بیا بیا که جگرخون و بیقرار تو ام

بیا بیا که جگرخون و بیقرار تو ام
خراب و خسته و بیمار و زرد و زار تو ام
بیا شبی ز کباب دلم بکن افطار
که من شهید لب خشک روزه دار تو ام
ندانم از چه سبب عمرهاست می سوزم
مگر چراغ سر راه انتظار تو ام؟
بده زکات شکرپارۀ لبت بر من
که من غریب و مسافر به قندهار تو ام
ز من برای خدا سیم و زر دگر مطلب
معاف کن که ازین شیوه شرمسار تو ام
ز تار و پود هوا عشقری چه می بافی
درین هوسکده حیران کار و بار تو ام
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *