غزلیات شیخ فخرالدین عراقی
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم ورنه…
نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟
نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟ سر کفر و غم ایمان که دارد؟ اگر عشق تو خون من نریزد غمت را هر شبی مهمان…
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟ نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟ چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟ من…
ما دگرباره توبه بشکستیم
ما دگرباره توبه بشکستیم وز غم نام و ننگ وارستیم خرقهٔ صوفیانه بدریدیم کمر عاشقانه بر بستیم در خرابات با می و معشوق نفسی عاشقانه…
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟ ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم…
شوری ز شراب خانه برخاست
شوری ز شراب خانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟ کز هر طرفی هزار غوغاست تا جام لبش…
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است آورد به یک زخمه، جهان را…
روی ننمود یار چتوان کرد
روی ننمود یار چتوان کرد نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟ بر درش هر چه داشتم بردم نپذیرفت یار، چتوان کرد؟ از گل روی یار قسم…
درین ره گر بترک خود بگویی
درین ره گر بترک خود بگویی یقین گردد تو را کو تو، تو اویی سر مویی ز تو، تا با تو باقی است درین ره…
خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم
خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم وز…
چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد
چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست که در میانه یکی گرد برنمیخیزد ز…
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند خوش باش کز…
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک
بیا، که خانهٔ دل پاک کردم از خاشاک درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی هزار…
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم…
با عشق تو ناز در نگنجد
با عشق تو ناز در نگنجد جز درد و نیاز در نگنجد با درد تو درد در نیاید با سوز تو ساز در نگنجد بیچاره…
ای عشق، کجا به من فتادی؟
ای عشق، کجا به من فتادی؟ وی درد، به من چه رو نهادی؟ ای هجر، به جان رسیدم از تو بس زحمت و دردسر که…
ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته
ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته عالمی در شور و شوری در جهان انداخته عشق رویت رستخیزی از زمین انگیخته آرزویت غلغلی در آسمان…
الا قم، واغتنم یوم التلاقی
الا قم، واغتنم یوم التلاقی و در بالکاس وارفق بالرفاقی بده جامی و بشکن توبهٔ من خلاصم ده ازین زهد نفاقی مشعشعة اذا اسکرت منها…
هر دلی کو به عشق مایل نیست
هر دلی کو به عشق مایل نیست حجرهٔ دیو خوان، که آن دل نیست زاغ گو، بیخبر بمیر از عشق که ز گل عندلیب غافل…
نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان
نگارا از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان به خوبی در همه عالم نظر کردن توان؟ نتوان چو آمد در دل و دیده خیالت آشنا…
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم
من باز ره خانهٔ خمار گرفتم ترک ورع و زهد به یک بار گرفتم سجاده و تسبیح به یک سوی فکندم بر کف می چون…
گرنه سودای یار داشتمی
گرنه سودای یار داشتمی کی چنین ناله زار داشتمی؟ ورنه غیرت دمم فرو بستی ناله هر دم هزار داشتمی بر در دوست گر رهم بودی…
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد ، من رفتم بیا در من خوشی بنگر، شبت خوش باد من رفتم نگارا، بر سر کویت…
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش شراب و نقل فرو ریخته به مستانش بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد برای ما لب…
ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز
ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز در بزم ز رخسار دو صد شمع برافروز…
دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات
دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات از خانقاه رفته، در میکده نشسته صد سجده کرده هر دم…
