من خواب حتا میشوم… تا صبح بیدار است
گاهی که در راهی غلط میافتم، از تشویش
بر حالتی ناچار من، غمگین و بیمار است
چون کودکی که مادرش را جنگ پرپر کرد
وقتی که ابری میشوم مشتاق دیدار است
آدم اگرچه نیست؛ اما آدمیت را –
میداند و میداند و میداند… همکار است
گاهی کتابم میشود، میخوانمش از درد
گاهی به گوشم نغمهی جانسوز گیتار است
گاهی در آغوشش مرا با گریه میگیرد
گاهی که بیمیلش شَوم در حال پیکار است
چیزی نمیگوید، سکوتش صد دهن دارد
با آنکه خاموش است، صد تحسین سزاوار است
این سایه با من تا به پای گور خواهد رفت
این سایه با من بد رقم جانباز و عیار است!
اسماعیل لشکری