یک عالم از آب و گل بپرداخته‌اند

یک عالم از آب و گل بپرداخته‌اند خود را به میان ما در انداخته‌اند خود گویند راز و خود می‌شنوند زین آب و گلی بهانه…

ادامه مطلب

ملک دو جهان را به طلبکار دهند

ملک دو جهان را به طلبکار دهند وین سود و زیان را به خریدار دهند بویی که صبا ز کوی جانان آورد وقت سحر آن…

ادامه مطلب

قومی هستند، کز کله موزه کنند

قومی هستند، کز کله موزه کنند قومی دیگر، که روزه هر روزه کنند قومی دگرند ازین عجب‌تر ما را هر شب به فلک روند و…

ادامه مطلب

دیشب دل من خیال تو مهمان داشت

دیشب دل من خیال تو مهمان داشت بر خوان تکلف جگری بریان داشت از آب دو دیده شربتی پیش آورد بیچاره خجل گشت ولیکن آن…

ادامه مطلب

در عشق توام واقعه بسیار افتاد

در عشق توام واقعه بسیار افتاد لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد از خرقه و سجاده…

ادامه مطلب

چون سایهٔ دوست بر زمین می‌افتد

چون سایهٔ دوست بر زمین می‌افتد بر خاک رهم ز رشک کین می‌افتد ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان روزیت که فرصتی چنین می‌افتد

ادامه مطلب

بیمار توام، روی توام درمان است

بیمار توام، روی توام درمان است جان داروی عاشقان رخ جانان است بشتاب، که جانم به لب آمد بی‌تو دریاب مرا، که بیش نتوان دانست

ادامه مطلب

آیا خبرت شود عیانم روزی؟

آیا خبرت شود عیانم روزی؟ تا بر دل خود دمی نشانم روزی دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم در پای تو جان و…

ادامه مطلب

ای دوست، به دوستی قرینیم تو را

ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو را در مذهب عاشقی روا نیست که ما: عالم به تو…

ادامه مطلب

اندر همه عمر خود شبی وقت نماز

اندر همه عمر خود شبی وقت نماز آمد بر من خیال معشوق فراز برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا: باری، بنگر، که از…

ادامه مطلب

از روز وجودم شفقی بیش نماند

از روز وجودم شفقی بیش نماند وز گلشن جانم ورقی بیش نماند از دفتر عمرم سبقی باقی نیست دریاب، که از من رمقی بیش نماند

ادامه مطلب

یارب، به تو در گریختم بپذیرم

یارب، به تو در گریختم بپذیرم در سایهٔ لطف لایزالی گیرم کس را گذر از جادهٔ تقدیر تو نیست تقدیر تو کرده‌ای، تو کن تدبیرم

ادامه مطلب

معشوقه و عشق عاشقان یک نفس است

معشوقه و عشق عاشقان یک نفس است رو هم نفسی جو، که جهان یک نفس است با هم نفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر…

ادامه مطلب

کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست

کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست تا راه توان به وصل جانان دانست ره می‌نبریم و هم طمع می نبریم نتوان دانست، بو…

ادامه مطلب

دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست

دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم زان…

ادامه مطلب

در عشق تو بی‌تو چون توان زیست؟ بگو

در عشق تو بی‌تو چون توان زیست؟ بگو و آرام دلم جز تو دگر کیست؟ بگو با مات خود این دشمنی از بهر چه خاست؟…

ادامه مطلب

چون قصهٔ هجران و فراق آغازم

چون قصهٔ هجران و فراق آغازم از آتش دل چو شمع خوش بگدازم هر شام که بگذشت مرا غمگین دید می‌سوزم و در فراقشان می‌سازم

ادامه مطلب

پرسیدم از آن کسی که برهان دانست

پرسیدم از آن کسی که برهان دانست کان کیست که او حقیقت جان دانست؟ بگشاد زبان و گفت: ای آصف رای این منطق طیر است،…

ادامه مطلب

ای یار رخ تو کرده هر دم شادم

ای یار رخ تو کرده هر دم شادم یک دم رخ تو نمی‌رود از یادم با یاد تو، ای دوست، همی بودم خوش زاندم که…

ادامه مطلب

ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست

ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست در بزم طرب بی‌تو می و جامم نیست کام دل و آرزوی من دیدن توست جز دیدن…

ادامه مطلب

آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟

آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟ خود زشت بود که عقل ما در تو رسد گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست تو برتر…

ادامه مطلب

از بخت به فریادم و از چرخ به درد

از بخت به فریادم و از چرخ به درد وز گردش روزگار رخ چون گل زرد ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد شادی نخوری…

ادامه مطلب

وقت است که بر لاله خروشی بزنیم

وقت است که بر لاله خروشی بزنیم بر سبزه و گل‌خانه فروشی بزنیم دفتر به خرابات فرستیم به می بر مدرسه بگذریم و دوشی بزنیم

ادامه مطلب

مسکین دل من! که بی‌سرانجام بماند

مسکین دل من! که بی‌سرانجام بماند در بزم طرب بی می و بی‌جام بماند در آرزوی یار بسی سودا پخت سوداش بپخت و آرزو خام…

ادامه مطلب

عشق تو، که سرمایهٔ این درویش است

عشق تو، که سرمایهٔ این درویش است ز اندازهٔ هر هوس‌پرستی بیش است شوری است، که از ازل مرا در سر بود کاری است، که…

ادامه مطلب

دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم

دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم خالی نشود خیالت از چشم ترم در کوزه تو را بینم…