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است
در کوی خرابات، کسی را که نیاز است هشیاری و مستیش همه عین نماز است آنجا نپذیرند صلاح و ورع امروز آنچ از تو پذیرند…
در بزم قلندران قلاش
در بزم قلندران قلاش بنشین و شراب نوش و خوش باش تا ذوق می و خمار یابی باید که شوی تو نیز قلاش در صومعه…
چنین که حال من زار در خرابات است
چنین که حال من زار در خرابات است می مغانه مرا بهتر از مناجات است مرا چو مینرهاند ز دست خویشتنم به میکده شدنم بهترین…
تا کی از ما یار ما پنهان بود؟
تا کی از ما یار ما پنهان بود؟ چشم ما تا کی چنین گریان بود؟ تا کی از وصلش نصیب بخت ما محنت و درد…
بیا، که عمر من خاکسار میگذرد
بیا، که عمر من خاکسار میگذرد مدار منتظرم، روزگار میگذرد بیا، که جان من از آرزوی دیدارت به لب رسید و غم دل فگار میگذرد…
بر در یار من سحر مست و خراب میروم
بر در یار من سحر مست و خراب میروم جام طرب کشیدهام، زآن به شتاب میروم ساغری از می لبش دوش سؤال کردهام وقت سحر…
با شمع روی خوبان پروانهای چه سنجد؟
با شمع روی خوبان پروانهای چه سنجد؟ با تاب موی جانان دیوانهای چه سنجد؟ در کوی عشقبازان صد جای جوی نیرزد تن خود چه قیمت…
ای ربوده دلم به رعنایی
ای ربوده دلم به رعنایی این چه لطف است و آن چه زیبایی؟ بیم آن است کز غم عشقت سر بر آرد دلم به شیدایی…
ای به تو زنده جسم و جان، مونس جان کیستی؟
ای به تو زنده جسم و جان، مونس جان کیستی؟ شیفتهٔ تو انس و جان، انس روان کیستی؟ مهر ز من گسستهای، با دگری نشستهای…
الا، قد طال عهدی بالوصال
الا، قد طال عهدی بالوصال و مالی الصبر عن ذاک الجمال به وصلم دست گیر، ای دوست، آخر به زیر پای هجرم چند مالی؟ یضیق…
نیم بیتو دمی بیغم، کجایی؟
نیم بیتو دمی بیغم، کجایی؟ ندارم بیتو دل خرم، کجایی؟ به بویت زندهام هر جا که هستی به رویت آرزومندم، کجایی؟ نیایی نزد این رنجور…
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش نه به هر کسی نماید رخ خوب لاله رنگش لب لعل او نبوسد، به مراد، جز لب او…
مقصود دل عاشق شیدا همه او دان
مقصود دل عاشق شیدا همه او دان مطلوب دل وامق و عذرا همه او دان بینایی هر دیدهٔ بینا همه او بین زیبایی هر چهرهٔ…
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم
ما چو قدر وصلت، ای جان و جهان، نشناختیم لاجرم در بوتهٔ هجران تو بگداختیم ما که از سوز دل و درد جدایی سوختیم سوز…
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم
کجایی، ای دل و جانم، که از غم تو بجانم بیا، که بی رخ خوب تو بیش مینتوانم بیا، ببین، نه همانا که زنده خواهم…
شهری است بزرگ و ما دروییم
شهری است بزرگ و ما دروییم آبی است حیات و ما سبوییم بویی به مشام ما رسیده است ما زنده بدان نسیم و بوییم بازیچه…
زان پیش که دل ز جان برآید
زان پیش که دل ز جان برآید جان از تن ناتوان برآید بنمای جمال، تا دهم جان کان سود بر این زیان برآید ای کاش…
دیدهٔ بختم، دریغا کور شد
دیدهٔ بختم، دریغا کور شد دل نمرده، زنده اندر گور شد دست گیر ای دوست این بخت مرا تا نبیند دشمنم کو کور شد بارگاه…
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا گفتم…
خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل
خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل تا به شادی مجلس آراید درو سلطان دل هم ز حسن خود پدید آرد بهشت آباد جان هم…
چه بود گر نقاب بگشایی؟
چه بود گر نقاب بگشایی؟ بیدلان را جمال بنمایی؟ مفلسان را نظارهای بخشی؟ خستگان را دمی ببخشایی؟ عمر ما شد، دریغ! ناشده ما بر سر…
تا کی از دست تو خونابه خورم؟
تا کی از دست تو خونابه خورم؟ رحمتی، کز غم خون شد جگرم لحظه لحظه بترم، دور از تو دم به دم از غم تو…
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد
بیا، که بیرخ زیبات دل به جان آمد بیا، که بیتو همه سود من زیان آمد بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت…
بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد
بدین زبان صفت حسن یار نتوان کرد به طعمهٔ پشه عنقا شکار نتوان کرد به گفتگو سخن عشق دوست نتوان گفت به جست و جو…