناسور گردیدم ز بس خوردم پیاپی تیر مژگان نکویان را…
از لعل گذشتم لب دیدار گرفتم
از لعل گذشتم لب دیدار گرفتم خرمهره نهادم دُر شهوار گرفتم صدبار شدم کشته به آن خنجر مژگان تا کام دل خود ز لب یار…
ای دوستان برای خدا ياد ما کنيد
ای دوستان برای خدا ياد ما کنيد شرط وفا و مهر و محبت بجا کنيد چيز دگر ز پيش شما نيست خواهشم دستی برآوريد برايم…
بداری در امان خویش یارب جان بلبل را
بداری در امان خویش یارب جان بلبل را دهی فیض و اثر زین بیشتر افغان بلبل را چمن را زیب و زینت داده آواز خوش…
به روز مرگ من گريان مکن يار
به روز مرگ من گريان مکن يار ز بعد مردنم حرمان مکن يار در اين بازار آثارم نيابي سراغ من ز هر دکان مکن يار…
تا ديدۀ من بر رخت ای سيمبر افتاد
تا ديدۀ من بر رخت ای سيمبر افتاد نخل هوسم خشک شد و از ثمر افتاد سر تا بقدم سوختم از آتش عشقت وز طرز…
چرا چرا به بدی یاد می کنی نامم
چرا چرا به بدی یاد می کنی نامم نه من مقمر و نی رند و نی می آشامم گذشت عمر و به دربانت آشنا نشدم…
در بياض چشم خود تصوير شيرين می کشم
در بياض چشم خود تصوير شيرين می کشم نيستم فرهاد اما نقش سنگين می کشم روزگاری شد که بر ياد در گوش کسي درد و…
دمي كه از سر كويت روانه ميگردم
دمي كه از سر كويت روانه ميگردم بگريه و به فغان سوی خانه ميگردم هزار شكر كه استم گدای درگۀ عشق به حشمت و به…
ز خامی عشق ناميدم هوس را
ز خامی عشق ناميدم هوس را ز نادانی هما گفتم مگس را ز نفس خود نمی بينی گزندي اگر بندی به پوز سگ مرس را…
شدم از بسکه سخنور سخن از يادم رفت
شدم از بسکه سخنور سخن از يادم رفت عمر بگذشت به غربت، وطن از يادم رفت بر دلم نيست کنون خواهش گلگشت چمن آبشار و…
فدای چشم نمناکت شوم يار
فدای چشم نمناکت شوم يار جگر خونی چرا؟ خاکت شوم يار نگفته وافقی از حال زارم بلا گردان ادراکت شوم يار اگرچه از ادب بسيار…
مجنون صفت به ناله و فریاد می روم
مجنون صفت به ناله و فریاد می روم در بیستون به دیدن فرهاد می روم من صید نیم بسمل از یاد رفته ام بالک زده…
می پرستم، جان سر پیمانه سودا می کنم
می پرستم، جان سر پیمانه سودا می کنم هر چه دارم بر در میخانه سودا می کنم این منادی می زنم در کوچه های زلف…
از چه آهوان تست نشهٔ رميدنها
از چه آهوان تست نشهٔ رميدنها کشتهٔ مرا ظالم زين خميده ديدنها شور صد قيامت را قامت تو برپا کرد تا به چشم خود ديدم…
هردم که یاد آن بت می نوش می کنم
هردم که یاد آن بت می نوش می کنم سر تا بپای خویش فراموش می کنم درد تو هرقدر که بمن می رسد خوشم خود…
از محبت در جهان امروز يک نام است و بس
از محبت در جهان امروز يک نام است و بس لاف عشق اين هوسناکان همه خام است و بس ممتحن گر امتحان گيرد ز روی…
ای ز خيال عارضت تار نظر به پيچ و تاب
ای ز خيال عارضت تار نظر به پيچ و تاب وی ز حديث کاکلت سنبل تر به پيچ و تاب موی سياهت ای صنم وه…
بر آفتاب طعنه زند روی او هنوز
بر آفتاب طعنه زند روی او هنوز گيرد خراج چين و ختن موی او هنوز بيگانه وار چشم وی است آشنای من در عين حال…
بی تميزی رفته رفته زور شد
بی تميزی رفته رفته زور شد شوربا شيرين و حلوا شور شد يک قلم عشرت ز عالم محو گشت روز عيد ما شب عاشور شد…
تا شيشهء دلم ز کف دلستان فتاد
تا شيشهء دلم ز کف دلستان فتاد آوازۀ شکست به هفت آسمان فتاد دامان ناز می کشی و می رمی ز ما آيا چه باز…
چشم مستت به عين جنگ مرا
چشم مستت به عين جنگ مرا زده با گولهٔ تفنگ مرا دردتان را نبينم ای خوبان کرده داغ شما قشنگ مرا اين مسلمان پسر اگر…
داغ های سينه ام از سنگ طفلان بوده است
داغ های سينه ام از سنگ طفلان بوده است درد پهلوی من از چوب رقيبان بوده است گاهگاهی ياد می سازد فراموشی مرا آشنای باوفايم…
دنياست خوب و دنيا ليكن بقا ندارد
دنياست خوب و دنيا ليكن بقا ندارد دارد چو بيوفايی يك آشنا ندارد هرچيز در شكستن فرياد می برآرد اما شكست دلها هرگز صدا ندارد…
ز چشم کور بر حال خرابم آب می آيد
ز چشم کور بر حال خرابم آب می آيد چرا جانا ترا از نالش من خواب می آيد؟ اگر نگداخت از درد فراقت اين دل…
شرم و حيا به ديدۀ خورد و کلان نماند
