زمین تا روی شاخ گـاو ماهیست
تمـامِ سـرنـوشـت مـا تباهیست
سیه انـدیشـهگان را نـور ننگ است
به چشم شبپرک ‘سولر’ سیاهیست
نه زیبد جز به زاهد ریش و دستار
سرِ کلَ را مصیبت بی کلاهیست
ندانـم در کـدامین مـذهـب و دین
هنر جرم است و کشتن بی گناهیست
میان دوزخ و جنت دو راه ـ هست
فقـط آدم که مابین دو راهیست
خـدا تنهـا بـه معبد نیست محـدود
اگر پندارت این است اشتباهیست
بـه اوج آسـمــان ها ژرف دریـا
خدا در بین ماه و قلب ماهیست
بـلـندی را بـلـندا جستـجـو کـن
ترقی در چکادی نی که چاهیست
کنـار کلـبه ی بـا شـاعـری چـند
اگر گردد میسر قصر شاهیست
خدا در قلـب مادر هـای محـروم
خدا آنجا که فقر و بی پناهیست
خدا در گریه ی شب های خلوت
خدا بین دعای صبح گاهیست
الفت ملزم