دست با سرو روان چون نرسد در گردن

دست با سرو روان چون نرسد در گردن چاره‌ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن آدمی را که طلب هست و توانایی نیست صبر اگر…

ادامه مطلب

خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری

خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری هر که را با دلستانی عیش می‌افتد زمانی گو…

ادامه مطلب

خجلست سرو بستان بر قامت بلندش

خجلست سرو بستان بر قامت بلندش همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش چو درخت قامتش دید صبا به هم برآمد ز چمن نرست…

ادامه مطلب

چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم

چو تو آمدی مرا بس که حدیث خویش گفتم چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم تو اگر چنین لطیف از در بوستان…

ادامه مطلب

چه باز در دلت آمد که مهر برکندی

چه باز در دلت آمد که مهر برکندی چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست هنوز…

ادامه مطلب

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت شیرینتر از این لب نشیندم که سخن گفت تو خود…

ادامه مطلب

تو با این لطف طبع و دلربایی

تو با این لطف طبع و دلربایی چنین سنگین دل و سرکش چرایی به یک بار از جهان دل در تو بستم ندانستم که پیمانم…

ادامه مطلب

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم من چو به آخرت روم رفته…

ادامه مطلب

بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی

بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی که…

ادامه مطلب

بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد

بگذشت و باز آتش در خرمن سکون زد دریای آتشینم در دیده موج خون زد خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل بازم به یک…

ادامه مطلب

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست

بتا هلاک شود دوست در محبت دوست که زندگانی او در هلاک بودن اوست مرا جفا و وفای تو پیش یک سانست که هر چه…

ادامه مطلب

این خط شریف از آن بنانست

این خط شریف از آن بنانست وین نقل حدیث از آن دهانست این بوی عبیر آشنایی از ساحت یار مهربانست مهر از سر نامه برگرفتم…

ادامه مطلب

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی شیر…

ادامه مطلب

ای خسته دلم در خم چوگان تو گویی

ای خسته دلم در خم چوگان تو گویی بی فایده‌ام پیش تو چون بیهده گویی ای تیر غم عشق تو هر جا که رسیده افتاده…

ادامه مطلب

انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد

انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد امروز یقین شد که تو محبوب خدایی کز عالم…

ادامه مطلب

آن را که میسر نشود صبر و قناعت

آن را که میسر نشود صبر و قناعت باید که ببندد کمر خدمت و طاعت چون دوست گرفتی چه غم از دشمن خون خوار گو…

ادامه مطلب

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو…

ادامه مطلب

آب حیات منست خاک سر کوی دوست

آب حیات منست خاک سر کوی دوست گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه…

ادامه مطلب

وه که گر من بازبینم روی یار خویش را

وه که گر من بازبینم روی یار خویش را تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را یار بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بی‌وفا یاران که…

ادامه مطلب

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی

هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آن که دارد با دلبری وصالی دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید چشمی که باز باشد…

ادامه مطلب

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت

هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل…

ادامه مطلب

نه دسترسی به یار دارم

نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم در دل غم تو…

ادامه مطلب

نشاید که خوبان به صحرا روند

نشاید که خوبان به صحرا روند همه کس شناسند و هر جا روند حلالست رفتن به صحرا ولیک نه انصاف باشد که بی ما روند…

ادامه مطلب

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی دوستان عیب کنندم که چرا دل…

ادامه مطلب

من از دست کمانداران ابرو

من از دست کمانداران ابرو نمی‌یارم گذر کردن به هر سو دو چشمم خیره ماند از روشنایی ندانم قرص خورشیدست یا رو بهشتست این که…

ادامه مطلب

مرا دلیست گرفتار عشق دلداری

مرا دلیست گرفتار عشق دلداری سمن بری صنمی گلرخی جفاکاری ستمگری شغبی فتنه‌ای دل آشوبی هنروری عجبی طرفه‌ای جگرخواری بنفشه زلفی نسرین بری سمن بویی…

