مرا هست اکثر غزل هفت بیت

مرا هست اکثر غزل هفت بیت چو گفتار سلمان نرفته زیاد که حافظ همی خواندش در عراق بلند و روان همچو سبع شداد به بنیاد…

ادامه مطلب

عمارت چرا میکند چیم آقا

عمارت چرا میکند چیم آقا درین شهر ویران انده فزای یکی خانه او را مگر بس نبود که دو خانه میسازد اندر سرای

ادامه مطلب

دی عزیزی بعلاالدین گفت

دی عزیزی بعلاالدین گفت که ازین نکته شدستم غمناک کانگه حافظ نبود خاک خورد همه اعضاش چو افتد به مغاک بنده هم یاد بگیرد قرآن…

ادامه مطلب

حاجی احمد گله میکرد که در خانه مرا

حاجی احمد گله میکرد که در خانه مرا نیست برگ و شده ام راضی ازین غصه به مرگ گفتم ای کله کدو فهم نشد اینقدرت…

ادامه مطلب

بود وقتی کمال اسماعیل

بود وقتی کمال اسماعیل شرف روزگار اهل سخن به کمال تو در سخن کامروز آن بزرگ این شرف نداشت که من

ادامه مطلب

ای حافظ عندلیب آهنگ

ای حافظ عندلیب آهنگ آهنگ تو رفته نیم فرسنگ گر زهره بر آسمان زند عود سهلست تو بر زمین بزن چنگ

ادامه مطلب

محبت تو اماما فریضه چون روزه است

محبت تو اماما فریضه چون روزه است اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی کمال گو به تراویح بعد فرض عشا من از روی…

ادامه مطلب

طبع تو کمال کیمیایی است

طبع تو کمال کیمیایی است کز وی سخن تو همچو زر شد دیوان تو دی یکی همی خواند دیدم که دهانش پر شکر شد

ادامه مطلب

دی بمن شیرین لبی گفت این لغت

دی بمن شیرین لبی گفت این لغت گر بمن نا اهل و دانا گویمت چیست قبل دانی و حتی اقول گفتمش بوسی بده تا گویمت

ادامه مطلب

چون علاالدین ما بوقوت سماع

چون علاالدین ما بوقوت سماع در فغان و خروش میآید گوییا از حرارت انگشت دیگ طوسی بجوش می آید

ادامه مطلب

بهر بریان امیر زاده ما

بهر بریان امیر زاده ما گوسفندی خرید و فربه و خوش زود با ورجیان مطبخ وی گو سپند افکنند در آتش

ادامه مطلب

ای پاره ز چنگت به تن صوفی دلق

ای پاره ز چنگت به تن صوفی دلق درشان تو آیت یزید فی الحق چنگت به سپاه طوقتمش می ماند کاشکستن او شد سبب راحت…

ادامه مطلب

هفت بیت آمد غزلهای کمال

هفت بیت آمد غزلهای کمال پنج گنج از لطف آن عشر عشیر هفت بیتیهای یاران نیز هست هر یک پاک و روان و دلپذیر لیک…

ادامه مطلب

ما بتدریج در مقام سلوک

ما بتدریج در مقام سلوک خیمه در پهلوی ملک زده ایم بر سر خوان آرزو همه شب شکم آز را نمک زده ایم بر فلک…

ادامه مطلب

طاس بازی بدیدم از بغداد

طاس بازی بدیدم از بغداد چون جنید از سلوکش آگاهی رفت در جبه وقت بازی و گفت لیس فی جبتی سوی اللهی

ادامه مطلب

دوش گفتم خلیل اچکو را

دوش گفتم خلیل اچکو را تا کی این لهو و چند عیش و نشاط گفت شیخا برو تو خود را باش کل شاه برجلها استنباط

ادامه مطلب

چو همدمی و مصاحب بجای چنگ ای نی

چو همدمی و مصاحب بجای چنگ ای نی تو آن نه ای که دل از صحبت تو برگیرند بگو به صاحب نی مطربا کزان تیزی…

