اشعار صوفی غلام نبی عشقری
از چه آهوان تست نشهٔ رميدنها
از چه آهوان تست نشهٔ رميدنها کشتهٔ مرا ظالم زين خميده ديدنها شور صد قيامت را قامت تو برپا کرد تا به چشم خود ديدم…
هردم که یاد آن بت می نوش می کنم
هردم که یاد آن بت می نوش می کنم سر تا بپای خویش فراموش می کنم درد تو هرقدر که بمن می رسد خوشم خود…
از محبت در جهان امروز يک نام است و بس
از محبت در جهان امروز يک نام است و بس لاف عشق اين هوسناکان همه خام است و بس ممتحن گر امتحان گيرد ز روی…
ای ز خيال عارضت تار نظر به پيچ و تاب
ای ز خيال عارضت تار نظر به پيچ و تاب وی ز حديث کاکلت سنبل تر به پيچ و تاب موی سياهت ای صنم وه…
بر آفتاب طعنه زند روی او هنوز
بر آفتاب طعنه زند روی او هنوز گيرد خراج چين و ختن موی او هنوز بيگانه وار چشم وی است آشنای من در عين حال…
بی تميزی رفته رفته زور شد
بی تميزی رفته رفته زور شد شوربا شيرين و حلوا شور شد يک قلم عشرت ز عالم محو گشت روز عيد ما شب عاشور شد…
تا شيشهء دلم ز کف دلستان فتاد
تا شيشهء دلم ز کف دلستان فتاد آوازۀ شکست به هفت آسمان فتاد دامان ناز می کشی و می رمی ز ما آيا چه باز…
چشم مستت به عين جنگ مرا
چشم مستت به عين جنگ مرا زده با گولهٔ تفنگ مرا دردتان را نبينم ای خوبان کرده داغ شما قشنگ مرا اين مسلمان پسر اگر…
داغ های سينه ام از سنگ طفلان بوده است
داغ های سينه ام از سنگ طفلان بوده است درد پهلوی من از چوب رقيبان بوده است گاهگاهی ياد می سازد فراموشی مرا آشنای باوفايم…
دنياست خوب و دنيا ليكن بقا ندارد
دنياست خوب و دنيا ليكن بقا ندارد دارد چو بيوفايی يك آشنا ندارد هرچيز در شكستن فرياد می برآرد اما شكست دلها هرگز صدا ندارد…
ز چشم کور بر حال خرابم آب می آيد
ز چشم کور بر حال خرابم آب می آيد چرا جانا ترا از نالش من خواب می آيد؟ اگر نگداخت از درد فراقت اين دل…
شرم و حيا به ديدۀ خورد و کلان نماند
سشرم و حيا به ديدۀ خورد و کلان نماند نور و نمک به چهرۀ پير و جوان نماند رفت و روی که داشت عزيزان سقوط…
غزلسازم غزل می سازم هر رنگ
غزلسازم غزل می سازم هر رنگ گهی از خاک گويم گاه از سنگ کسی آيا خبر دارد ندارد که کردم همرۀ دلدار خود جنگ نمی…
مبارکباد عيدت ای پريزاد
مبارکباد عيدت ای پريزاد مرا قربان خود کن می شوم شاد اگر صد سال بعد آيی به خاکم برويم از زمين چون سرو آزاد شوم…
نبودم واقف از آيينهء دل
نبودم واقف از آيينهء دل كه از جمشيد جام جم خريدم برای زخم ناسور دل خويش ز مژگان كسی مرهم خريدم محبت عشقری راحت ندارد…
نه محتسب نه ملا بر خری سوارم کرد
نه محتسب نه ملا بر خری سوارم کرد ولی هوا و هوس رفته رفته کارم کرد به خنده خنده به دست بلا سپرد مرا هر…
ياد باد آن شب که گيس محفلم روی تو بود
ياد باد آن شب که گيس محفلم روی تو بود تا سحر دلگرميم گرمی پهلوی تو بود راست پرسی در گرفتاريت راحت داشتم بستر و…
اسرار خداوند است، سنجيدنش آسان نيست
اسرار خداوند است، سنجيدنش آسان نيست بگذار تو کُنج و کاو، فهميدنش آسان نيست اين درد محبت را با ديدۀ کم منگر زهر است عزيز…
ای ساربان ای ساربان، من همرهت همراستم
ای ساربان ای ساربان، من همرهت همراستم هرسو كه ميباشی روان،من همرهت همراستم زاد سفر دارم بخود من بار دوشت نيستم ترسم بود از سارقان،من…
برو جايی که کر و فر نباشد
برو جايی که کر و فر نباشد در آنجا از تو بالاتر نباشد ز عطاران بجو مشک ختن را به هر جا عنبر و زعفر…
بی نکورويی گلستان خوش نمی آيد مرا
بی نکورويی گلستان خوش نمی آيد مرا جنت بی حور و غلمان خوش نمی آيد مرا شعله رخساری چو امشب نيست می در خاک ريز…
تا که ياد ابروی آن ماه سيما می کنم
تا که ياد ابروی آن ماه سيما می کنم اين چنين بيت بلند تازه انشاء می کنم غنچه های گل به چشمم قوغ آتش می…
چشم مستت گر ببيند چهرۀ زرد مرا
چشم مستت گر ببيند چهرۀ زرد مرا لعل شيرينت نمايد چارۀ درد مرا پيکر خود خاک راهت ساختم آخر چرا می تکانی دايم از دامان…
در جهان گشتم گل بيخار نيست
در جهان گشتم گل بيخار نيست هر كجا ياريست بی اغيار نيست بهر مجنون استراحت تهمت است در بيابان سايه ديوار نيست آدمی با عقل…
دوستی همرۀ بتان پوره به گپ نمی شود
دوستی همرۀ بتان پوره به گپ نمی شود تا نشوی فدای شان پوره به گپ نمی شود رقص بکن جنون نما، پيرهنت بدر ز شوق…
ز سر تا پا اداهايت قشنگ است
ز سر تا پا اداهايت قشنگ است به چشمم جلوه هايت شوخ و شنگ است جوان جامه زيبی چشم بد دور به جانت جاکت فيروزه…
شکر بی اندازه گويم کردگار خويش را
شکر بی اندازه گويم کردگار خويش را بعد عمری ديده ام امروز يار خويش را در دم آخر سر بالينم آمد يار من يافتم يکباره…
قدت طوبی، رخت ماه تمام است
قدت طوبی، رخت ماه تمام است بناگوشت سحر، زلف تو شام است برهمن زادۀ کرده اسيرم شده عمری که وردم رام رام است نظر بازان…
مرا با خاطر رويت ببخشا
مرا با خاطر رويت ببخشا مرا با قد دلجويت ببخشا به نزدت هر قدر باشم سيه کار به پاس حلقهٔ مويت ببخشا سراسر در حضورت…
نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا
نازم ای سرو سهی قامت رعنای ترا بندۀ خاص شوم نرگس شهلای ترا زنده باشی که به ما شيوۀ ياری داري حق کند در دل…
نی برای دین و نی از بهر دنیا سوختم
نی برای دین و نی از بهر دنیا سوختم یاد آمد آن قد و بالای رعنا، سوختم داغ بودم سالها از خندۀ لعل لبش لیک…
ياد آن زمان که خط به رخت نارسيده بود
ياد آن زمان که خط به رخت نارسيده بود شاخ جوانيت بفلک سرکشيده بود روزی که گشتی بر سر راهی دچار من بر طاق ابروان…
اشعار کامل شاعر افغانی
اشعار کامل شاعر افغانی صوفی غلام نبی عشقری » غزليات به گوش من صدای زنگ عشق است مگر عالم پر از آهنگ عشق است سر…
ای سينه ات بسان گل نسترن سفيد
