ياد دورانی که از يادی دلم بيتاب بود

ياد دورانی که از يادی دلم بيتاب بود
سينه ام پر درد و داغ و ديده ام پر آب بود
صاحب قشخانه بودم داشتم مهمان سرا
اختلاطم روز و شب با همرۀ احباب بود
در ميان باغ رفتم تا بياسايم دمي
زير چتر نسترن آرام جانم خواب بود
زاهدا گر سوی مسجد نامدم عذرم پذير
روی يارم قبله و ابروی او محراب بود
حيدری ديگر ز اوصاف پريروزم مپرس
سلک دندانش بچشمم چون دُر خوش آب بود
پيچ و تابم داد و غرقم کرد، جانم را گرفت
حلقه های کاکل يارم مگر گرداب بود؟
گفتم از بزمت کشيدی عشقری را از چه رو؟
يار گفتا اندکی گستاخ بی آداب بود
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *