غزلیات – فروغی بسطامی
دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی
دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی که به از گوشهٔ میخانه ندیدم جایی آنچنان بی خبرم ساخت نگاه ساقی که نه از می خبرم…
دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود
دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود دوش با طرهاش از تیرگی بخت مرا گلهای بود ولی قدرت…
در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش
در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش گامی میسرم نشد از اهتمام خویش دوش از نگاه ساقی شیرینکلام خویش مست آن چنان شدم که…
خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش
خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش پس از پیاله ببوسد دهان دل خواهش به چشم عشوهگرش یارب آفتی مرساد که خوش دلم…
چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش
چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش دل یک جمع پریشان شود از هر تارش عشق گوید که به یاد خم مشکین مویش عقل گوید که…
چندان به سر کوی خرابات خرابم
چندان به سر کوی خرابات خرابم کاسوده ز اندیشهٔ فردای حسابم گر کار تو فضل است چه پر وا ز گناهم ور شغل تو عدل…
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را طلب بوسهٔ جانان به لب آرد جان را سر سودا زده بسپار به خاک در دوست…
ترک چشمش که مست و مخمور است
ترک چشمش که مست و مخمور است خون ما گر بریخت معذور است کوی معشوق عرصهٔ محشر بانگ عشاق نغمهٔ صور است خسرو عشق چون…
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد
تا سوی من آن چشم سیه را نگه افتاد از یک نگهش دل به بلایی سیه افتاد من بندهٔ آن خواجه که با مژدهٔ عفوش…
تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای
تا به چشمان سیه سرمه درانداختهای آهوان را همه خون در جگر انداختهای به هوای لب بامت که نشیمن نتوان طایران را همه از بال…
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد
بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما کی آنقدر تطاول…
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست
بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست کار من دل سوخته را ساخته برخاست ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست سروی است چو با…
بار محبت از همه باری گرانتر است
بار محبت از همه باری گرانتر است و آن کس کشد که از همه کس ناتوانتر است دیگر ز پهلوانی رستم سخن مگوی زیرا که…
ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت
ای فتنهٔ هر دوری از قامت فتانت آشوب قیامت را دیدیم به دورانت یک قوم جگرخونند از لعل میآلودت یک جمع پریشانند از زلف پریشانت…
ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم
ای خط تو را دایرهٔ حسن مسلم وی نور رخت برده دل از نیر اعظم هم خیره ز انوار رخت موسی عمران هم زنده به…