از همه باشد به حقیقت گزیر

از همه باشد به حقیقت گزیر وز تو نباشد که نداری نظیر مشرب شیرین نبود بی زحام دعوت منعم نبود بی فقیر آن عرقست از…

ادامه مطلب

یارا بهشت صحبت یاران همدمست

یارا بهشت صحبت یاران همدمست دیدار یار نامتناسب جهنمست هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست نه هر…

ادامه مطلب

وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی

وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی ور به خلوت با دلارامت میسر می‌شود در سرایت خود…

ادامه مطلب

هر که می با تو خورد عربده کرد

هر که می با تو خورد عربده کرد هر که روی تو دید عشق آورد زهر اگر در مذاق من ریزی با تو همچون شکر…

ادامه مطلب

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظرست عشقبازی دگر و نفس پرستی دگرست نه هر آن چشم که بینند سیاهست و سپید یا سپیدی…

ادامه مطلب

نه آن شبست که کس در میان ما گنجد

نه آن شبست که کس در میان ما گنجد به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد کلاه ناز و تکبر بنه کمر بگشای که…

ادامه مطلب

نبایستی هم اول مهر بستن

نبایستی هم اول مهر بستن چو در دل داشتی پیمان شکستن به ناز وصل پروردن یکی را خطا کردی به تیغ هجر خستن دگربار از…

ادامه مطلب

من چون تو به دلبری ندیدم

من چون تو به دلبری ندیدم گلبرگ چنین طری ندیدم مانند تو آدمی در آفاق ممکن نبود پری ندیدم وین بوالعجبی و چشم بندی در…

ادامه مطلب

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به…

ادامه مطلب

مرا تا نقره باشد می‌فشانم

مرا تا نقره باشد می‌فشانم تو را تا بوسه باشد می‌ستانم و گر فردا به زندان می‌برندم به نقد این ساعت اندر بوستانم جهان بگذار…

ادامه مطلب

ما را همه شب نمی‌برد خواب

ما را همه شب نمی‌برد خواب ای خفته روزگار دریاب در بادیه تشنگان بمردند وز حله به کوفه می‌رود آب ای سخت کمان سست پیمان…

ادامه مطلب

گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خویش

گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خویش کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش عمرها بوده‌ام اندر طلبت چاره کنان سال‌ها گشته‌ام از…

ادامه مطلب

گر آن مراد شبی در کنار ما باشد

گر آن مراد شبی در کنار ما باشد زهی سعادت و دولت که یار ما باشد اگر هزار غمست از جهانیان بر دل همین بسست…

ادامه مطلب

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی

کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی یک نفس از درون من خیمه به در نمی‌زنی مهرگیاه عهد من تازه‌ترست هر زمان ور…

ادامه مطلب

قیامت باشد آن قامت در آغوش

قیامت باشد آن قامت در آغوش شراب سلسبیل از چشمه نوش غلام کیست آن لعبت که ما را غلام خویش کرد و حلقه در گوش…

ادامه مطلب

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود آن که ما…

ادامه مطلب

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست بر خودم گریه همی‌آید و بر خنده…

ادامه مطلب

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی شبم به روی تو روزست و دیده‌ها به تو روشن…

ادامه مطلب

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت

سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس…

ادامه مطلب

زنده بی دوست خفته در وطنی

زنده بی دوست خفته در وطنی مثل مرده‌ایست در کفنی عیش را بی تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی تا صبا…

ادامه مطلب

رفیق مهربان و یار همدم

رفیق مهربان و یار همدم همه کس دوست می‌دارند و من هم نظر با نیکوان رسمیست معهود نه این بدعت من آوردم به عالم تو…

ادامه مطلب

دولت جان پرورست صحبت آمیزگار

دولت جان پرورست صحبت آمیزگار خلوت بی مدعی سفره بی انتظار آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر…

ادامه مطلب

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت

دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد…

ادامه مطلب

در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود

در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود که مرا بی می و معشوق به سر می‌نرود صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار…

ادامه مطلب

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن

خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن نبایستی نمود این روی و دیگربار بنهفتن گدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌دارد نه بی او می‌توان…

ادامه مطلب

حسن تو دایم بدین قرار نماند

حسن تو دایم بدین قرار نماند مست تو جاوید در خمار نماند ای گل خندان نوشکفته نگه دار خاطر بلبل که نوبهار نماند حسن دلاویز…

ادامه مطلب

چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد

چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد نه طریق دوستانست و نه شرط…

ادامه مطلب

چشم که بر تو می‌کنم چشم حسود می‌کنم

چشم که بر تو می‌کنم چشم حسود می‌کنم شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم…

ادامه مطلب

تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی

تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی خون عشاق حلالست زهی شوخ حرامی بیم آنست دمادم که چو پروانه بسوزم از تغابن که…

ادامه مطلب

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی صد نعره همی‌آیدم از هر…

ادامه مطلب

پای سرو بوستانی در گلست

پای سرو بوستانی در گلست سرو ما را پای معنی در دلست هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبلست نیکخواهانم…

ادامه مطلب

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم

به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم کجا روم که بمیرم بر آستان امید اگر به دامن…

ادامه مطلب

بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز

بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز رخی کز او متصور نمی‌شود آرام چرا نمودی و…

ادامه مطلب

باد آمد و بوی عنبر آورد

باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد شاخ گل از اضطراب بلبل با آن همه خار سر درآورد تا پای مبارکش…

ادامه مطلب

ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی

ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی آخر سر مویی به ترحم نگر آن را…

ادامه مطلب

ای سرو حدیقه معانی

ای سرو حدیقه معانی جانی و لطیفه جهانی پیش تو به اتفاق مردن خوشتر که پس از تو زندگانی چشمان تو سحر اولین اند تو…

ادامه مطلب

ای باد که بر خاک در دوست گذشتی

ای باد که بر خاک در دوست گذشتی پندارمت از روضه بستان بهشتی دور از سببی نیست که شوریده سودا هر لحظه چو دیوانه دوان…

ادامه مطلب

آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود

آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد…

ادامه مطلب

امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را

امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج…

ادامه مطلب

اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند

اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند که جور قاعده باشد که بر غلام کنند هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد ز دست دوست نشاید که…

ادامه مطلب

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

از دست دوست هر چه ستانی شکر بود وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود دشمن گر آستین گل افشاندت به روی از تیر چرخ…

ادامه مطلب

یاری به دست کن که به امید راحتش

یاری به دست کن که به امید راحتش واجب کند که صبر کنی بر جراحتش ما را که ره دهد به سراپرده وصال ای باد…

ادامه مطلب

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی که یاد ناورد از من به سال‌ها نفسی به چشم رحم به رویم نظر همی‌نکند به دست جور و…

ادامه مطلب

هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد

هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد صد کاروان عالم اسرار بگذرد مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی هر لحظه پیش…

ادامه مطلب

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی با چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند هر کو به وجود…

ادامه مطلب

نگویم آب و گلست آن وجود روحانی

نگویم آب و گلست آن وجود روحانی بدین کمال نباشد جمال انسانی اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق گل بهشت مخمر به…

ادامه مطلب

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم که من بی‌دل…

ادامه مطلب

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم تو مگر سایه لطفی به سر…

ادامه مطلب

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی

مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی قلم بر بی‌دلان گفتی نخواهم راند و هم…

ادامه مطلب

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

مجلس ما دگر امروز به بستان ماند عیش خلوت به تماشای گلستان ماند می حلالست کسی را که بود خانه بهشت خاصه از دست حریفی…

ادامه مطلب