ادامه مطلب

در عشق ببر از همه، گر بتوانی

در عشق ببر از همه، گر بتوانی جانا طلب کسی مکن، تا دانی تا با دگرانت سر و کاری باشد با ما سر و کارت…

ادامه مطلب

حاشا! که دل از خاک درت دور شود

حاشا! که دل از خاک درت دور شود یا جان ز سر کوی تو مهجور شود این دیدهٔ تاریک من آخر روزی از خاک قدم‌های…

ادامه مطلب

بیزار شد از من شکسته همه کس

بیزار شد از من شکسته همه کس من مانده‌ام اکنون و همان لطف تو بس فریاد رسی ندارم، ای جان و جهان در جمله جهان…

ادامه مطلب

ای منزل دوست، خوش هوایی داری

ای منزل دوست، خوش هوایی داری پیداست که بوی آشنایی داری خاک کف تو چو سرمه در دیده کشم زیرا که نشان از کف پایی…

ادامه مطلب

ای دل، قلم نقش معما می‌باش

ای دل، قلم نقش معما می‌باش فراش سراپردهٔ سودا می‌باش مانندهٔ پرگار به گرد سر خویش می‌گرد و به طبع پای بر جا می‌باش

ادامه مطلب

آن دوستی قدیم ما چون گشته است؟

آن دوستی قدیم ما چون گشته است؟ مانده است به جای؟ یا دگرگون گشته است؟ از تو خبرم نیست که با ما چونی باری، دل…

ادامه مطلب

از بادهٔ عشق شد مگر گوهر ما؟

از بادهٔ عشق شد مگر گوهر ما؟ آمد به فغان ز دست ما ساغر ما از بسکه همی خوریم می را بر می ما درسر…

ادامه مطلب

هم دل به دلستانت رساند روزی

هم دل به دلستانت رساند روزی هم جان بر جانانت رساند روزی از دست مده دامن دردی که تو راست کین درد به درمانت رساند…

ادامه مطلب

ماییم که بی‌مایی ما مایهٔ ماست

ماییم که بی‌مایی ما مایهٔ ماست خود طفل خودیم و عشق ما دایهٔ ماست فی‌الجمله عروس غیب همسایهٔ ماست وین طرفه که همسایهٔ ما سایهٔ…

ادامه مطلب

عیشی نبود چو عیش لولی و گدا

عیشی نبود چو عیش لولی و گدا افکنده کله از سر و نعلین ز پا پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا بگذاشته از…

ادامه مطلب

دل دیدن رویت به دعا می‌خواهد

دل دیدن رویت به دعا می‌خواهد وصلت به تضرع از خدا می‌خواهد هستند شکرلبان درین ملک بسی لیکن دل دیوانه تو را می‌خواهد

ادامه مطلب

در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم

در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم خاک قدم سگان کوی تو شدیم روی دل هر کسی به روی دگری است ماییم که بت‌پرست…

ادامه مطلب

چون در دلت آن بود که گیری یاری

چون در دلت آن بود که گیری یاری برگردی ازین دلشده بی‌آزاری چون روز وداع بود بایستی گفت تا سیر ترت دیده بدیدی، باری

ادامه مطلب

بی روی تو، ای دوست، به جان در خطرم

بی روی تو، ای دوست، به جان در خطرم در من نظری کن، که ز هر بد بترم جانا، تو بیک بارگی از من بمبر…

ادامه مطلب

ای یاد تو آفت سکون دل من

ای یاد تو آفت سکون دل من هجر و غم تو ریخته خون دل من من دانم و دل که در فراقت چونم کس را…

ادامه مطلب

ای در طلب تو عالمی در شر و شور

ای در طلب تو عالمی در شر و شور نزدیک تو درویش و توانگر همه عور ای با همه در حدیث و گوش همه کر…

ادامه مطلب

آن وصل تو باز، آرزو می‌کندم

آن وصل تو باز، آرزو می‌کندم گفتن به تو راز، آرزو می‌کندم خفتن ببرت به ناز تا روز سپید شب‌های دراز، آرزو می‌کندم

ادامه مطلب

هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند

هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند در پردهٔ اسرار شدن نتوانند صندوقچهٔ سر قدم بس عجب است در بند و گشادش همه سرگردانند

ادامه مطلب

مازار کسی، کز تو گزیرش نبود

مازار کسی، کز تو گزیرش نبود جز بندگی تو در ضمیرش نبود بخشای بر آن کسی، که هر شب تا روز جز آب دو دیده…

ادامه مطلب

عشق تو ز عالم هیولانی نیست

عشق تو ز عالم هیولانی نیست سودای تو حد عقل انسانی نیست ما را به تو اتصال روحانی هست سهل است گر اتفاق جسمانی نیست

ادامه مطلب

دل در غم تو بسی پریشانی کرد

دل در غم تو بسی پریشانی کرد حال دل من چنان که می‌دانی کرد دور از تو نماند در جگر آب مرا از بسکه دو…

ادامه مطلب

در سر هوس شراب و ساقی دارم

در سر هوس شراب و ساقی دارم تا جام جهان نمای باقی دارم گر بر در میخانه روم، شاید، از انک با دوست امید هم…

ادامه مطلب

چون درد نداری، ای دل سرگردان

چون درد نداری، ای دل سرگردان رفتن ببر طبیب بی‌فایده دان درمان طلبد کسی که دردی دارد چون نیست تو را درد چه جویی درمان؟

ادامه مطلب

بردی دلم، ای ماهرخ بازاری

بردی دلم، ای ماهرخ بازاری زان در پی تو ناله کنم، یا زاری جان نیز به خدمت تو خواهم دادن تا بو که دل بردهٔ…

ادامه مطلب