ادامه مطلب

به سمع معجری ای پیک عاشقان برسان

به سمع معجری ای پیک عاشقان برسان حدیث شوق ملاقات و آرزمندی ز بعد آنکه زدی حلقه بر در و خود را در آن جناب…

ادامه مطلب

ای آنکه دفتر ما دیدی پر از حواشی

ای آنکه دفتر ما دیدی پر از حواشی دانم که با دل خود گفتی چهاست اینها بسیار دیده باشی خاشاک بر لب بحر از بحر…

ادامه مطلب

نکهت پیراهنت آمد بمن

نکهت پیراهنت آمد بمن یافتم جان نوی از رایحه خوانده بودم فاتحه وصل ترا شد قبول الحمدالله فاتحه

ادامه مطلب

گله کردی که زرنجور نکردی پرسش

گله کردی که زرنجور نکردی پرسش تو ببرس از من بیدل که بروزان و شبان مونسی نیست مرا در بر و مشهور است این دلبری…

ادامه مطلب

صوفیی علم لغت میکرد بحث

صوفیی علم لغت میکرد بحث جز جدل هیچش نبود از علم بهر در لغت گفتا چه باشد موت و سم گفتمش تا چند گویی مرگ…

ادامه مطلب

دوش مهمان لب جانان شدم

دوش مهمان لب جانان شدم عذر گفت و منتم بر جان نهاد کامشبم چیزی چنان در خورد نیست تا توان پیش چنین مهمان نهاد گفتم…

ادامه مطلب

چوحاجی احمد کل از در شیخ

چوحاجی احمد کل از در شیخ جدا افتاد زو افغان برآمد روان بر منظر آن حاجی نی زن طربناک و خوش و خندان برآمد چو…

ادامه مطلب

به نی گفت در خانقه صوفیی

به نی گفت در خانقه صوفیی که دارند جمعی به بانگ هوس نی انگشت بر دیده بنهاد و گفت کمتر بسته ام دل به قبول…

ادامه مطلب

ای بلبل خوش نغمه ز ما باد سلامت

ای بلبل خوش نغمه ز ما باد سلامت مرغ که در سدره همین نغمه سراید هر نام تو از آن شد خرد از ما در…

ادامه مطلب

یکی شعر سلمان زمن بنده خواست

یکی شعر سلمان زمن بنده خواست که در دفترم زآن سخن هیچ نیست بدو گفتم آن گفته های چو آب کز آن سان دری در…

ادامه مطلب

گفتم از مصر معانی بفرستم بتو باز

گفتم از مصر معانی بفرستم بتو باز سخن چند که آید به دهانت چو شکر باز ترسیدم ازین نکته که گویی چو همام شکر از…

ادامه مطلب

صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید

صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید که زحل کرسی نه پایه به هیزم بفروخت بر قد هیچکس ایام قبایی نبرید که طمع چشمه خورشید…

ادامه مطلب

دو کمالند در جهان مشهور

دو کمالند در جهان مشهور یکی از اصفهان یکی ز خجند این یکی در غزل قدیم المثل و آن دگر در قصیده بیمانند فی المثل…

ادامه مطلب

چو دیوان کمال افتد بدستت

چو دیوان کمال افتد بدستت نویس از شعر او چندانکه خواهی خیالات غریب و لفظ و حرفش اگر خواهی که دریایی کماهی زهر لطفش روان…

ادامه مطلب

به مجمعی که دف از قول خویش میزند لاف

به مجمعی که دف از قول خویش میزند لاف جواب دادنی اش در نفس به بانگ بلند که در برابر من ای فراغ چنبر پوش…

ادامه مطلب

آن میرکه در سماع سوزی دارد

آن میرکه در سماع سوزی دارد سگ روی غلام همچو یوزی دارد گویند غلام او خطی دارد سبز خط نی که ولی جوال دوزی دارد

