از عقل مجرّد به دوایی نرسی

از عقل مجرّد به دوایی نرسی بی شرع به برگی و نوایی نرسی شرع است که آن تو را رساند به خدا ورنی تو بدین…

ادامه مطلب

ای دل نه تویی که در صفایی نرسی

ای دل نه تویی که در صفایی نرسی وز خوی بدت به آشنایی نرسی خورد و خورش ارچه عادت تست بدان هرگز تو بدین صفت…

ادامه مطلب

بر حال منت دسترسی نیست که نیست

بر حال منت دسترسی نیست که نیست واندر دلم از تو نفسی نیست که نیست تنها نه منم چنین که در جمله جهان زین سان…

ادامه مطلب

ترسم که اگر در طلبش نشتابی

ترسم که اگر در طلبش نشتابی بر آتش حسرت دل خود را تابی تا اینجایی ترک خوش آمد می کن تا هر چه به آمده…

ادامه مطلب

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود با جسم پلید و جامهٔ پاک چه سود زهر است گناه و توبه تریاک وی…

ادامه مطلب

دل در هوس تو چون بجنباند سر

دل در هوس تو چون بجنباند سر با باد هوای تو کرا ماند سر گر هر نفسی سری بخواهند از من خاکش بر سر هرک…

ادامه مطلب

صبری که دلم بدو قوی بود برفت

صبری که دلم بدو قوی بود برفت بس دیر به دست آمد و بس زود برفت هر چند که لاف پایداری می زد چون آتش…

ادامه مطلب

گر مایهٔ همّت است در گوهر تو

گر مایهٔ همّت است در گوهر تو الّا به خدا فرو نیاید سر تو گردِ در حق طواف کن از سر صدق تا کعبه کند…

ادامه مطلب

هر چند که عقل رهبر آگاه است

هر چند که عقل رهبر آگاه است اندر ره شرع پای او کوتاه است در بارگهی که شرع شاهنشاه است رهبر که نه پیروی کند…

ادامه مطلب

یک ذرّه غمش به صد جهان نتوان داد

یک ذرّه غمش به صد جهان نتوان داد و اسرار بلاهاش به جان نتوان داد اندر غم [او] سوختن و محو شدن ذوقی است کز…

ادامه مطلب

از صدق رهانی دل خود را از حیف

از صدق رهانی دل خود را از حیف وز صدق رهانی سر خود را از سیف شاید که تو حدّ صدق از من پرسی دانی…

ادامه مطلب

ای در دل من مهر تمنّا همه تو

ای در دل من مهر تمنّا همه تو وای در سر من مایهٔ سودا همه تو چندانک به روی کار خود می نگرم امروز همه…

ادامه مطلب

بی می همه نوبهار عالم دی توست

بی می همه نوبهار عالم دی توست در صحبت می دو کون ادنی شی توست از می همه لعل آب روان فهم مکن هر چه…

ادامه مطلب

چون از شدگان یکی نمی آید باز

چون از شدگان یکی نمی آید باز خیز ای شدنی تو نیز رفتن را ساز چیزی که حقیقت است مشناس مجاز بی توشه مرو دلا…

ادامه مطلب

در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد

در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد رخسار دلش به خار غم نخراشد مخدوم از آن شدی که خادم بودی مخدوم بود کسی که خادم…

ادامه مطلب

دل را دیدم شیفته در راه هوس

دل را دیدم شیفته در راه هوس وز غایت غم نه پیش می دید و نه پس گفتم که تو را خلق چنین عاجز کرد…

ادامه مطلب

صبر از سر استقامتم گو برخیز

صبر از سر استقامتم گو برخیز در شهر دو صد ملامتم گو برخیز برخیزم و بر راه غمش بنشینم گر برخیزد قیامتم گو برخیز اوحدالدین…