ادامه مطلب

متقلب درون جامه ناز

متقلب درون جامه ناز چه خبر دارد از شبان دراز عاقل انجام عشق می‌بیند تا هم اول نمی‌کند آغاز جهد کردم که دل به کس…

ادامه مطلب

گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود

گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود وان چنان پای گرفتست که مشکل برود دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند…

ادامه مطلب

گر دست دهد هزار جانم

گر دست دهد هزار جانم در پای مبارکت فشانم آخر به سرم گذر کن ای دوست انگار که خاک آستانم هر حکم که بر سرم…

ادامه مطلب

که دست تشنه می‌گیرد به آبی

که دست تشنه می‌گیرد به آبی خداوندان فضل آخر ثوابی توقع دارم از شیرین زبانت اگر تلخست و گر شیرین جوابی تو خود نایی و…

ادامه مطلب

کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی

کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی ز هر که در نظر آید گذشته‌ای به نکویی لطیف جوهر و جانی غریب قامت و…

ادامه مطلب

عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند

عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند من خود این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال گر بگفتندی که…

ادامه مطلب

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست

صبحی مبارکست نظر بر جمال دوست بر خوردن از درخت امید وصال دوست بختم نخفته بود که از خواب بامداد برخاستم به طالع فرخنده فال…

ادامه مطلب

شب دراز به امید صبح بیدارم

شب دراز به امید صبح بیدارم مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم عجب که بیخ محبت نمی‌دهد بارم که بر وی این همه باران…

ادامه مطلب

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان زین غنچه که…

ادامه مطلب

زینهار از دهان خندانش

زینهار از دهان خندانش و آتش لعل و آب دندانش مگر آن دایه کاین صنم پرورد شهد بودست شیر پستانش باغبان گر ببیند این رفتار…

ادامه مطلب

روی بپوش ای قمر خانگی

روی بپوش ای قمر خانگی تا نکشد عقل به دیوانگی بلعجبی‌های خیالت ببست چشم خردمندی و فرزانگی با تو بباشم به کدام آبروی یا بگریزم…

ادامه مطلب

دیدی که وفا به جا نیاوردی

دیدی که وفا به جا نیاوردی رفتی و خلاف دوستی کردی بیچارگیم به چیز نگرفتی درماندگیم به هیچ نشمردی من با همه جوری از تو…

ادامه مطلب

دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند

دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند چگونه انس نگیرند با تو آدمیان که از لطافت خوی تو…

ادامه مطلب

دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست

دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمند عشق بنالد غریب نیست دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب…

ادامه مطلب

خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست

خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست آن قامتست نی به حقیقت قیامتست زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست…

ادامه مطلب

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی چه از این به…

ادامه مطلب

چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت

چو ابر زلف تو پیرامن قمر می‌گشت ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت ز شور عشق تو در کام جان خسته من جواب…

ادامه مطلب

چند بشاید به صبر دیده فرودوختن

چند بشاید به صبر دیده فرودوختن خرمن ما را نماند حیله بجز سوختن گر نظر صدق را نام گنه می‌نهند حاصل ما هیچ نیست جز…

ادامه مطلب

جور بر من می‌پسندد دلبری

جور بر من می‌پسندد دلبری زور با من می‌کند زورآوری بار خصمی می‌کشم کز جور او می‌نشاید رفت پیش داوری عقل بیچارست در زندان عشق…

ادامه مطلب

تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری که جمال سرو بستان و کمال ماه داری در کس نمی‌گشایم که به خاطرم درآید تو به…

ادامه مطلب

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر…

ادامه مطلب

بهست آن یا زنخ یا سیب سیمین

بهست آن یا زنخ یا سیب سیمین لبست آن یا شکر یا جان شیرین بتی دارم که چین ابروانش حکایت می‌کند بتخانه چین از آن…

ادامه مطلب

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم شوقست در جدایی و جورست در نظر هم جور به که طاقت شوقت…

ادامه مطلب

بخت این کند که رای تو با ما یکی شود

بخت این کند که رای تو با ما یکی شود تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود خونم بریز و بر سر خاکم گذار…

ادامه مطلب