ادامه مطلب

وقت است که استان زمان زرگر منی

وقت است که استان زمان زرگر منی مانند زر از بوته بما صاف نماید کان نیک نباشد که ز صندوق ضمیرم زر دزدد و با…

ادامه مطلب

گر گوشه بسازد سلطان حسین ما را

گر گوشه بسازد سلطان حسین ما را در قلب شهر نبود کس را بما نزاعی با مطربان خوشگو شام و صباح باشد در گوشه حسینی…

ادامه مطلب

شیر مردانه بگفتم پندیت

شیر مردانه بگفتم پندیت روبهی باشی اگر بپذیری برکس آن به که نگیری آهو که سگی باشی ار آهو بگیری

ادامه مطلب

دهقان فضل عالم بردان هلال دین

دهقان فضل عالم بردان هلال دین آنی که جنه است چو خمی پرزگندم است پردانی تو ساخت تنت را چوخم بزرگ تن پروران برند گمان…

ادامه مطلب

چو بیتی به بیت خود نمدی

چو بیتی به بیت خود نمدی خواستی گر چه آن سزاوار است ای همچو شعرت چرا نمیدزدیم نمد خانقه که بسیار است گر آگه نه…

ادامه مطلب

به سمع شیخ محمد ایا صبا برسان

به سمع شیخ محمد ایا صبا برسان که باد پیرهن صبر ما ز دست تو چاک درین جهان که بود رنج و راحتش گذران نه…

ادامه مطلب

آن خوش پسر که بردند در مکتب نظامش

آن خوش پسر که بردند در مکتب نظامش مشتاق اوست از جان دارد ورا گرامی سیمین ذقن نگریست دیوان شیخ دردست یارب نگاه دارش از…

ادامه مطلب

نشسته بر دم حمام دیدم آن مه را

نشسته بر دم حمام دیدم آن مه را به گلرخان دگر گفتمش ز بعد سلام اگر تو آدمی‌ای اعتقاد من این است که دیگران همه…

ادامه مطلب

گفت صاحبدلی به من که چراست

گفت صاحبدلی به من که چراست که تورا شعر هست و دیوان نیست گفتم از بهر آنکه چون دگران سخن من پر و فراوان نیست…

ادامه مطلب

شاه را از فضل و رحمت پادشاه ذوالجلال

شاه را از فضل و رحمت پادشاه ذوالجلال هم جمال ملک بخشیدست و ملک جمال داعی جاه و جمال تو کمال است و ملک از…

ادامه مطلب

دعای من این است در هر نمازی

دعای من این است در هر نمازی به خلوت که یا ملجایی یا ملاذی نگه دار اصحاب ذوق و طرب را ز چنگ ملاطی و…

ادامه مطلب

جیم آقا گفت بهر قبر میر

جیم آقا گفت بهر قبر میر حافظی باید که ما سرنا چی ایم چون حمید گر به این معنی شنید از مین برجست و گفتا…

ادامه مطلب

بما آن صوفی ببریده بینی

بما آن صوفی ببریده بینی بغیر از عجز و مسکینی ندارد نشاید جرم خود بینی بروبست که آن بیچاره خود بینی ندارد

ادامه مطلب

الا ای صوفی مکشوف باطن

الا ای صوفی مکشوف باطن که بنمایی ره ارباب ورع را بباطن صورت فقر دعا گوی چو بینی قطع کن از من طمع را

ادامه مطلب

نی به آواز عود گفت نهفت

نی به آواز عود گفت نهفت همه چشمیم تا برون آیی عود هم گفت راستی ما نیز همه گوشیم تا چه فرمایی

ادامه مطلب

گفته های لطیف بنده خویش

گفته های لطیف بنده خویش بنده ام گر بلطف میخوانی بر من خود پسند نیز قلم حاکمی گر به قهر میرانی

ادامه مطلب

سوال کرد یکی از علای دین گلکار

سوال کرد یکی از علای دین گلکار که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست جواب داد که هر موریی که میسازیم چو آتشی بکنی…

ادامه مطلب