شاه بیت های غزلیات ابوالمعانی بیدل
مفت موهومی شمر بیدل طفیل زیستن
مفت موهومی شمر بیدل طفیل زیستن در خیالآباد خود روزی دو مهمانست دل حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من بیدل از چمن وفا چو دل شکسته دمیدهام
من بیدل از چمن وفا چو دل شکسته دمیدهام ثمر نهال ندامتی به هزار ناله رسیدهای حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من و تو بیدل ما را به وهم چند فریبد
من و تو بیدل ما را به وهم چند فریبد منی جز از تو نزیبد تویی چرا تو نباشی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
میکشم بار دل اما نقش میبندم به خاک
میکشم بار دل اما نقش میبندم به خاک عجز، خوش نقاش عبرتکرد جمال مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نالهها ارکلفت دل در نقاب خاک ماند
نالهها ارکلفت دل در نقاب خاک ماند سوخت بیدل در غبار دانه سعی ریشهام حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نخیزم چون غبار از راه او بیدل که میترسم
نخیزم چون غبار از راه او بیدل که میترسم عنان توسن ناز از طریق مهر درپیچد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندانم سایهٔ سرو روان کیستم بیدل
ندانم سایهٔ سرو روان کیستم بیدل به رنگی رفتهام از خود که پنداری خرامیدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نشوی منکر سامان جنونم بیدل
نشوی منکر سامان جنونم بیدل که اگر هیچ ندارم دل ویرانی هست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نفهمیدهست راه لب نوای شکوهام بیدل
نفهمیدهست راه لب نوای شکوهام بیدل که این دود از ضعیفی تا به روزن برنمیآید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نمیدانم چه گم کردم درین صحرا من بیدل
نمیدانم چه گم کردم درین صحرا من بیدل دلی میگویم و دارم به چندین نوحه فریادی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نوبهار آیینه در دست از هجوم رنگ و بوست
نوبهار آیینه در دست از هجوم رنگ و بوست بیدل این الفاظ غیر از صورت معناش نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست بیدل بیقراریهای آهم بیسبب
نیست بیدل بیقراریهای آهم بیسبب کز دلگرمم نفس را درته پا آتشست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست ممکن بیدل اصلاح طبایع جز به فقر
نیست ممکن بیدل اصلاح طبایع جز به فقر خلق را آدم همین بیدستگاهی میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر چه از جنس نقش پا پیداست
هر چه از جنس نقش پا پیداست بیدل خاکسار را ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هرکجا بیدل مکافات عملگل میکند
هرکجا بیدل مکافات عملگل میکند دیدهٔدام از هجوم اشک خواهد دانه ریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل
هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل کهاین بساط هوس آنچه داشتکاهش داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همه جا داغگدایی نتوان شد بیدل
همه جا داغگدایی نتوان شد بیدل خجلم بیشتر از هرکه ندارم مددی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هیچ پرواز ز خاکستر خود بیرون نیست
هیچ پرواز ز خاکستر خود بیرون نیست بیدل این هفت فلک بیضهٔ یک فاخته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
وصل حق بیدل نظر بربستن است از ماسوا
وصل حق بیدل نظر بربستن است از ماسوا قربشه خواهی ز عالمچشم چون شهباز بند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یک قدم راهست بیدل از تو تا دامان خاک
یک قدم راهست بیدل از تو تا دامان خاک بر سر مژگان چو اشک استادهای هشیار باش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مخوان به موج گهر قصهٔ تعلق بیدل
مخوان به موج گهر قصهٔ تعلق بیدل مباد چون نفس از دل شود به تنگ و گریزد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مست جام مشربم بیدل که از موج میاش
مست جام مشربم بیدل که از موج میاش جادههای دشت یکرنگی نمایان میشود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مقیم انجمن نارساییام بیدل
مقیم انجمن نارساییام بیدل به هرکجا نرسد سعیکس مرا دریاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من بیدل از خم طرهات بهکجا روم که سپهر هم
من بیدل از خم طرهات بهکجا روم که سپهر هم سر خود به خاک عدم نهد که ز چنبرت بهدر آورد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
منزل سرگشتگان راه عجز افتادگیست
