استخوانم جای چوبی گرم سازد خانه را

استخوانم جای چوبی گرم سازد خانه را در زمستانی که باشد کودکانم منتظر صبح از خانه به قصد نان برون رفتم، ولی تا بیایم همسر…

ادامه مطلب

احساس عاشقانه نداری، چه می‌کنی؟

احساس عاشقانه نداری، چه می‌کنی؟ دستی به روی شانه نداری، چه می‌کنی؟ هی خنده‌ات برای کسی خوش نمی‌خورد لب‌های ماهرانه نداری، چه می‌کنی؟ گفتی که…

ادامه مطلب

اکنون که نامت را نمی‌گویم که می‌شرمی

اکنون که نامت را نمی‌گویم که می‌شرمی از عشق کارِ ما تمام و وقت پیکار است یک شاخه گل در آستین آوردی و اما در…

ادامه مطلب

اما پس از مرگم

اما پس از مرگم شاید بخوابد در برم؛ اما پس از مرگم؟ دور از تمام باورم؛ اما پس از مرگم…!؟ دارد نوازش می‌کند روی مرا…

ادامه مطلب

این سایه با من هرکجا هم‌باور و یار است

این سایه با من هرکجا هم‌باور و یار است من خواب حتا می‌شوم… تا صبح بیدار است گاهی که در راهی غلط می‌افتم، از تشویش…

ادامه مطلب

از ما چه مانده، جز تن بی‌جان، در این وطن

از ما چه مانده، جز تن بی‌جان، در این وطن یک سیریال جنگ، که پایان‌… در این وطن موسیقیِ شبانه‌ی من، جای ساربان – فریادهای…

ادامه مطلب

به عزیزی که چشمه‌ی نور است

به عزیزی که چشمه‌ی نور است در دست‌هایت قوت کوه و کمر پیداست در چشم‌هایت گرمیِ کلِ شرر پیداست از خنده‌هایت خوشه – خوشه مهر…

ادامه مطلب

هر روز گریه می‌کند و جار می‌زند

هر روز گریه می‌کند و جار می‌زند سر را به شیشه‌‌ها و به دیوار می‌زند «بهنوش» را مجسمه می‌سازد و سپس با خشم، توته کرده…

ادامه مطلب

جنگیدم

جنگیدم با آتش و با آب و خاک و باد، جنگیدم وقتی جدایی بین ما رخ‌داد، جنگیدم دست و یخن با زنده‌ها، تنها نگردیدم در…

ادامه مطلب

صبحت بخیر عزیز من! امروز خانه‌ام

صبحت بخیر عزیز من! امروز خانه‌ام اما به فکر بچه و نانِ شبانه‌ام هرچند روز خنده و روز سیاحت است در جمعه نیز، بار سیاهی…

ادامه مطلب