از جلوه حسنت که بری از همه عیب است

از جلوه حسنت که بری از همه عیب است آسوده دل آن است که در پردهٔ غیب است هم از رخ تو صحن چمن لاله…

ادامه مطلب

یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست

یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست عشق اگر خیمه زند ملک جهان این همه نیست نکته‌ای هست در این پرده که عاشق…

ادامه مطلب

هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد

هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد اول شکاف سینهٔ مرا نشانه کرد دستی که بر میان وصال تو می‌زدم تیغ فراق منقطعش از…

ادامه مطلب

هر دل شیدا که شد به روی تو مایل

هر دل شیدا که شد به روی تو مایل باز نگردد به صدهزار دلایل سرو فرازنده از قیام تو بی پا مهر فروزنده از جمال…

ادامه مطلب

نرگسش گفت که من ساقی می‌خوارانم

نرگسش گفت که من ساقی می‌خوارانم گر چه خود مست ولی آفت هشیارانم مژه آراست که غوغای صف عشاقم طره افشاند که سر حلقهٔ طرارانم…

ادامه مطلب

منت خدای را که خداوند بی‌نیاز

منت خدای را که خداوند بی‌نیاز عمر دوباره داد به شاه گدانواز داری تخت ناصردین شاه تاجور کز فضل کردگار بود عمر او دراز تا…

ادامه مطلب

مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم

مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم در حلقهٔ میخواران، نیک است سرانجامم اول نگهش کردم آخر به رهش مردم وه وه که چه نیکو شد…

ادامه مطلب

ما دل خود را به دست شوق شکستیم

ما دل خود را به دست شوق شکستیم هر شکنش را به تار زلف تو بستیم تا ننشیند به خاطر تو غباری از سر جان…

ادامه مطلب

گر هلاک من است عنوانش

گر هلاک من است عنوانش سر نپیچم ز خط فرمانش مرد میدان عشق دانی کیست آن که اندیشه نیست از جانش کس به میدان عشق…

ادامه مطلب

گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید

گر به کاری نزنم دست به جز عشق تو شاید مرد باید نزند دست به کاری که نباید چون بگیرند پراکنده دلان زلف بتان را…

ادامه مطلب

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی

کنون که صاحب مژگان شوخ و چشم سیاهی نگاه دار دلی را که برده‌ای به نگاهی مقیم کوی تو تشویش صبح و شام ندارد که…

ادامه مطلب

کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند

کاشکی ساقی ز لعلش می به جام من کند چرخ مینا تا سحر گردش به کام من کند گر به جنت هم نشین با ابلهان…

ادامه مطلب

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است من مجرم محبت و دوزخ فراق یار واه درون به…

ادامه مطلب

شربتی در دو لعل جانان است

شربتی در دو لعل جانان است که خیالش مفرح جان است از پی قتل مردم دانا تیغ در دست طفل نادان است می‌توان یافتن ز…

ادامه مطلب

ساقی فرخنده پی تاب کفش ساغر است

ساقی فرخنده پی تاب کفش ساغر است پیرو چشم خوشش گردش هفت اختر است تشنه لب دوست را بر لب کوثر مخوان مطلب این تشنه…

ادامه مطلب

ز وصل و هجر خود آسایش و عذاب منی

ز وصل و هجر خود آسایش و عذاب منی تویی که مایهٔ تسکین و اضطراب منی دو هفته ماه و فروزنده آفتاب منی ز دفتر…

ادامه مطلب

دی به رهش فکنده‌ام طفل سرشک دیده را

دی به رهش فکنده‌ام طفل سرشک دیده را در کف دایه داده‌ام کودک نورسیده را بخت رمیده رام شد وحشت من تمام شد کان سر…

ادامه مطلب

دل نداند که فدای سر جانان چه کند

دل نداند که فدای سر جانان چه کند گر فدای سر جانان نکند جان چه کند لب شکر شکنت رونق کوثر بشکست تا دهان تو…

ادامه مطلب

در سینه دلت مایل هر شعلهٔ آهی است

در سینه دلت مایل هر شعلهٔ آهی است در سیم سفید تو عجب سنگ سیاهی است جان از سر میدان تو بیرون نتوان برد کز…

ادامه مطلب

خوشا دلی که تو باشی نگار پرده‌نشینش

خوشا دلی که تو باشی نگار پرده‌نشینش به زیر پرده بری در نگارخانهٔ چینش گهی ز بوسهٔ شیرین شکر کنی به مذاقش گهی ز باده…

ادامه مطلب

چین زلف مشکین را بر رخ نگارم بین

چین زلف مشکین را بر رخ نگارم بین حلقه‌های او بشمر، عقده‌های کارم بین از دمیدن خطش اشک من به دامن ریخت هاله بر مهش…

ادامه مطلب

چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت

چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت قدمی چند پی مغبچگان باید رفت نقد جان را به سر کوی بتان باید داد پاک شو…

ادامه مطلب

جستیم راه میکده و خانقاه را

جستیم راه میکده و خانقاه را لیکن به سوی دوست نجستیم راه را تا کی کشیم خرقهٔ تزویر را به دوش نتوان کشیدن این همه…

ادامه مطلب

تشنگان ستمت زندگی از سر گیرند

تشنگان ستمت زندگی از سر گیرند کامی از تیغ تو گر نوبت دیگر گیرند بر سر خاک شیهدان قدمی نه که مباد دامن پاک تو…

ادامه مطلب

تا سراسیمهٔ آن طرهٔ پیچان نشوی

تا سراسیمهٔ آن طرهٔ پیچان نشوی آگه از حالت هر بی‌سروسامان نشوی جمعی از صورت حال تو پریشان نشوند تا ز جمعیت آن زلف پریشان…