ادامه مطلب

گر قصد کنی به رفتن راه وصال

گر قصد کنی به رفتن راه وصال صدقی باید رفیق تو در همه حال علم است و عمل زاد تو لیکن با صدق بی صدق…

ادامه مطلب

هر دل که به کوی دوست منزل دارد

هر دل که به کوی دوست منزل دارد مقصود خود از دو کون حاصل دارد از حلقهٔ خاص عشق آن کس باشد کاوچتر به زیر…

ادامه مطلب

از راه صفا هر که نصیبی یابد

از راه صفا هر که نصیبی یابد هرگز به جواب هیچ بد نشتابد هرگه که زقلّتین فزون گردد آب هر جا که کدورتی بود برتابد…

ادامه مطلب

ای دل سررشتهٔ اَمَل کوته کن

ای دل سررشتهٔ اَمَل کوته کن خود را زبد و نیک جهان آگه کن اول قدمی به صدق اندر ره نه وانگاه حدیث رهروان کوته…

ادامه مطلب

تا بتوانی در صف مردان می باش

تا بتوانی در صف مردان می باش در بزم طرب حریف سلطان می باش در پردهٔ اسلام چه باشی کافر در پردهٔ کافری مسلمان می…

ادامه مطلب

چون دیدهٔ عقل راهرو بگشاید

چون دیدهٔ عقل راهرو بگشاید در ظلمت شب همی چراغش باید چشم ارچه که روشن است از نور بصر جز شرع ره راست بد و…

ادامه مطلب

در راه خدا دو کعبه آمد حاصل

در راه خدا دو کعبه آمد حاصل یک کعبهٔ صورتی و یک کعبهٔ دل تا بتوانی زیارت دلها کن کافزون زهزار کعبه آید یک دل…

ادامه مطلب

دل نیست کز آتش غمت سوخته نیست

دل نیست کز آتش غمت سوخته نیست یا جان که به تیر غم تو دوخته نیست تن هست ولیکن ادب آموخته نیست زان است که…

ادامه مطلب

طعم وحدت بدین دو تویی بخشی

طعم وحدت بدین دو تویی بخشی پا بستهٔ بند و گفت و گویی بخشی یک دل داری به صد هوس آلوده وانگه زصفا نصیب جوییِ…

ادامه مطلب

گر مایهٔ همت است در گوهر تو

گر مایهٔ همت است در گوهر تو الّا به خدا فرونیاید سر تو گرد دَرِ حق طواف کن از سر صدق تا کعبه کند طواف…

ادامه مطلب

هر دل که به سوی او گراید رفتن

هر دل که به سوی او گراید رفتن بالا بر عقل و جانش باید رفتن با زحمت عقل و جان کس آنجا نرسد کان راه…

ادامه مطلب

آزار طلب مکن که طامات این است

آزار طلب مکن که طامات این است بگذار خرابی که خرابات این است آن نیست کرامات که بار تو کشند بار همه کس کش که…

ادامه مطلب

ای آنک تو را امید آبادانی است

ای آنک تو را امید آبادانی است آباد شدن در ره او ویرانی است تا کی گویی که سرّ عشق او چیست سرمایهٔ این حدیث…

ادامه مطلب

تا تعبیهٔ عشق مصفّا نشود

تا تعبیهٔ عشق مصفّا نشود فکر تو به از لؤلؤ لالا نشود تا پردهٔ اسرار به هم برندری ادراک تو بر عالم اعلا نشود اوحدالدین…

ادامه مطلب

چون آمده ای درین بیابان حاصل

چون آمده ای درین بیابان حاصل چون بی خبران مباش از خود غافل گامی می زن به قدر طاعت منشین کاسوده و خفته در نیابد…

ادامه مطلب

در دیدهٔ دل دیدهٔ دیگر دیدم

در دیدهٔ دل دیدهٔ دیگر دیدم وانگاه بدو لقای دلبر دیدم ترک دو جهان بگفتم و ترک وجود چون روح شدم جمله مصوّر دیدم اوحدالدین…

