شب نشین دل ما را تو سحر ساز شدی
دست در دست من از وادی دل تنگی ها
چهره در چهرۀ من آین هپرداز شدی
آنکه در باور رویایی خود پایان داشت
تو کشاندی به حقیقت، تو سرآغاز شدی
تو چه بودی؟ که در این معرکه بی هیچ هنر
لشکری را به نگاهت سپرانداز شدی
تا به پهنای سکوتم به چه سحری رفتی؟
حرف ناگفتۀ ما را ز چه ابراز شدی