ادامه مطلب

تا به دل خورده‌ام از عشق گلی خاری چند

تا به دل خورده‌ام از عشق گلی خاری چند باز گردیده به رویم در گل‌زاری چند دست همت به سر زلف بلندی زده‌ام که به…

ادامه مطلب

پرده برانداختی، چهره برافروختی

پرده برانداختی، چهره برافروختی میکده را ساختی، صومعه را سوختی من صفتی جز وفا هیچ نیاموختم تو روشی جز جفا هیچ نیاموختی بر سر اهل…

ادامه مطلب

به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم

به بوسه‌ای ز دهان تو آرزومندم فغان که با همه حسرت به هیچ خرسندم تو از قبیله خوبان سست پیمانی من از جماعت عشاق سخت…

ادامه مطلب

بتان به مملکت حسن پادشاهانند

بتان به مملکت حسن پادشاهانند ولی دریغ که بدخواه نیک خواهانند ز اصل پرورش روح می‌دهند این قوم ولی ز فرقت جان سوز جسم گاهانند…

ادامه مطلب

ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما

ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما گر در میان نباشد پای وصال جانان مردن چه فرق دارد…

ادامه مطلب

ای جز می مشک بر سر دوش

ای جز می مشک بر سر دوش از زخم دلم مکن فراموش امشب به کنار من توان خفت کز دست غمت نخفته‌ام دوش من شب…

ادامه مطلب

آن که لبش مایهٔ حلاوت قند است

آن که لبش مایهٔ حلاوت قند است کاش بگوید که نرخ بوسه به چند است دوش اسیر کسی شدم که ندانم ترک سمرقند یا سوار…

ادامه مطلب

امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم

امشب نگه افتاد بر آن غیرت ماهم یارب که نماند به رخش عکس نگاهم سنگین دل او نرم شد از قطرهٔ اشکم بازار وفا گرم…

ادامه مطلب

از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم

از دادن جان خدمت جانانه رسیدیم در عشق نظر کن که چه دادیم و چه دیدیم زان پستهٔ خندان چه شکرها که نخوردیم زان سرو…

ادامه مطلب

یا رب این عید همایون چه مبارک عید است

یا رب این عید همایون چه مبارک عید است که بدین واسطه دل دست بتان بوسیده‌ست گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد پس چرا…

ادامه مطلب

هر گه که آن خسرو زرین کمر از جا برخاست

هر گه که آن خسرو زرین کمر از جا برخاست آسمان گفت که قرص قمر از جا بر خاست گر بساط می و معشوق نباشد…

ادامه مطلب

هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا

هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا شربت من ز کف یار الم بود، الم…

ادامه مطلب

نظر ز روی تو صاحب نظر نمی‌بندد

نظر ز روی تو صاحب نظر نمی‌بندد که هیچ کس به چنین روی در نمی‌بندد دلم ز صورت خوب تو پی به معنی برد که…

ادامه مطلب

من نمی‌گویم که عاقل باش یا دیوانه باش

من نمی‌گویم که عاقل باش یا دیوانه باش گر به جانان آشنایی از جهان بیگانه باش گر سر مقصود داری مو به مو جوینده شو…

ادامه مطلب

مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهاد

مشاطه تا به روی تو زلف دوتا نهاد بس مرغ دل که پای به دام بلا نهاد بی چون اگر گناه شمارد نگاه را پس…

ادامه مطلب

لعل تو به سر چشمهٔ زمزم نتوان داد

لعل تو به سر چشمهٔ زمزم نتوان داد این مهر خدا داده به خاتم نتوان داد عشاق تو را زجر پیاپی نتوان کرد مستان تو…

ادامه مطلب

گر نه زلفش پی شبیخون است

گر نه زلفش پی شبیخون است پس چرا حال دل دگرگون است درد شیرین دوای فرهاد است غم لیلی نشاط مجنون است صبر در چنگ…

ادامه مطلب

گر به گل‌زار رخش افتد نگاه گاه گاهم

گر به گل‌زار رخش افتد نگاه گاه گاهم گل به دامن می‌توان برد از گلستان نگاهم گفتمش گل چیست، گفتا پیرهن چاک نسیمم گفتمش مه…

ادامه مطلب

کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست

کفر زلفش رهزن دین است گویی نیست هست کافری سرمایه‌اش این است گویی نیست هست تا چه کرد آن سنبل نورسته در گل‌زار حسن کش…

ادامه مطلب

قصد همه وصل حور و خلد برین است

قصد همه وصل حور و خلد برین است غایت مقصود ما نه آن و نه این است بر سر آزاده‌ام نه صلح و نه جنگ…

ادامه مطلب

عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام

عمر گذشت، وز رخش سیر نشد نظاره‌ام حسرت او نمی‌رود از دل پاره پاره‌ام مردم و از دلم نرفت آرزوی جمال او وه که ز…

ادامه مطلب

شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد

شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد دماغ جان مرا تا سحر معطر کرد خیال دانهٔ خال مهی اسیرم ساخت که صید مرغ…

ادامه مطلب

ساقی دل نرگس شهلای تو

ساقی دل نرگس شهلای تو مستی جان از می مینای تو ای ز سر زلف چلیپای تو اهل جنون سلسله در پای تو سینه نهادم…

ادامه مطلب

ز تجلی جمالش از دو کون بستم

ز تجلی جمالش از دو کون بستم به صمد نمود راهم صنمی که می‌پرستم به هوای مهر رویش همه مهرها بریدیم به امید عهد سستش…

ادامه مطلب

دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی

دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی اما نمی‌توان گفت با هیچ نکته‌دانی اسرار عشقم آخر افتاد بر زبانها از بس که وصف او را…

ادامه مطلب