سشرم و حيا به ديدۀ خورد و کلان نماند نور و نمک به چهرۀ پير و جوان نماند رفت و روی که داشت عزيزان سقوط…
غزلسازم غزل می سازم هر رنگ
غزلسازم غزل می سازم هر رنگ گهی از خاک گويم گاه از سنگ کسی آيا خبر دارد ندارد که کردم همرۀ دلدار خود جنگ نمی…
مبارکباد عيدت ای پريزاد
مبارکباد عيدت ای پريزاد مرا قربان خود کن می شوم شاد اگر صد سال بعد آيی به خاکم برويم از زمين چون سرو آزاد شوم…
نبودم واقف از آيينهء دل
نبودم واقف از آيينهء دل كه از جمشيد جام جم خريدم برای زخم ناسور دل خويش ز مژگان كسی مرهم خريدم محبت عشقری راحت ندارد…
نه محتسب نه ملا بر خری سوارم کرد
نه محتسب نه ملا بر خری سوارم کرد ولی هوا و هوس رفته رفته کارم کرد به خنده خنده به دست بلا سپرد مرا هر…
ياد باد آن شب که گيس محفلم روی تو بود
ياد باد آن شب که گيس محفلم روی تو بود تا سحر دلگرميم گرمی پهلوی تو بود راست پرسی در گرفتاريت راحت داشتم بستر و…
اسرار خداوند است، سنجيدنش آسان نيست
اسرار خداوند است، سنجيدنش آسان نيست بگذار تو کُنج و کاو، فهميدنش آسان نيست اين درد محبت را با ديدۀ کم منگر زهر است عزيز…
ای ساربان ای ساربان، من همرهت همراستم
ای ساربان ای ساربان، من همرهت همراستم هرسو كه ميباشی روان،من همرهت همراستم زاد سفر دارم بخود من بار دوشت نيستم ترسم بود از سارقان،من…
برو جايی که کر و فر نباشد
برو جايی که کر و فر نباشد در آنجا از تو بالاتر نباشد ز عطاران بجو مشک ختن را به هر جا عنبر و زعفر…
بی نکورويی گلستان خوش نمی آيد مرا
بی نکورويی گلستان خوش نمی آيد مرا جنت بی حور و غلمان خوش نمی آيد مرا شعله رخساری چو امشب نيست می در خاک ريز…
تا که ياد ابروی آن ماه سيما می کنم
تا که ياد ابروی آن ماه سيما می کنم اين چنين بيت بلند تازه انشاء می کنم غنچه های گل به چشمم قوغ آتش می…
چشم مستت گر ببيند چهرۀ زرد مرا
چشم مستت گر ببيند چهرۀ زرد مرا لعل شيرينت نمايد چارۀ درد مرا پيکر خود خاک راهت ساختم آخر چرا می تکانی دايم از دامان…
در جهان گشتم گل بيخار نيست
در جهان گشتم گل بيخار نيست هر كجا ياريست بی اغيار نيست بهر مجنون استراحت تهمت است در بيابان سايه ديوار نيست آدمی با عقل…
دوستی همرۀ بتان پوره به گپ نمی شود
دوستی همرۀ بتان پوره به گپ نمی شود تا نشوی فدای شان پوره به گپ نمی شود رقص بکن جنون نما، پيرهنت بدر ز شوق…
ز سر تا پا اداهايت قشنگ است
ز سر تا پا اداهايت قشنگ است به چشمم جلوه هايت شوخ و شنگ است جوان جامه زيبی چشم بد دور به جانت جاکت فيروزه…
شکر بی اندازه گويم کردگار خويش را
شکر بی اندازه گويم کردگار خويش را بعد عمری ديده ام امروز يار خويش را در دم آخر سر بالينم آمد يار من يافتم يکباره…
قدت طوبی، رخت ماه تمام است
قدت طوبی، رخت ماه تمام است بناگوشت سحر، زلف تو شام است برهمن زادۀ کرده اسيرم شده عمری که وردم رام رام است نظر بازان…
مرا با خاطر رويت ببخشا
مرا با خاطر رويت ببخشا مرا با قد دلجويت ببخشا به نزدت هر قدر باشم سيه کار به پاس حلقهٔ مويت ببخشا سراسر در حضورت…
نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا
نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا بندۀ خاص شوم نرگس شهلای ترا زنده باشی که به ما شيوۀ ياری داري حق کند در دل…
نی برای دین و نی از بهر دنیا سوختم
نی برای دین و نی از بهر دنیا سوختم یاد آمد آن قد و بالای رعنا، سوختم داغ بودم سالها از خندۀ لعل لبش لیک…
ياد آن زمان که خط به رخت نارسيده بود
ياد آن زمان که خط به رخت نارسيده بود شاخ جوانيت بفلک سرکشيده بود روزی که گشتی بر سر راهی دچار من بر طاق ابروان…
اشعار کامل شاعر افغانی
اشعار کامل شاعر افغانی صوفی غلام نبی عشقری » غزليات به گوش من صدای زنگ عشق است مگر عالم پر از آهنگ عشق است سر…
ای سينه ات بسان گل نسترن سفيد
ای سينه ات بسان گل نسترن سفيد زيبنده تر بود به تنت پيرهن سفيد روزی عيادتم ننمودی هزار حيف در راه انتظار تو شد چشم…
بروز عيد گريان می کنم يار
بروز عيد گريان می کنم يار به عيدم از تو افغان می کنم يار خيالت را درين روز مبارک ميان ديده مهمان می کنم يار…