ادامه مطلب

رسمی است میان اهل دل دیرینه

رسمی است میان اهل دل دیرینه کز کینه تهی کنند دایم سینه در دل همه حلم و بردباری باید صاحبدل ریش سینه اندر کینه اوحدالدین…

ادامه مطلب

قومی هستند کز کله موزه کنند

قومی هستند کز کله موزه کنند قومی همه عمر در سر روزه کنند قومی دگرند ازین همه نادرتر هر شب به فلک روند و دریوزه…

ادامه مطلب

گر یک نفس آن جان و جهان بتوان دید

گر یک نفس آن جان و جهان بتوان دید عیش خوش و عمر جاودان بتوان دید در آینهٔ رخش که روشن بادا گردم بزنی صورت…

ادامه مطلب

هر دل شده ای چهره به خون می شوید

هر دل شده ای چهره به خون می شوید هر غمزده ای ترانه ای می گوید در هر راهی که رهروی می پوید چون نیک…

ادامه مطلب

از کوی و مکان گذشت آب و گل ما

از کوی و مکان گذشت آب و گل ما وز وصف و بیان گذشت حال دل ما ما را زقبول و [ردّ کس] باکی نیست…

ادامه مطلب

ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است

ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است پس این که گهی نالد و گه نازد کیست ما را همه عمر در طلب باید…

ادامه مطلب

بیرون تر ازین جهان جهانی دگر است

بیرون تر ازین جهان جهانی دگر است جز جنّت فردوس مکانی دگر است آزاده نسب زنده به جانی دگر است وآن گوهر پاکشان زکانی دگر…

ادامه مطلب

چون ما به هوای طبع و عادت گرویم

چون ما به هوای طبع و عادت گرویم بی شرع ز عقل این سخن کی شنویم چون عقل درین واقعه سرگردان است آن اولی تر…

ادامه مطلب

در راه خرد امین و طرار یکی است

در راه خرد امین و طرار یکی است واندر پس پرده سرّ و اسرار یکی است سلطان و گدا و بت پرست و کافر آنجا…

ادامه مطلب

ره پرخطر است زینهار آگه باش

ره پرخطر است زینهار آگه باش با هرک ره او طلبد همره باش تسبیح و سجاده کفر و ایمان نبود مطلوب یکی است، راه گو…

ادامه مطلب

کار ارچه به من نیست ولی بی من نیست

کار ارچه به من نیست ولی بی من نیست فاعل جان است و فعل جان بی تن نیست در ظلمت تن چراغ باید جان را…

ادامه مطلب

گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود

گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود و آن چیز که خیر تُست او آن فرمود سبحان چو تو را حساب خواهد کردن شاید گفتن…

ادامه مطلب

هر چند به عقل راه می شاید دید

هر چند به عقل راه می شاید دید بی رهبر شرع کس به جایی نرسید سرگردان بود عقل بی رهبر شرع سردار وجود شد چو…

ادامه مطلب

اسرار طریقت نشود حل به سؤال

اسرار طریقت نشود حل به سؤال نه نیز به در باختن حشمت و مال تا خون نکنی دو دیده در پنجه سال هرگز ندهند راهت…

ادامه مطلب

این کار تو را کارگزار دگر است

این کار تو را کارگزار دگر است نیک و بد تو به اختیار دگر است علم و عمل و ریاضت و جهد و ثبات راه…

ادامه مطلب

تا چند دلا تو در مقالت پیچی

تا چند دلا تو در مقالت پیچی یک چند دگر در ره حالت پیچی خلقان همه آلتند مپسند که تو صانع بگذاری و در آلت…

ادامه مطلب

حُسنی که گواه صنع معبود بود

حُسنی که گواه صنع معبود بود چون حسن بتم زلطف موجود بود رو بر در او ایاز می باش مُدام تا عاقبت کار تو محمود…

ادامه مطلب