از سعی هوس بگذر بیدل‌ که درین‌ گلشن

از سعی هوس بگذر بیدل‌ که درین‌ گلشن گل نیز اگر خندد از پهلوی زر خندد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از هجوم اشک ما بیدل مپرس

از هجوم اشک ما بیدل مپرس یار می‌آید چراغان کرده‌ایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اسرار خط جام که پرگار بیخودی‌ست

اسرار خط جام که پرگار بیخودی‌ست بیدل به‌کلک موجهٔ صهبا نوشته‌ایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر انشای بیدلت ز حلاوت نشان دهد

اگر انشای بیدلت ز حلاوت نشان دهد شقی از خامه طرح‌کن در مصر شکرگشا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر روشن شود بیدل خط پرگار تحقیقت

اگر روشن شود بیدل خط پرگار تحقیقت توانی بی‌تأمل ابتدا را انتها کردن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگرم غبار زمین‌کنی وگر آسمان برین ‌کنی

اگرم غبار زمین‌کنی وگر آسمان برین ‌کنی من اسیر بیدل بیکسی توکریم بنده نواز من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آه حزینی از دلی گر شود آشنای لب

آه حزینی از دلی گر شود آشنای لب مژده به دوستان برید بیدل زار می‌رسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

این‌گلستان‌، غنچه‌ها بسیار دارد، بوکنید

این‌گلستان‌، غنچه‌ها بسیار دارد، بوکنید در همین‌جا بیدل ما هم دلی‌گم‌کرده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

باده بر هر طبع می‌بخشد جدا خاصیتی

باده بر هر طبع می‌بخشد جدا خاصیتی بیدل اندر هر زمین طعم دگر می‌دارد آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آتش افتاده‌ست بیدل در قفای کاروان

آتش افتاده‌ست بیدل در قفای کاروان گلشن ما آنچه دارد باب‌ گلخن داشته‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر آتش که نهادند پهلوی بیدل

بر آتش که نهادند پهلوی بیدل که جای اشک‌، شرر زبن‌کباب می ریزد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

برخاستن ز شرم‌ضعیفی چه‌ممکن است

برخاستن ز شرم‌ضعیفی چه‌ممکن است بیدل غبار نم‌زده دارد زمین ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسته‌ای بیدل اگر بر خود زبان مدعی

بسته‌ای بیدل اگر بر خود زبان مدعی عقربی را می‌توانم‌ گفت بی دم کرده‌ای حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بقدر بیخودی دارم شکار عافیت بیدل

بقدر بیخودی دارم شکار عافیت بیدل چو آه شمع یکسر رنگ می‌باشد پر تیرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به این تسلیم بار نیک و بد تا کی کشم بیدل

به این تسلیم بار نیک و بد تا کی کشم بیدل سیه‌گردید همچون شانه دوش من ز حمالی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به پیش سرو قدی خاک راه شد بیدل

به پیش سرو قدی خاک راه شد بیدل بلند همتی ماببین‌وپستی ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به چندین سعی پی بردم‌ که از خود رفته‌ام بیدل

به چندین سعی پی بردم‌ که از خود رفته‌ام بیدل رساند این شمع را با نقش پای خویش شبگیرش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به خاک ریخت فلک بال طاقتم بیدل

به خاک ریخت فلک بال طاقتم بیدل به حکم هفت کمان تا کجا پرد یک تیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به دیر و کعبه‌ کارت چیست بیدل

به دیر و کعبه‌ کارت چیست بیدل اگر فهمیده ای دل حانهٔ ‌کیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به زهد خشک لاف تردماغیها مزن بیدل‌

به زهد خشک لاف تردماغیها مزن بیدل‌ شنا نتوان به روی موج نقش بوریا کردن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به صد طاقت نکردم راست بیدل قامت آهی

به صد طاقت نکردم راست بیدل قامت آهی جوانی‌ها اگر این است رحمت باد بر پیرش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به فهم عالم بیکار اگر رسی بیدل

به فهم عالم بیکار اگر رسی بیدل به حرف و صوت نیابی‌کسی چو من محظوظ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به نگاه حیرت کاملم به خیال عقدهٔ مشکلم

به نگاه حیرت کاملم به خیال عقدهٔ مشکلم ز جهان فطرت بیدلم نه زمینی‌ام نه سمایی‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هرزه بال میفشان در این چمن بیدل

به هرزه بال میفشان در این چمن بیدل که هر طرف نگری جز در قفس وا نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به وصل از ناتوانی رنج هجران می‌کشم بیدل

