عمر خیام – پښتو
هر لذت و راحتی که خلاق نهاد – حکیم عمر خیام
هر لذت و راحتی که خلاق نهاد از تهر مجر دان در آفاق نهاد هر کس که ز طاق منقلب گشت بجفت آسایش خود ببرد…
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است – حکیم عمر خیام
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است دریاب که هفتۀ دیگر خاک شده است می نوش و گلی بچین که تا در نگری گل…
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری – حکیم عمر خیام
چون آگهی ای پسر ز هر اسراری چندین چه خوری بیهوده تیماری چون می نرود باختیارت کاری خوش باش درین نفس که هستی باری چې…
ای باده تو شربت من رسوایی – حکیم عمر خیام
ای باده تو شربت من رسوایی چندان بخورم ترا من شیدایی کز دُور مرا هر که ببیند گوید ای خواجه شراب از کجا میآیی دا…
هر یک چندی یکی بر آید که منم – حکیم عمر خیام
هر یک چندی یکی بر آید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه…
صد خانه ز خوناب دلم ویران است – حکیم عمر خیام
صد خانه ز خوناب دلم ویران است وز گریۀ زار بیم صد چندانس از هر مژه ناودان خون است روان گر من مژه را بهم…
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید – حکیم عمر خیام
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز میفروشان کایشان به زآنکه فروشند چه…
آنها که خلاصۀ جهان ایشانند – حکیم عمر خیام
آنها که خلاصۀ جهان ایشانند بر اوج فلک براق فکرت رانند در معرفت ذات تو مانند فلک سر گشته و سرنگون و سرگردانند چې په…
یارب تو جمال آن مهر انگیز – حکیم عمر خیام
یارب تو جمال آن مهر انگیز آراسته یی به سنبل عنبر بیز پس حکم همی کنی که در وی منگر این حکم چنان بود که…
سنت بکن و فرضیه حق بگذار – حکیم عمر خیام
سنت بکن و فرضیه حق بگذار و آن لقمه که داری ز کسان باز مدار در خون کس و مال کسی قصد نکن در عهدۀ…
تا راه قلندری نپویی نشود – حکیم عمر خیام
تا راه قلندری نپویی نشود رخساره به خون دل نشویی نشود سودا چه پزی که تا چو دلسوختگان یکباره به ترک خود نگویی نشود چې…
آنی که دم مسیح یار تو شده است – حکیم عمر خیام
آنی که دم مسیح یار تو شده است بخشیدن جان همیشه کار تو شده است جان بخشش تواست گر فدای تو کنیم هم گوهر گنج…