ای سينه ات بسان گل نسترن سفيد زيبنده تر بود به تنت پيرهن سفيد روزی عيادتم ننمودی هزار حيف در راه انتظار تو شد چشم…
بروز عيد گريان می کنم يار
بروز عيد گريان می کنم يار به عيدم از تو افغان می کنم يار خيالت را درين روز مبارک ميان ديده مهمان می کنم يار…
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنا بيا
بی گفتگو به کلبه ام ای آشنا بيا بيگانه نيستی که بگويم بيا بيا در زندگی نيامدی روزی به پرسشم مُردم کنون به فاتحه ام…
تا که یاد گلرخان شهر کابل می کنم
تا که یاد گلرخان شهر کابل می کنم کاسه های زهر هجران را تناول می کنم هر سحر یاران بیاد روی گلفام کسی در گلستان…
چه نويسم که حال من چون است؟
چه نويسم که حال من چون است؟ جـگـرم گـل زده، دلـم خـون است داغ هــای نـهــانـيـيـی دارم کز شمار و حساب بيرون است در شب…
در جهان گشتم، گل بی خار نيست
در جهان گشتم، گل بی خار نيست هرکجا ياريست، بی اغيار نيست بهر مجنون استراحت تهمت است در بيابان سايهٔ ديوار نيست آدمی با عقل…
دوستی و آشنايی با نکويان مشکل است
دوستی و آشنايی با نکويان مشکل است رام بر خود ساختن وحشی غزالان مشکل است يک مژه برهم زدن گر از تو می گردد جدا…
زاهد اگر ز کوی تو يکبار بگذرد
زاهد اگر ز کوی تو يکبار بگذرد از قيد ريش و شانه و دستار بگذرد هرکس که پيش ابروی خوبان کند سجود از کفر و…
شکست دل صدا دارد، ندارد؟
شکست دل صدا دارد، ندارد؟ شکست دل صدا دارد، ندارد؟ محبت موميا دارد، ندارد؟ بپرسيد ای حريفان از مسيحا که درد ما دوا دارد، ندارد؟…
قامت من اندکی خم گشته است
قامت من اندکی خم گشته است تاب و طاقت از تنم کم گشته است ناتوان گرديده چون اعصاب من هيکل من نخل ماتم گشته است…
مرا زنار، کاکل از تو باشد
مرا زنار، کاکل از تو باشد ز من ديدن، تغافل از تو باشد ندارم دعوی همراهت نگارا تمام شهر کابل از تو باشد مرا اين…
نزد من به ز وصل هجرانست
نزد من به ز وصل هجرانست دوری آداب عشق جانانست داغ هجرانش هر کجا يابي به دو عالم بخر که ارزانست در جدايی صبور بايد…
نه من چين و نه جاپان می روم يار
نه من چين و نه جاپان می روم يار مزار شاه مردان می روم يار به سير لاله های نوبهاران به دشت خواجه الوان می…
ياد دورانی که از يادی دلم بيتاب بود
ياد دورانی که از يادی دلم بيتاب بود سينه ام پر درد و داغ و ديده ام پر آب بود صاحب قشخانه بودم داشتم مهمان…
افسوس که جان دارم و جانانه ندارم
افسوس که جان دارم و جانانه ندارم يعنی که جوانبازم و قشخانه ندارم عمريست که بی پا و سر و خانه بدوشم جز ديده و…
ای که بودی چند روزی خوبرو، مويت چه شد؟
ای که بودی چند روزی خوبرو، مويت چه شد؟ ناز می کردی بزلف و کاکلت، رويت چه شد؟ بودی شهر آشوب شهر و دلربايی داشتي…
بسته يی زنار ای دل اهل ايمانی هنوز
بسته يی زنار ای دل اهل ايمانی هنوز با وجود بت پرستی ها مسلمانی هنوز خط مشکينت دميده ای لب رنگين يار در تلون رشک…