منزل سرگشتگان راه عجز افتادگیست تا دل خاک است بیدل اشک را حد سفر حضرت ابوالمعانی بیدل رح
میکشم عمریست بیدل خجلت نشو و نما
میکشم عمریست بیدل خجلت نشو و نما در عرق مانند شمع آخر نهان خواهم شدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست
نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست غیر بیدلگرهی نیست به دام دل ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندارد این ستم آباد ما و من بیدل
ندارد این ستم آباد ما و من بیدل لباس عافیتی غیر لب بهم دوزی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندانم فرش تسیلم سر راه که ام بیدل
ندانم فرش تسیلم سر راه که ام بیدل به دامن گردی از خود داشتم افشاندهم جایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نصیحتکارگر نبود غریق عشق را بیدل
نصیحتکارگر نبود غریق عشق را بیدل به دریا احتیاج در نباشدگوش ماهی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نقدی دگر نمیشمرد کیسهٔ حباب
نقدی دگر نمیشمرد کیسهٔ حباب بیدل من از تهی شدن خویشتن پرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نه آسان است صید خاطر آزادگان بیدل
نه آسان است صید خاطر آزادگان بیدل ز شوق مرغ دارد چاکها جیب قفس اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نوحه بر تدبیرکن بیدل که در صحرای عشق
نوحه بر تدبیرکن بیدل که در صحرای عشق پا به دفع خار زآتش بار منت میکشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست بیدل جزنوای قلقل مینای من
نیست بیدل جزنوای قلقل مینای من هیچکس درمحفل خونیندلان همدرد ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست ممکن بیدل از تسلیم، سر دزدیدنم
نیست ممکن بیدل از تسلیم، سر دزدیدنم نسبتی دارد به آن زلف دوتا افتادگی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر چه هست از الفت صحرای امکان جسته است
هر چه هست از الفت صحرای امکان جسته است بیدل اینجا گردی از نخجیر نتوان یافتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هرکجا جوش جنون دارد تب سودای عشق
هرکجا جوش جنون دارد تب سودای عشق بیدل ایننه آسمان سرپوش یک تبخاله نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هستی ما نیست بیدل غیر اظهار عدم
هستی ما نیست بیدل غیر اظهار عدم تا خموشی پرده از رخ برفکند آواز بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همه جا مفت بر خال زیادی بیدل
همه جا مفت بر خال زیادی بیدل طاس این نرد برایتو چهکم میآرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هیچ جا بیدل سراغ رنگهای رفته نیست
هیچ جا بیدل سراغ رنگهای رفته نیست صد نگه چون شمع در هر انجمن گم کردهام حضرت ابوالمعانی بیدل رح
وصل هم بیدل علاجتشنهٔ دیدار نیست
وصل هم بیدل علاجتشنهٔ دیدار نیست دیدهها چندانکه محو اوست دیدن آرزوست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یک سپند آنهمه سامان نفروشد بیدل
یک سپند آنهمه سامان نفروشد بیدل عقدهای داشت دل سوخته شیون کردند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو
یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو منزل آسودگی ازما به صد فرسنگ ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مخور بیدل فریب تازگی از محفل امکان
مخور بیدل فریب تازگی از محفل امکان که من عمریست میبینم همان چرخ و همان انجم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مستی اوهام بیدل بیدماغم کرد و رفت
مستی اوهام بیدل بیدماغم کرد و رفت فرصتی میزد نفس در شیشهها قلقل نبود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مکن تهیهٔ آرایش دگر بیدل
مکن تهیهٔ آرایش دگر بیدل چراغ محفل تسلیم چشم قربانیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من بیدل از در عاجزی به کجا روم چه فسون کنم
من بیدل از در عاجزی به کجا روم چه فسون کنم ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
منکه باشم تا به ذکر حق زبانم واشود
منکه باشم تا به ذکر حق زبانم واشود نام بیدل هم ز خجلتبرلبمکم رفتهاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
میکند بیدل تبسم زهر چشمش را علاج
میکند بیدل تبسم زهر چشمش را علاج پستهاش خواهد نمک زد گر شود بادام تلخ حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نامحرم آن جلوهام از بیدلی خویش
نامحرم آن جلوهام از بیدلی خویش آیینه ندارم چهکنم زنگ من این است حضرت ابوالمعانی بیدل رح