به وصل از ناتوانی رنج هجران می‌کشم بیدل ندارم آنقدر جرأت که چشمی واکنم سویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بهار می‌طلبی سیر رنگ کن بیدل

بهار می‌طلبی سیر رنگ کن بیدل ز جلوه آنچه طمع داری از نقاب طلب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به‌معنی‌گر شریک‌معنی‌ات پیدانشد بیدل

به‌معنی‌گر شریک‌معنی‌ات پیدانشد بیدل جهان‌گشتم به صورت نیز نتوان یافت مانندت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیاض آرزو بیدل سواد حیرتی دارد

بیاض آرزو بیدل سواد حیرتی دارد که روشن می‌کند عبرت به چشم پیر کنعانش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل احیای معانی به خموشی کردم

بیدل احیای معانی به خموشی کردم نفس سوخته اعجاز مسیحای دل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از اسرارعشق‌گوش ولب آگاه نیست

بیدل از اسرارعشق‌گوش ولب آگاه نیست فهم‌کن ودم مزن حرف نبی یا ولی‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از التفات تو دوری من چه ممکن است

بیدل از التفات تو دوری من چه ممکن است در وطنم تو مونسی همسفرم تو می‌روی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از این انجمن سرخوش دردیم و بس

بیدل از این انجمن سرخوش دردیم و بس بزم چو باشد شراب آبله‌اش ساغر است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از بس در شکنج لاغری فرسوده‌ایم

بیدل از بس در شکنج لاغری فرسوده‌ایم ناله و داغ دل خون‌گشته طوق وگردنست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از جمعیت دل بی‌نیاز عالمم

بیدل از جمعیت دل بی‌نیاز عالمم گوهر از یک قطره پل بستن ز دریا در گذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از خلقندخوبان چمن صیاد دل

بیدل از خلقندخوبان چمن صیاد دل شاهدگل را همان آشفتن بوکاکل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از دل برون مقامی نیست

بیدل از دل برون مقامی نیست دشت و در تاز خانه‌ایم همه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از شکر پریشانی چسان آیم برون

بیدل از شکر پریشانی چسان آیم برون مشت‌خاکی داشتم آشفتم و صحرا شدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از طور کلامم بی‌تأمل نگذری

بیدل از طور کلامم بی‌تأمل نگذری سکته خیز افتاده چون موج‌ گهر تقدیر من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از قافلهٔ ‌کن‌فیکون نتوان یافت

بیدل از قافلهٔ ‌کن‌فیکون نتوان یافت بار جنسی‌ که توان زحمت پشت پا کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از ما نتوان خواست چه افغان چه ترنم

بیدل از ما نتوان خواست چه افغان چه ترنم نی این بزم شکسته‌ست نفس در لب نایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از وصلی نویدم داده‌اند

بیدل از وصلی نویدم داده‌اند دل تپیدن کوس شاهی می‌زند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازخویش به جز نفی چه اثبات‌کنیم

بیدل ازخویش به جز نفی چه اثبات‌کنیم رنگ را شوخی پرواز همان پر شکنی‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازین بهار رفت برگ طراوت وفا

بیدل ازین بهار رفت برگ طراوت وفا برکه نماید انفعال رنگ پریده روی ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اسیر حسرت از آنم‌که همچو چشم

بیدل اسیر حسرت از آنم‌که همچو چشم در رهگذار سیل فتاده‌ست خانه‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل افلاس آبروی مرد می‌ریزد به خاک

بیدل افلاس آبروی مرد می‌ریزد به خاک بی‌نیامی برد آخر جوهر از شمشیر ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اگر محرمی جلوهٔ بیرنگ باش

بیدل اگر محرمی جلوهٔ بیرنگ باش دام تماشا مکن‌ کلفت پیراستن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل امشب بر سرم چون شمع ‌دست نازکیست‌؟

بیدل امشب بر سرم چون شمع ‌دست نازکیست‌؟ خفته‌ام در زیر تیغ و چتر می‌بندم گلی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل آن فتنه‌که توفان قیامت دارد

بیدل آن فتنه‌که توفان قیامت دارد غیردل نیست همین خانه خراب است اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل این دامگه از صید تماشا خالی‌ست

بیدل این دامگه از صید تماشا خالی‌ست مفت چشمی‌ که نگاهی به قفس می‌گیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اینجا هیچکس از هیچکس چیزی نیافت

بیدل اینجا هیچکس از هیچکس چیزی نیافت پرتو خورشید بر مهتاب بهتان یافتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب