ز چشم کور بر حال خرابم آب می آيد

ز چشم کور بر حال خرابم آب می آيد
چرا جانا ترا از نالش من خواب می آيد؟
اگر نگداخت از درد فراقت اين دل زارم
چرا بر ديدۀ ناديده ام خوناب می آيد؟
بت ابرو کمان من چو در مسجد نهد پا را
صدای رام رام از گوشهء محراب می آيد
دل کم طاقتم بيتاب درد کيست حيرانم
که امشب جای اشک از ديده ام سيماب می آيد
ز بس ديدم غريق نيستی ها هستی خود را
به چشمم آسمان چون حلقهء گرداب می آيد
ز ناسازی بخت من مپرس ای عشقری ديگر
روم چون سوی قرقين ترک من خمياب می آيد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *